خاطرات شهدا - صفحه 93

خاطرات شهدا

بخشش شهید "ابوترابی" که یک جاسوس را از اعدام نجات داد!

نوید شاهد - «محسن آمریکایی در روز‌های اولیه اسارت بعد از شناسایی حاج‌آقا، نام و مشخصات ایشان را به ماموران عراقی لو می‌دهد و اینکه همین موضوع باعث شکنجه‌های شدید حاج‌آقا می‌شود ...» ادامه این خاطره از شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب نیستان،

بیا کاری کنیم که در جهنم برای همیشه بر ما بسته شود!

نوید شاهد - «بیا کاری کنیم که در جهنم برای همیشه بر ما بسته شود و عبادت را تنها برای دوست داشتن خدا و برای لقای خدا به جای آوریم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگرفته از کتاب معلم شهر؛

خاطرات/ نیازی به محافظ نیست!

نوید شاهد - «از سپاه چندین بار به شهید چگینی پیشنهاد شده تا دو نفر مسلح حفاظت از جان او را برعهده بگیرند، ولی قبول نمی‌کرد و می‌گفت اگر خواست خدا باشد که به شهادت برسم، آن وقت دو نفر محافظ من هم به شهادت می‌رسند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم "قدرت‌الله چگینی" از زبان یکی از دوستان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ چند قدم بی‌سر حرکت کرد!

نوید شاهد - «سه روز قبل از شهادت، حجت‌الله جبهه بود که به او اطلاع دادند صاحب فرزند شده است. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، عملیات هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه‌ها نباشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برای گمنامی آمده‌ام!

نوید شاهد - «مدتی از آشنایی من با ابوالفضل گذشته بود که از او پرسیدم: چطور شد به ایرانشهر آمدی؟ گفت: من برای گمنامی آمده‌ام ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "ابوالفضل خوئینی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مدتی بود چای نمی‌خورد!

نوید شاهد - «مدتی بود چای نمی‌خورد. درباره علتش به کسی چیزی نگفته بود. بعد از شهادتش یکی از بچه‌ها که او هم چای نمی‌خورد گفت با هم قرار گذاشته‌ایم در کربلا چای بخوریم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

تصادفی غم انگیز در مسیر اعزام جبهه

نوید شاهد - شهید "صفر غلامی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از نماز خواندن به مقصد قم حركت كرديم. در بين راه يك سواری پيكان و يك كاميون حامل خرما و يك كمپرسی حامل سنگ با هم برخورد كرده بودند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

ماجرای جوانانی که طی همنشینی با شهید ابوترابی متحول می‌شدند

نوید شاهد - «برخی از افراد کاروان به دلیل لباس، شکل، قیافه و وضعیت ظاهری جوان‌ها با آن‌ها برخورد مناسبی نداشتند و به حاجی می‌گفتند نباید بگذاریم این افراد وارد کاروان ما بشوند، ولی حاج‌آقا به سمت همان جوانان می‌رفت ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم!

نوید شاهد - «بعد از قبولی قطعنامه از سوی ایران، حال عجیبی داشت. همه مردم و خیلی از رزمندگان از این موضوع شاد بودند و خوشحالی می‌کردند؛ اما او همیشه ناراحت بود ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

بیهوشی شهید "ابوترابی‌فرد" که به غائله و درگیری اسرا پایان داد!

نوید شاهد - «یک روز بین گروهی از بچه‌های ترک زبان و لر زبان اردوگاه، اختلاف پیش آمده و درگیری و زد و خورد شدیدی بوجود آمد ...» ادامه این خاطره از شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات شهید چمران؛

این نان خشک روزی بر شجاعت تو شهادت خواهد داد!

نوید شاهد - «ناگهان شهید مصطفی چمران دیدم که با وضعیت ساده‌ای آمد و گفت برادر جان خسته نباشی چه می‌خوری؟ گفتم مدتی است غذا نیامده و مشغول خوردن این نان خشک هستم ...» ادامه این خاطره از رزمنده "قدرت‌الله فدایی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطره خواندنی انگشتری باباقوری!

