سردار علی ناصری در یکی از خاطرات خود میگوید: منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل میکرد. حرکت بسیار مشکل بود. علی آقا به هر مین که میرسید با خونسردی آن را خنثی میکرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم....
غلامرضا جعفری یکی از رزمندگان بیان میکند: تا صبح گلوله آرپیجی بود که شلیک میکردیم. من آنقدر آرپیجی زده بودم که از یک گوشم خون میآمد و گوش دیگرم عین ساعت تیک و تاک میکرد. هر چهار نفرمان خسته و بیخواب بودیم. آن شب را به هر زحمتی بود، بیدار ماندیم و از خط دفاع کردیم.
امیرعلی احمدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در بیان یکی از خاطرات خود میگوید: ناگهان سنگینی دستی را روی شانه چپم احساس کردم. دست رستم خانی نبود، دستی که روی شانهام بود بزرگتر از دست ایشان بود. بلافاصله از زمین بلند شدم و برگشتم. عراقی بود....
خاطره ی از آزاده سرافراز اله مراد روح افزا - با گذراندن 52 ماه اسارت
حدود سه ساعت ما را با چشم باز در جلو آفتاب سوزان آسمان عراق نگه داشتند. طوری که بعد از اتمام تنبیه، چشمهایشان هیچ جا را نمی دیدند و کورمال کورمال روانه آسایشگاه شدیم...
یک شب در خواب بودم نزدیکیهای ساعت 3 شب بود که صدای مهیبی سنگر را به لرزه در آورد سراسیمه از خواب بیدار شدم و با صدای بلند شیرمحمد را صدا زدم که دیدم صدای آن از لای خمپاره بلند شد...
باتوجه به حیاتی بودن منطقه ۲۳۰ فرماندهان ارشد عملیات تصمیم گرفتند یک گروهان ویژه متشکل از نیروهای زبده به فرماندهی حاج_صارم_طهماسبی را در آن مستقر نموده و حفظ و تثبیت این نقطه سرنوشتساز را به وی بسپارند.
ابراهیم خان محمدی یکی از آزادگان سرافراز زنجانی در بیان خاطراتی از روزهای اسارت میگوید: ما هم میایستیم و یک صدا داد میزنیم: "مرگ بر صدام!" نگهبانها با باتوم به جانمان میافتند.
شهيد محمود گلسرخ تبار فرزند محمداسماعيل متولد 30 شهريور 1346 در بابل مى باشد و تا مقطع راهنمايى تحصيلات خود را ادامه داد. در تاريخ 20 آبان 1361 در جبهه عين خوش به شهادت رسيد.