خاطرات شفاهی

آخرین اخبار:
خاطرات شفاهی
گفت‌و‌گو با همسر و پدر شهیدان «لیلا و مهوش کهریزی»

همسرم، نگهبان آرامش در روز‌های پرآشوب جنگ بود

«علی پناه کهریزی» همسر شهید از صبر و مهربانی همسرش می‌گوید که در میان سختی‌ها و از دست دادن‌ها، با روحی مقاوم و عشقی بی‌پایان، ستون خانواده بود و همچنان یاد و خاطره‌اش الهام‌بخش است.
جانباز «محمدابراهیم باقری»:

تحمل ماندن در پشت جبهه را نداشتم

"محمدابراهیم باقری"، جانباز ۳۰ درصد متولد ۱۳۴۵ و اعزامی از اراک، در نخستین حضور خود در جبهه با عملیات رمضان ـ نخستین عملیات برون‌مرزی ـ همراه شد و بر اثر موج انفجار دچار آسیب شنوایی شد. او در عملیات والفجر ۸ نیز در معرض بمباران‌های شیمیایی قرار گرفت و با وجود جراحات و مشکلات تنفسی، هیچ‌گاه حاضر به ترک میدان نبرد نشد. باقری که در خانواده‌ای مذهبی پرورش یافته، فرمان امام خمینی(ره) را بالاترین انگیزه حضور در جبهه‌ها می‌داند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز «محمدجعفر بختیاری» از روزهای حضور در جبهه

محمدجعفر بختیاری، جانباز ۲۵ درصد و ساکن اراک، با یادآوری خاطرات اعزام به جبهه در سال ۱۳۶۲، بخشی از روزهای حضور خود در خط مقدم جبهه‌های جنوب را روایت کرد. او در سخنانش از شجاعت رزمندگان و سختی‌های عملیات در مناطق حساس دفاع مقدس گفت.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

بازگشت با قطاری پر از غیرت ملت ایران

جانباز ۲۵ درصد، سرهنگ بازنشسته "محمد بیات"، در گفت‌وگویی خاطرات خود از نخستین روزهای جنگ تحمیلی را بازگو کرد. او که در لشکر ۹۲ زرهی اهواز خدمت می‌کرد، روایت می‌کند چگونه با شنیدن فرمان بازگشت نیروها، همراه با مردمی از سراسر ایران، ساک به دست سوار قطاری شد که صندلی برای نشستن نداشت اما مملو از غیرت و همبستگی مردمی بود که برای دفاع از خاک میهن راهی جبهه‌ها شدند.
خاطرات شفاهی جانبازان

سه درس ماندگار رزمندگی از زبان جانباز ۶۰ درصد

فیلم کوتاهی از مصاحبه جانباز ۶۰ درصد، محمد احمدی یقین، روایتی صمیمی و پر از خاطره‌های دوران دفاع مقدس است. او با آغاز سخنش با معرفی خود به‌عنوان پاسدار، از شروع مسیر رزمندگی‌اش در سال ۱۳۵۹ در پادگان امام حسین(ع) تهران می‌گوید. نخستین حضورش در جبهه در عملیات فتح‌المبین رقم خورد. جانباز احمدی یقین با اشاره به اینکه رزمندگان آن دوران تنها چند هدف اصلی داشتند، سه موضوع مهم را یادآور می‌شود: نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و رعایت حلال و حرام. او با تواضع بیان می‌کند که خودش نتوانسته همه را به‌طور کامل رعایت کند اما خوشا به حال کسانی که عمل کردند و «ره صد ساله را یک‌شبه رفتند». سخنان او یادآور اخلاص، ایمان و روحیه معنوی رزمندگان است که انگیزه‌شان چیزی جز رضایت خدا نبود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وقتی شور جبهه، نوجوان دبیرستانی را به خط مقدم رساند

جانباز سرافراز «جواد سالار اصل» چنین روایت می‌کند: در دوران دبیرستان، همراه چند نفر از دوستانم برای اعزام به جبهه نام‌نویسی کردیم. حال‌وهوای نوجوانی‌ام در آن روزها وصف‌نشدنی است؛ واقعاً نمی‌توانم حس و حالی را که در آن لحظه داشتم، توصیف کنم. در سال ۱۳۶۵، که دومین اعزامم بود، در عملیات‌های کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشتم. در جریان همین عملیات‌ها، یک خمپاره‌ی زمانی به سمت ما پرتاب شد و ترکش آن باعث مجروحیتم از ناحیه‌ی بازوی چپ شد.
دلتنگی های مادر جاویدالاثر

کاش تا زنده ام از پسرم خبری برسد

مادر شهید جاویدالاثر «نورمحمد بابایی» می گوید: ۳۷ سال است که منتظر خبری از پسرم هستم. پسری که در دوران کودکی و نوجوانی اگر یک ساعت دیر به خانه می‌آمد شهر را به هم می‌ریختم تا پیدایش کنم. کاش تا زنده هستم از او خبری برسد.
خاطرات شفاهی همسران شهدا

خواهران با حفظ حجاب، حافظ خاک وطن باشید

شهید «حسن نظری» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اسفند ماه ۱۳۶۶ در جبهه شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: او همیشه به ما و همه خواهران سفارش می‌کرد با حفظ حجاب حافظ خاک وطن باشند. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.

بانویی که با آرزوی شهادت همسرش زندگی کرد

همسر شهید "خلیل غلامی" از آشنایی و ازدواجشان در شرایط دشوار منطقه‌ای می‌گوید و روایت می‌کند چگونه همسرش با صراحت از آرزوی شهادت صحبت کرد و از او خواست تا در نبودش، مادر و پدر مهربان فرزندان‌شان باشد.

