برادر شهید - صفحه 2

آخرین اخبار:
برادر شهید
خاطره‌‌ای از شهید «مراد پیشگر»

معجزات الهی که در منطقه عملیاتی به کمک شهید آمد

همسر شهید تعریف می‌کند: شهید ‌می‌گفت؛ زمانی که داخل سنگر بودم شخصی با لباس سفید، چهره‌ای پاک و زیبا و قدی بلند آمد و به من گفت؛ از سنگر خارج شو، من گفنم؛ نمی‌توانم، گفت؛ تلاشت را بکن، می‌توانی. من هم بلند شدم و تا خاکریز آمدم.
خاطره‌‌ای از شهید «اسحاق منصوری‌نژاد احمدی»

شهیدی که تمام زندگی‌اش را وقف انقلاب کرد

برادر شهید تعریف می‌کند: پیش از رفتنش به جبهه و آغاز جهاد، در سطح شهر و روستا کتاب توزیع می‌کرد و تمام وقت خود را وقف انقلاب و برنامه‌های انقلابی کرده بود. او تنها کسی در خانه بود که درس می‌خواند و همیشه در حال فعالیت بود.
خاطره‌‌ای از شهید «رمضان سالاری»

شهیدی که در زندگی، معلم خانواده‌اش بود

برادر شهید تعریف می‌کند: برادر شهید م همیشه پشتوانه درسی ما بود و در درس‌هایی که ضعیف بودیم، با عشق و علاقه به ما کمک می‌کرد. برادرم همیشه در کنار ما بود و به زندگی‌مان کمک می‌کرد.
خاطره‌‌ای از شهید «علی ارزاق»

خون من رنگین‌تر از خون هم‌کلاسی‌هایم نیست

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم به پدرم گفت؛ اگر شما رضایت‌نامه را امضا نکنید، خودم امضا می‌کنم و به جبهه می‌روم؛ چون خون من از دوستان و همکلاسی‌هایم رنگین‌تر نیست. من هم وظیفه دارم در جبهه حضور پیدا کنم و از وطنم دفاع کنم.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم پرتابیان»

روایت شهیدی که توسط منافقین ترور شد

برادر شهید تعریف می‌کند: ابراهیم چون با بسیج و سپاه همکاری داشت منافقین چشم دیدن او را نداشتند. منافقان هرگز نمی‌خواستند تو محله، پایگاه بسیج یا بسیجی وجود داشته باشد برای همین با نقشه قبلی به طور غافلگیرانه به اتوبوسی که برادرم در آن بود حمله کردند.
برادر شهید عسگری در گفتگو با نوید شاهد:

سخن رهبر معظم انقلاب درباره شهید عسگری آبی بر آتش دلتنگی های مادرم بود

ابراهیم عسگری گفت: رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ما درباره شهید فرمودند که «ما ملت ایران و جهان اسلام به مجاهدانی همچون شهید عسگری افتخار می‌کنیم»؛ این سخن رهبر انقلاب مانند آبی بر آتش دلتنگی های مادرم بود. البته چندباری نیز شهید حاج قاسم سلیمانی به ما عنایت داشتند و در دیداری با پدر و مادرم از ایشان دلجویی کرده بودند و همه اینها باعث افتخار ما بود.
خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم خاکی‌زاده»

شهیدی که برای درس خواندن به ساحل می رفت

برادر شهید تعریف می‌کند: یادم هست بیشتر اوقات برای درس خواندن به ساحل می‌رفت و اهمیت زیادی به درس و تحصیل می‌داد. همین علاقه و اشتیاقش به درس باعث شد که پس از پایان تحصیلات، برای آموزش علم به دیگران، سربازی را در قالب سرباز معلمی انتخاب کند.
خاطره‌‌ای از شهید «احمد سالاری»

شهیدی که برای دفاع از وطن، میدان نبرد را انتخاب کرد

برادر شهید تعریف می‌کند: دیدم که احمد با دو نفر از بسیجی‌ها مشغول صحبت است. همان لحظه خمپاره‌ای نزدیکشان فرود آمد، اما خوشبختانه آسیبی ندیدند. همانجا بود که فهمیدیم احمد برای دفاع از وطنش مصمم است و خودش را برای جنگ آماده کرده است.

