مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جبرئیل بیدقی
اون روز ما تو مهدیشهر بدرقه اش کردیم وبعد رفتیم سمنان جلوی سپاه . چون هوا سرد بود وزمستون بود من تو نیسان نشسته بودم . اومد جلوی ماشین وفرزندش وبوسید وگفت ، مراقبش باش انشاالله من زود برمیگردم . رفت وبعد ازدوماه دربیست ودوم اسفند ماه خبر شهادتش وآوردند . همون روز هم سالگرد ازدواجمون بود .
کد خبر: ۴۲۷۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
شهید عمید(حمید) عبدوس
می گفتم:«مادرجان! تو هنوز به تکلیف نرسیدی، اگر نماز نخونی مؤاخذه نمیشی».
کد خبر: ۴۲۷۰۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۴
شهید مهدی (حیدر) عبدوس
چاره ای نداشتیم. میان چند تخته سنگ مخفی شدیم. لب هایمان از شدّت گرما خشک شده و قمقمه هایمان خالی بود. تنها دل خوشی مان لباس سربازان عراقی بوده به تن داشتیم. شاید وقت خطر نجات مان می داد و شناسایی نمی شدیم.
کد خبر: ۴۲۶۹۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۱
برادر شهید «مجید عبدوس» نقل میکند: «شب عملیات متوجه شدم یکی از بچهها حال خیلی عجیبی داره. نماز میخونه و گریه میکنه. نزدیک رفتم. مجید بود کمی کنارش ایستادم. لذت میبردم. نمازش که تموم شد، بلند شد و من رو توی بغلش گرفت و گفت: امشب شهید میشم.»
کد خبر: ۴۲۶۸۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰
خاطرات فهیمه مهری هرسینی- ایثارگرکرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛
روزی مشغول شستن پتوهای خونین رزمندگان بودیم. وقتی پتو را باز کردیم یک دفعه یک عقرب از لای پتو بیرون آمد. این حیوان از جبهه برای ما پیغام ایثار و شهامت و شهادت آورده و خواسته به ما نشان بدهد آن ها چه کسانی هستند و ما چه کسانی هستیم.
کد خبر: ۴۲۶۸۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
خاطرات ملک تاج قاسمی- ایثارگر کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
پسر بچه ی بسیجی به زمین افتاده بود. خیس خون. ترکش شکمش را پاره کرده بود و تمام دل و روده اش بیرون ریخته بود. پسرک داد می زند. نه. نمی خواهم. اسلحه ام را بدهید. همین جا شکمم را بخیه کنند. من می خواهم دوباره بجنگم. جانم فدای رهبر.
کد خبر: ۴۲۶۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۱
خاطرات آقاي حسين ابراهيم زاده برادر شهيد محمدرضا ابراهيم زاده
بعد از شنيدن خبر شهادتم برايم گريه نكنيد، اگرخواستيد گريه كنيد، به مصيبت بزرگ كربلا گريه كنيد كه ما هر چه داريم از كربلا داريم. در مجلسم نیز نقل و خرما پخش كنيد.
کد خبر: ۴۲۶۷۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت اول"؛
آن روزها، معمولا" حیوان های وحشی زیاد به طرف آوه زین می آمدند یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانه هاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده آمده می آمد. دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: گرگ... گرگ.
کد خبر: ۴۲۶۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۰
خاطرات مراد حسین زاده دوست شهید مهدی شلانی؛
صدای آژیر قرمز خبر از حمله ی دیگر می داد و فریاد و جیغ بچه ها در یک آن سکوت را شکست.موشکی به اطراف خانه ما اصابت کرد. دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم چشمم به جنازه هایی افتاد که توی حیاط افتاده بودند. خدایا باورم نمی شد چند لحظه قبل همه در حال صحبت بودند و حالا!...
کد خبر: ۴۲۶۶۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸
مولف محمد اطهری
لحظات پاياني دوره است، بچهها از اين فرصت استفاده كرده و با دوستان همدوره خداحافظی ميكنند. يكي صورت به صورت دوست همدورهاش گذاشته و در گوشش چيزي نجوا ميكند. يكي به ديگري نشانی میدهد و میگوید: «یادت نره؛ حتما نامه بنویس. رسیدی منطقه؛ عکس بفرست...» يكي هم دست در گردن دوستش انداخته و نميتواند به سادگي از او جدا شود.
کد خبر: ۴۲۶۵۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸
شهید سعید عباسی
اگر می اومدم باید شما رو از خواب بیدار می کردم. همون جا توی مسجد خوابیدم. نماز صبح رو به جماعت خوندم و اومدم
کد خبر: ۴۲۶۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۸
شهید یدالله طحانیان
قرآن دستش بود و گریه میکرد. ترجمهاش را میخواند.
کد خبر: ۴۲۶۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۵
مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید امیر طالب
من بار آخر بهش گفتم ، دیگه نمیزارم بری . گفت ، باشه مامان تو خودت فردای قیامت جواب حضرت زهرا(س) رو میدی ؟ میدونی حضرت علی اکبر از حضرت زهرا (ُس) حلالیت خواست وایشون حلالش کرد ؟ میتونی جوابش روبدی ؟
گفتم ، نه . گفت ، پس چرا نمیزاری برم .
کد خبر: ۴۲۶۴۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۵
معرفی کتاب؛
کتاب حماسه های بازی دراز " خاطرات سرتیپ دوم بازنشسته امیر محمود بدری " توسط مهرداد رضایی فر در 289 صفحه نگارش و تدوین شده است.
کد خبر: ۴۲۶۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۴
مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهیداحمد میرحاج
عموم هم شهید شده بود ، برای مادرم تحملش راحت تر بود . خواسته ی برادرم هم این بود که شهید بشه وراه عموش و انتخاب کنه . درنامه وتلفن هاش هم همیشه میگفت . حتی یه بار درغالب نامه به من گفت ، راه عموم وادامه بدین ونگذارید که اسلحه اش روی زمین بمونه .
کد خبر: ۴۲۶۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۳
خاطرات علیرضا نریمانی برادر شهیده سهیلا نریمانی؛
سهیلا روی یکی از کتاب هایش نوشته بود ( شهید قطره باران زلالی است در آسمان پاک، شهید گلبرگ لطیفی است در گلستان عشق، مرگ سرخ رمز پیروزی و آزادی است).
کد خبر: ۴۲۶۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۳
شهید مرتضی طحان چوبمسجدی
دعاهای من رو تا جایی مستجاب کن که ظرفیت اون رو داشته باشم!
کد خبر: ۴۲۶۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۳
خاطراتی از شهید رضا عامری
دلم ميخواست باز هم بمونيم. هر چه اصرار كردم يكي دو روز ديگه بمونيم، گفت: « توميخواي بموني بمون! من بايد پنجم كهنآباد باشم. عروسي خواهرمه! ».
کد خبر: ۴۲۶۱۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۲
خاطرات شهید محمود طاهریان
تو که میخوای نمازت رو بخونی، بیا همین الان که اول وقته با هم بخونیم تا ثواب نماز اول وقت رو ببریم
کد خبر: ۴۲۶۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۲
خاطره پدر شهید گنجعلی غیاثوند
گنجعلی غیاثوند محمدخانی، دوم مهر ۱۳۴۳، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش شیرعلی، کارگری میکرد و مادرش زرینتاج نام داشت. دانشآموز دوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هشتم اردیبهشت ۱۳۶۱، در دارخوین بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
کد خبر: ۴۲۶۱۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۰۱