نوید شاهد - «آخرین باری که با شهید محمد نجفی بودم، توی پادگان شوشتر بود. انگشتری‌های دستم را که دید اصرار داشت یکی از آن‌ها را به او بدهم. آن هم انگشتری «باباقوری» که خیلی دوستش داشتم ...» ادامه این خاطره از رزمنده "یوسف مسگری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات دختر شهید "برجی"/ دست از سر پدرم برنمی‌دارم!

نوید شاهد - «نیمه‌های شب بود که از خواب بیدار شدم، همه جا در تاریکی مطلق فرو رفته بود، در را باز کردم، راهروی ساختمان نور کمی داشت، اما سوت و کور بود، سرگردان وسط سالن ایستاده بودم، ساختمان را روی سرم گذاشته بودم گریه می‌کردم و همچنان پدرم را صدا می‌زدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید "محمدعلی برجی" است که در آستانه ولادت امام علی (ع) و روز پدر تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از کتاب نیستان؛

از خدا می‌خواهم که عروسی مرا در جبهه قرار دهد

نوید شاهد - «از خدا می‌خواهم که عروسی مرا در جبهه قرار دهد تا بتوانیم با ایثار خون خود درخت اسلام را آبیاری کنیم، شاید با شهادت خود، خداوند از گناهان ما درگذرد ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کی بود مرا هُل داد؟!

نوید شاهد - «سیروس در شلیک آرپی‌جی و نشانه‌گیری هدف، همتا نداشت. آرپی‌جی را به دوش گرفت و ایستاد؛ اما قبل از شلیک گلوله به عقب پرتاب شد ...» ادامه این خاطره از شهید "سیروس احمدی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ویژه‌نامه طلبه شهید "ابوالفضل خراسانی"

نوید شاهد - طلبه شهید "ابوالفضل خراسانی" فرزند غلام‌حسین و فاطمه، يكم خردادماه ۱۳۴۸ در روستای خورزان از توابع شهرستان دامغان ديده به جهان گشود. تا پایان سطح یک حوزه علمیه درس خواند. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و دوم دی‌ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. نوید شاهد سمنان به مناسبت روز شهدای روحانی، ویژه‌نامه این شهید والامقام را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

او کفن پوش رفت!

نوید شاهد - مادر شهید "علیرضا رجب لو" نقل می‌کند: «پسرم بعد از شهادت دوستانش دیگر آرام و قراری برای ماندن نداشت. یک‌شب درحالی‌که کفن بر تن کرده بود رهسپار جبهه‌های جنگ شد و من دیگر ندیدمش!» در ادامه متن کامل این خاطره را در سایت نوید شاهد گلستان می‌خوانید.

نامه‌ای از سرباز امام

نوید شاهد - همسر شهید "صفر سبحانی بزی" خاطرات همسر خود را این‌گونه بیان می‌کند: "همسرم آرزو داشت تا سرباز امام خمینی باشد به همین دلیل یک روز بی خبر از ما عازم جبهه‌های جنگ شد و بعد نامه از او به دستمان رسید...»

به کلی ناامید شده بودم!

نوید شاهد - «به دلیل موقعیت شغلی که داشتم و اداره‌ای که در آن مشغول به کار بودم، به هیچ وجه با رفتن من به جبهه موافقت نمی‌کرد و با اصرار من در آخر، شرط گذاشت که جایگزینی برای خود در زمانی که به جبهه می‌روم، قرار دهم، ولی هیچ کس را برای بهانه‌گیری به عنوان جایگزین من قبول نمی‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس "بهرام ایراندوست" در سختی‌های اعزام رزمندگان به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل است که تقدیم حضورتان می‌شود.
ناگفته‌های جانباز "عزت قیصری" از نقش موثر زنان در دفاع مقدس؛

ماجرای مداوای رزمنده‌‌ای که در شب عقدش شهید شد/ تبسم شیرینش خبر از اوج ایثار می‌داد

نوید شاهد - «در نیمه شب وقتی شهید یا مجروحی را می‌آوردند، بدن‌مان می‌لرزید و هول و هراس زیادی سراسر وجودمان را فرا می‌گرفت که این بار چه کسانی را آورده‌اند؟ شب از نیمه گذشته بود و مجروحی را به بیمارستان آوردند، سریع به طرفش دویدم و بدنش را غرق در خون دیدم، نگاهم که به چهره او افتاد با صحنه تلخی روبرو شدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز "عزت قیصری" از دوران دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه