خاطرات - صفحه 30

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطرات شهید عشقعلی قنبری از زبان همرزمش امید اصغری

وقتی ترکش یک پای عشقعلی را قطع کرد

عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹، در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. راننده جهادسازندگی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. سیزدهم آبان ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

خاطره جانباز مدافع حرم از کربلای سوریه: نفر را با موشک می‌زدند

امیرحسین حاجی نصیری روایت می‌کند: یک دفعه دیدم یک تویوتا با سرعت به ما نزدیک می‌شود. یکی از شیرمردهای نجبای عراقی بود. عجب جرأتی داشت. با ماشین آمده بود جایی که تازه تاو زده بودند.
كتاب ،مگر شما ايراني نيستيد

مگر شما ایرانی نیستید

كتاب ،مگر شما ايراني نيستيد ، خاطرات جانباز و رزمنده دوران دفاع مقدس اقاي عباس رييسي بيدگلي روايتگر تصميم خالصانه يك بسيجي نوجوان براي حضور داوطلبانه در عرصه دفاع مقدس است ،اين اثر در مهر ماه سال ۱۳۹۷ درجلسه ديدار نويسندگان عرصه دفاع مقدس كه با حضور مقام معظم رهبري حضرت ايت اله خامنه اي برگزار شده بود معرفي و از نويسنده توسط ان مقام معزز تجليل شد .

همسرانه؛ خاطرات ی از همسر شهید حاج حسین بصیر

خاطرات ی از آمنه براری همسر شهید حاج حسین بصیر که نوید شاهد مازندران برای نخستین بار آن را منتشر کرد.

پشت تپه‌های ماهور(10)/ همه‌ی مرخصی‌ها لغو شد

سمت چپ‌مان ارتفاعات 402 قرار داشت. این ارتفاعات برای عراقی‌ها مهم بود. کانال‌های بتونی شکلی داشت که به راحتی می‌شد با موتور از داخل آن رفت و آمد کرد. شیمیایی شهر سومار و شهادت مظلومانه‌ی خیلی از رزمنده‌ها، به‌خاطر گرفتن همین ارتفاعات بود.

خاطرات آزاده محمدعلی صمدی از شکنجه اسرا در روزهایی به رنگ آسمان

برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 به آغوش وطن بازگشت.
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت سوم"؛

هفت نفر از دلاور مردان آوه زین را با هم از دست دادیم

هفت دلاور را روی خاک، کنار چشمه گذاشتند. منظره ی غمگینی بود هیچ وقت نشده بود که بخواهیم هفت نفر را با هم به خاک بسپاریم. تمام مردم روستا، کنار چشمه، مثل ابر بهار گریه می کردند انگار شب عاشورا بود.
خاطره شهید ناصر آقاجانی

شربت شهادت

شهید ناصر آقاجانی ششم شهريور 1345، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش اسدالله، سيمانکار بود و مادرش عزت نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان 1361، در موسیان ایلام بر اثر اصابت ترکش به سر توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلستان شهدای زادگاهش واقع است.

خاطرات همسران شهدای مدافع وطن سیستان و بلوچستان در حال گردآوری است

پژوهشگر و نویسنده عرصه ایثار و شهادت سیستان و بلوچستان گفت: خاطرات همسران شهدای مدافع وطن استان در ‏حال ‏گردآوری است.‏

كتاب «به رنگ هامون»؛ روايت خاطرات داستانی سردار شهید «على اكبر میرزایی»

کتاب «به رنگ هامون» خاطرات داستانی سردار شهید «علی‌اکبر میرزایی» از فرماندهان مازندرانی در سپاه سیستان و بلوچستان و رئیس ستاد لشکر41 ثارالله کرمان را روایت می‌کند.

آرزوی شهادت

شهید "غلامحسین اعظمی گیلان" در بسیاری از عملیات ها با سمت مسئول پرسنلی و جانشین فرماندهی سپاه صحنه فعالانه شرکت کرد. بزرگترین آرزویش شهادت و رسیدن به لقاء الله بود. سرانجام در ۳۱ تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه تاجیک گیلانغرب بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
خاطراتی از شهید والامقام عباسعلی فیض

بازداشت به خاطر خواندن نماز !

فریادش در پاسگاه پیچید و دستور بازداشت عباسعلی را داد. روز بعد او در میان صلوات مردم آزاد شد. مردم جلوی پاسگاه منتظر او نشسته بودند.
سید حسین فرمی باف

شکار تانک/ماموریت دوم ما درجبهه

سید حسین فرمی باف از آزادگان یزدی و متولد سال 42 است که شانزدهم آبان 1361 به اسارت در آمده و تقریبا هشت سال در زندان‌های رژیم بعث عراق به سر برده است..
جواد فتاحی

مثل یک کابوس...

جانباز هفتاد درصد جواد فتاحی از سوی سپاه در جبهه حضور یافت و بعد از چندین عملیات در مناطق جنگی در منطقه جزیره فاو مجروح و قطع نخاع گردید
سید حسین فرمی باف

آتش باران/اولین تجربه در خط مقدم

سید حسین فرمی باف از آزادگان یزدی و متولد سال 42 است که شانزدهم آبان 1361 به اسارت در آمده و تقریبا هشت سال در زندان‌های رژیم بعث عراق به سر برده است..
آزاده سرافراز محمدعلی صمدی

ماه محرم و تحمل شکنجه ها به یاد سختیهای یاران امام حسین (ع)

برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 آزاد گشته است

تقدیم کتاب نویسنده کهگیلویه و بویراحمدی به رهبر انقلاب

بزرگمهر نژاد: بعد از ۱۷ سال راحت‌ترین شبی بود که خوابیدم.
روایتی از دوری و دلتنگی فرزند و همسر " شهیدفارس خالوندی" ؛

با چشم های معصومش او را دید

پسرم گفت: بابا! بابا بود خندید و دست برایم تکان داد. من که نفس نفس می زدم و دستهایم می لرزید، گفتم: آرام باش پسرم. گفت: مادر بابا رفت توی همین باغ بزرگ! اما آنجا جز چند درخت کاج چیز دیگری نبود.
خاطراتی از رزمنده کرمانی دوران دفاع مقدس «بهرام سعیدی»؛

موشک 40 میلیونی را من امتحان می کنم!

با تردید و دو دلی بسیار گفت: ایشان که تیرانداز بود نتوانست با هدف بزند، تو که کمک تیرانداز هستی بدون شک موشک را هدر می دهی.
روایتی برادرانه از شهید" ولی اله مظهری"؛

پیگیری هدف تا شهادت

خیلی وقت پیش تو را دیده بودم اما خودم را پنهان کردم تا مرا به خانه نبری.من هم کلی با او بحث کردم و او را راضی کردم که به منزل برگردد. زمانی که به طرف منزل در حرکت بودیم " ولی الله " گفت: می دانی چرا با تو برگشتم؟ به خاطر این که تو رزمنده هستی و احترام رزمندگان واجب است و ما باید احترام رزمندگان را نگاه داریم.
طراحی و تولید: ایران سامانه