روایت همسر شهید «خسرو رحیمی» از لحظات آخر زندگی مشترک

همسر شهید "خسرو رحیمی" با دلی پر از دلتنگی و صبر، از زندگی کوتاه یک سال و نیمه مشترکشان می‌گوید که پس از دوران سربازی به ناگاه با خبر مجروحیت و شهادت همسرش مواجه شد و خاطرات آن روزهای سخت را روایت می‌کند.

پیامی از دل یک مادر شهید برای امام حسین (ع) و راه شهادت

مادر شهید "خدامراد اسفندانی" با دلی سرشار از ایمان و شکرگزاری، شهادت فرزندش را تقدیم راه خدا، اسلام و امام حسین (ع) می‌داند و از این ایثار بزرگ با افتخار یاد می‌کند.

سفر دشوار و پربار یک رزمنده با ایمان در راه دفاع مقدس

مادر شهید "خداداد محمدی" با دلی پر از احساس، از فرزندی می‌گوید که سال‌ها با ایمان و تلاش در جبهه‌های جنگ حضور داشت و با ایثار خود، سختی‌های زندگی را به جان خرید.

روایت مادر شهید «حمید نصرالهی» از رشادت و شهادت فرزندش در عملیات مرصاد

مادر شهید "حمید نصرالهی" با خاطره‌ای از دوران خواستگاری تا لحظه اعزام فرزندش به سربازی و شهادت او در عملیات مرصاد، از جوانمردی و ایمان او می‌گوید که با توکل بر خدا راه خود را تا پای جان ادامه داد.

دوازده سال صبر و ایثار مادر جانباز شهید «حسین پورمهدی»

خدیجه خانم، مادر شهید "حسین پورمهدی"، در بیان دشواری‌های سال‌های درمان و بستری فرزند جانبازش، از تحمل ۱۲ سال رنج و مراقبت‌های سخت تا آسمانی شدن فرزندش می‌گوید و نقش مهم صبر و ایمان را در این مسیر یادآوری می‌کند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز دفاع مقدس از بمباران شیمیایی در عملیات والفجر ۸

جانباز سرافراز «رمضان انگورانی‌پور» چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۲ برای جبهه نام‌نویسی کردم. در لشکر ثارالله به فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی خدمت می‌کردم. در عملیات والفجر هشت تو خط پدافندی بودم، در حین عملیات داشتیم جلوتر می‌رفتیم که عراق شیمیایی زد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانبازی که پایش را در جبهه جا گذاشت

جانباز سرافراز «حسن دهقانی بانگودی» درباره نحوه رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۵ به خدمت سربازی رفتم و آموزشی‌ام را در پادگان شهید بهشتی کرمان گذراندم. در طول خدمتم در جبهه‌های فاو، شلمچه، دارخوین و خور عبدالله حضور داشتم. از مرخصی برگشته بودم و در جبهه بودم که ۹ تا هواپیما جنگی آمدند و شروع کردن به راکت انداختن و من ۱۱ ترکش به بدنم اصابت کرد و پای چپم را از دست دادم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از لحظه ورود به وطن پس از سال‌ها اسارت

آزاده و جانباز سرافراز «فیض‌الله صادقی» درباره دوران اسارتش چنین روایت می‌کند: آخرای خدمتم در نیروی زمینی ارتش، در منطقه جنگی سومار بودم که دشمن پاتک زد و به اسارت درآمدم. نزدیک به دو سال در اسارت بودم. تا لحظه‌ای که قدم بر خاک ایران نگذاشتیم باور نمی‌کردیم که واقعاً آزاد شده‌ایم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

ما باید قدردان خون شهدا باشیم

آزاده و جانباز سرافراز «کوهزاد شهبازی» درباره دوران اسارتش چنین روایت می‌کند: سرباز بودم و بعد از آموزشی ما را به سرپل ذهاب اعزام کردند، بعد از 13 ماه حضور در جبهه در عملیات مرصاد بود که به اسارت دشمن بعثی در آمدم. به مدت هشت ماه در اسارت بودم. در آنجا به ما غذایی به جز نان نمی‌دادند و حتی نمی‌گذاشتند که به صورت دسته جمعی نماز بخوانیم. ما باید قدردان خون شهدا باشیم.
خاطرات شفاهی همسر شهید سادات

ازدواجی که راه شهادت را گشود

سیده رقیه دادوند همسر شهید «سید نجم موسوی» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود با التماس گفتم نرو من تنها می‌شوم، با خنده گفت؛ نترس من لیاقت شهادت ندارم مگر اینکه سعادت ازدواج با تو راه شهادت را به رویم بگشاید. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر این شهید والامقام تقدیم مخاطبان عزیز می‌شود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وظیفه خودم می‌دانم که از کشورم دفاع کنم

جانباز «سعدی نظری» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۱ که جنگ شروع شد به سربازی رفتم و بعد از ۴۰ روز آموزش، من را به لشکر زرهی تیپ ۲ گردان ۱۲۱ اعزام کردند. یک روز بعدازظهر بود که عراق ضد حمله می‌زند و یک ترکش به پایم اصابت می‌کند و از ناحیه پا مجروح می‌شوم. چه سرباز باشیم چه بسیجی، وظیفه خودمان می‌دانیم که از کشورمان دفاع کنیم.
طراحی و تولید: ایران سامانه