شهادت را راهی برای رسیدن به معبود می‌دانست

برادرشهید «عبدالله خوشبین ساروکلایی» می‌گوید: علاقه زیادی به شهادت داشتند. شهادت را راهی برای رسیدن به معبود و راه سعادت می‌دانست. در هنگام شهادت دوستانش همیشه دعا می‌کرد که خداوند این لیاقت را به ایشان عنایت کند.
خاطره‌‌ای از شهید «غلام داوری»

پیش از اعلام رسمی شهادت، پدرم همه چیز را می‌دانست

برادر شهید تعریف می‌کند: خودم از زبان پدرم شنیدم که می‌گفت؛ حدود دو یا سه روز قبل از اینکه خبر شهادت فرزندم را رسماً توسط مسئولین وقت بشنوم در خواب دیدم که غلام شهید شده و حتی اطلاع داشتم که از کدام قسمت بدنش نیز مجروح شده است.
خاطره‌‌ای از شهید «نادر سفاری»

اشتیاقی که به شهادت ختم شد

برادر شهید تعریف می‌کند: او علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و همیشه از پدر و مادرم می‌خواست تا با تصمیمش موافقت کنند. سرانجام، وقتی پدر و مادرم دیدند که او مصمم است و اشتیاق زیادی برای این کار دارد، رضایت دادند و او راهی جبهه شد.
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

حساسیت شهید «فرخی‌نژاد» در انتخاب دوست

برادر شهید تعریف می‌کند: اسماعیل با همه دوست بود ولی با عده‌ی کمی رفاقت ویژه داشت، او برای رفاقت کردن ملاک و معیار برای خودش درست کرده بود، برای مثال آن فرد آدم خلاف و بدنامی نباشد، پایبند به ارزش‌های دینی و مذهبی باشد.
خاطره‌‌ای از شهید «حسین رکن‌الدینی»

روایت یک نوحه‌خوان حسینی که آرزوی شهادت داشت

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم اخلاق بسیار خوبی داشت. نوحه‌خوان امام حسین(ع) بود و به ایشان ارادت خاصی داشت. برادرم همیشه می‌گفت؛ می‌روم شهید می‌شوم و در راه خدا جانم را می‌دهم.
خاطره‌‌ای از شهید «حسین دامن‌باغ»

مردی از جنس ایثار که سرانجام دعای شهادتش مستجاب شد

برادر شهید تعریف می‌کند: بارها بعد از نماز دیده بودم، دعا می‌کند شهید شود. اما هیچ وقت از یاد نمی‌برم روزی را که احمد مجرد به شهادت رسید. اول محرم سال 1360 بود. من باید خبر شهادت احمد را به حسین می‌دادم. وقتی به خانه آمد و خبر را به او دادم...

تفنگ از قدش بلند‌تر بود

برادر شهید «علیرضا تولایی» می‌گوید: جنگ که شروع شد، پایگاه به او اجازه رفتن نمی‌داد؛ چون قدّش کوتاه بود و وقتی تفنگ را می گرفت، به زمین می خورد.
خاطره‌‌ای از شهید دانش‌آموز «علی غریبی»

شهیدی که با دستکاری شناسنامه‌اش به جبهه رفت

برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود که همه او را دوست داشتند. یادم می‌آید اولین بار که به جبهه رفت به علت اینکه سن قانونی رفتن به جبهه را نداشت شناسنامه‌اش را دست کاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود.
خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»

حضور مستمر شهید در جبهه؛ از امدادگری تا فرماندهی گردان

برادر شهید تعریف می‌کند: عمده فعالیت‌های شهید به دوران انقلاب و بعد از جنگ برمی‌گردد. زمان انقلاب به دور از چشم خانواده در میتینگ‌ها، همایش‌ها و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و از روزی که جنگ شروع شد تا روزی که به شهادت رسید به طور منظم و مرتب در جبهه بود.
خاطره‌‌ای از شهید «جعفر حاجتی بیکاه»

دانش‌‌آموز شهیدی که مانند برادرانش برای دفاع از میهن به جبهه رفت

برادر شهید تعریف می‌کند: روزی که می‌خواست به جبهه برود دو تا از برادران دیگرم در جبهه‌ حضور داشتند، مادرم به جعفر گفت؛ صبر کن تا برادرانت از جبهه برگردند بعد از آن می‌توانی به جبهه بروی.
خاطره‌‌ای از شهید «عباس محبی»

شهید محبی؛ از مبارزه با طاغوت تا شهادت در میدان نبرد

برادر شهید تعریف می‌کند: عباس در زمانی که تظاهرات و شعارنویسی‌ها به صورت علنی بود و همه‌ی مردم دست به دست هم داده بودند او نیز به همراه دوستانش شروع به فعالیت نمودند و اغلب در قسمت‌هایی از شهر که تراکم نیروهای طاغوت و ساواک بیشتر بود فعالیت می‌کردند.

دشمن از وحدت شما هراس دارد

برادر شهید «یدالله تقی زاده ساروکلایی» می‌گوید: «شما عزیزان را به وفای عهد و عمل به تعهدات تان سفارش می‌کنم که از نشانه‌های بارز مومنان است. در نماز جمعه و جماعت حضور پیدا کنید که دشمن از وحدت شما هراس دارد.»
طراحی و تولید: ایران سامانه