«یک شب که نماز میخواند آتش خمپاره میآمد حتی نزدیک سنگر ما طبق معمول خوابیدیم هر قدر که ایشان را نصیحت کردیم که برادر احمدی نماز را قطع کنید، اما برادرمان نماز را به ویژه قنوت را بیشتر طول میداد و هیچ هراسی در دل نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «جعفر احمدیمقدم» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۴۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۴/۰۳
«هنگامیکه بچهها میخوابیدند حاجآقا نبود. حدود ساعت سه بامداد بود که دیدم حاجآقا دنبال جایی برای خواب میگردند و آخر هم بین بچهها جایی به اندازه دو یا سه کاشی پیدا کرده و خود را طوری جمع کرده و خوابید که به نظر میرسید یک بچه چهار ساله زیر این عبا خوابیده است ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۴۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۴/۰۲
برادر شهید «سید علیاصغر کاظمی» نقل میکند: «میگفت: چقدر قشنگه که آدم وقتی شهید میشه، قرآن توی جیبش باشه و تا وقتی که خدا رو ملاقات میکنه پاک باشه.»
کد خبر: ۵۹۳۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۳۱
«نگهبانها، مردی را پیش فرمانده پادگان آوردند و گفتند برای فرار از ورزش در جایی مخفی شده است. فرمانده پادگان به آن فرد گفت همه دور پادگان را با کفش دویدهاند ولی تو برای تنبیه باید با پای برهنه بدوی ...» ادامه این خاطره را در آستانه بزرگداشت عید سعید غدیرخم، از ایثارگران سادات در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
مادر شهید «حاج سیدجوادی»:
« فرداش رفته بودم مزار شهدا که دیدم بچهها پچپچ میکنند. گفتم مصطفی چیزی شده؟ اول گفتند مجروح شده باور نکردم. گفتند مفقود شده است. رفتم سپاه گفتم من را بفرستید بروم دنبال پسرم ...» ادامه این خاطره را در آستانه بزرگداشت عید سعید غدیرخم، از شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
شوهر خواهر شهید «مختار گندمچین» نقل میکند: «مختار هر از گاهی مکثی میکرد و گاه به مردم و گاه به آسمان نگاه میانداخت. علی گفت: کجایی مختار؟ نور بالا میزنی، نکنه میخواهی شهید بشی؟»
کد خبر: ۵۹۳۲۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۶
« دائمالذکر بود. خیلی از اوقات تسبیح دستش بود. هر کجا میرفت، توی هر شرایطی هم که بود مراسم دعا و مناجاتش را رها نمیکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۳۲۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۵
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«تنها کاری که از دستم برمیآید ادامه دهنده راه شهداست پس با همه، وجود میخواهم راه پاک شهدا را ادامه دهم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۰
برگی از خاطرات؛
«در همه اعمال، کارها و صحبتهایش تابع امام خمینی (ره) بود و حتی موضعگیریهایش را با نظر امام مطابقت میداد ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۳۱
«شب قبل از عملیات من و مجید بیرون سنگر نشسته به آسمان صاف و پرستاره نگاه میکردیم شب بسیار زیبایی بود. بیمقدمه از مجید پرسیدم. به نظر تو فردا کی شهید میشه؟ مجید با لحنی گرم گفت خب معلومه هر کس که زودتر به میدان مین برسه ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۹
خواهر شهید «محمد رامهای» نقل میکند: «مادرم گفت: خوش به حال شما مردها، میرین جبهه و وظیفهتون رو انجام میدین. ما زنها چی؟ گوشه خونه بشور و بساب و آخر هیچی! گفت: شما فقط با انقلاب باشین، احترام امام رو داشته باشین و بچههاتون رو انقلابی تربیت کنین، اونوقت بزرگترین خدمت رو به امام کردین.»
کد خبر: ۵۹۳۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۰
«تربیت و آموزش نیرو یکی دیگر از ویژگیهای نبیل بود. ایشان در واقع در همه زمانها و شرایط نسبت به تربیت نیرو و آموزش آنها عنایت ویژهای داشت ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۰۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۸
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدتقی همتی»
همسر شهید «محمدتقی همتی» نقل میکند: «در بیمارستان چند ساعت پیش او بودم. گفتم: حالا که مسئولیت بچهها رو به عهده من گذاشتی، قول بده اون دنیا شفاعت من و بچهها رو بکنی.»
کد خبر: ۵۹۲۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی همتی»
مادر شهید «محمدتقی همتی» نقل میکند: «در خواب دو نفر را دیدم که شیرینی آوردند. پرسیدند: رضایت داری پسرت رو ببریم؟ گفتم: رضایت؟ صبح فردا محمدتقی شهید شد.»
کد خبر: ۵۹۲۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۸
مادر شهید «سید غلامحسین بحرانی»:
«غلامحسین همینکه سوار اتوبوس شد، پدرش آمد. پسرم وقتی چشمش به پدرش افتاد بدون اینکه حرفی بزند، فقط گریه میکرد. از اتوبوس پیاده شد همراه ما آمد، اما اشک میریخت. تا منزل هیچکس حرف نزد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سید غلامحسین بحرانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۲۹۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۷
«گفتم چرا غذا نمیخورید. گفت همین نان و ماست خوبه. علامه مجلسی مدتها نون خشک میخورد تا به شیعیان بگه با نون خشک هم میتونن زندگی کنن و دنبال حرام نرند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۲۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰
روایتی از مادر شهید«شمس علی کماسی»
مادر شهید«شمس علی کماسی» میگوید: «وقتی به مرخصی میآمد، میگفت: نگران نباش؛ اگر شهید شوم، در راه اسلام است.» این اطمینان و ایمان عمیق پسر، آرامش و امید را به دل مادر میداد، هرچند که دلش همیشه برای او میتپید و از جنگ نگران بود.
کد خبر: ۵۹۲۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی»
فرزند شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی» نقل میکند: «چهار ساله بودم که بابام شهید شد. یادمه با موتور یاماهای آبی رنگش، مرا این طرف و آن طرف میبرد. هنوز مزه بستنیهایی که برایم میخرید زیر دندانهایم است. ولی شهادتش برایم مثل رؤیا بود.»
کد خبر: ۵۹۲۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی»
همسر شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی» نقل میکند: «عقد پسرم حامد بود. حامد گریه افتاد و گفت: مامان! افتخار میکنم که بابا شهید شده، ولی یک لحظه آرزو کردم کاش الآن بابا اینجا بود!»
کد خبر: ۵۹۲۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۹۲۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۹