زندگینامه بسیجی شهید "سید سعید سیدان"
بسیجی شهید "سید سعید سیدان"، در سالهای دفاع مقدس احساس تکلیف دوباره کرد و به عنوان نیروی داوطلب بسیجی راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع نماید.
کد خبر: ۴۷۵۵۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۴
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
پس از آمارگیری، گفتم من از میان آن جمع فقط شهادت آقای ظفری را به چشم دیدم. مجروحیت حاج آقا طالبیان را دیدم، ولی شهادتش را به چشم ندیدم.
کد خبر: ۴۷۵۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
به غیر از این که کارهای خودش را انجام می داد، امام جماعتمان هم بود، درس مان می داد و معلم مان بود. شب ها وقتی می خوابیدیم، آرام و بی صدا بلند میشد نماز شبش را می خواند و بعد کفش هایمان را تمیز می کرد و واکس میزد.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۹
مرد عصبانی، خنده اش گرفت و نشست روی زمین و آرام شد. از آن روز به بعد هر کس عصبانی میشد، با لحن حاجی برایش می خواندند: هی دل، ای دل، ای دل، ای دل، ای دل....
کد خبر: ۴۷۵۰۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
حاج آقا طالبیان را صدا زدند و گفتند: برای شما هم ماهی کباب کردیم. بفرما! ولی حاجی از جایش تکان نخورد؛ حتی به ماهیها هم نگاه نکرد. تنها گفت: نارنجک را برای این کار در اختیار شما نگذاشته اند. من از این ماهی ها نمی خورم.
کد خبر: ۴۷۵۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بیا این خاک. تبرک است. من مطمئنم کسانی که ناراحتی دارند، با این خاک شفا پیدا می کنند؛ چون برادرانی که روی این خاک نماز خوانده اند و اشک ریخته اند، با خدای خود راز و نیاز کرده اند و اشک هایشان گوهری است که فقط خدا قدر آن را می داند.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۰
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
عده ای از رزمنده ها جمع شده و مشغول نرمش بودند. از بین جمعیت، خودم را جلو کشیدم تا مربیشان را ببینم: دیدم حاج آقا طالبیان و محمد کرمی در حال ورزش زورخانه ای هستند. حاجی سبکتر و پرحرارت تر از جوانان می چرخید و نرمش می کرد.
کد خبر: ۴۷۵۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۱
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکصد صلوات او که تمام می شد، شمارش دیگری شروع می شد. صلواتها که تمام شد، نه تنها خسته نشدیم، تازه احساس سبکی هم می کردیم؛ انگاری که دلمان بخواهد باز هم صلوات نثار کنیم!
کد خبر: ۴۷۵۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۲
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بین ما کسی بود که به نماز زیاد اهمیت نمیداد؛ سرآخر حاج آقا طالبیان، با اشاره به آیات قرآن، به او گفت: از جهنمی ها سؤال می کنند که ما سلَكَكُم في سَقَر؟ چه شد که به جهنم افتادید؟ جواب میدهند که قالوا لم نَکُ مِنَ المُصَلّينَ. ما از نمازگزاران نبودیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: اولا دوستان مؤمن را دوست دارم؛ ثانیا می خواستم که به مشورت کردن عادت کنید. باید حرف ها و نظرات همه را شنید. اگر من چیزی می گفتم، همگی قبول می کردید.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
دکتر مسعودی فرماندار وقت نهاوند گفت: آقای طالبیان؛ تهیه ناهار این عده بر عهده شهرداری است. حاجی هم گفت: چرا شهرداری؟! دکتر پاسخ داد: رسم است هر وقت مسئولی از استان بیاید، هزینه ناهارش بر عهده شهرداری است.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۴
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وقتی کسی برای دیدنش به شهرداری می رفت، می گفت: اگر کارت غیر اداری است، بعدا بیا منزل با هم می نشینیم، چای و میوه می خوریم و حرف می زنیم.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
داستان مان را برایش تعریف کردیم. همان طور که میخندید، سرش را تکان داد و گفت: بابا! خدا خیلی به شما رحم کرده که سالم رسیدید و نرفتید ته دره یا رودخانه؛ باید ممنون این چرخ وقت شناس باشید!
کد خبر: ۴۷۵۰۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
در زمان مقرر سوار خودرو جیپ شدیم و رفتیم. ساعتها طول کشید تا پول را بین کسانی که می شناخت و محتاج بودند، تقسیم و خیالش راحت شد! دست آخر پرسیدم: ۔ حاجی! تمام شد؟ خندید. فهمیدم که یک ریال هم در جیبش باقی نمانده.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۷
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بلافاصله پرسید: محمدجعفر! خدا بالاتر است یا پیامبر؟ گفتم: . خب، معلوم است که خدا بالاتر است. گفت: خدا یکی است و من هم یک سکه تعیین می کنم.
کد خبر: ۴۷۵۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۸
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
توی نگاه همه ما نگرانی و دلواپسی موج میزد؛ اما برعکس، حاجی با رویی گشاده و لبی خندان، برایمان حرف میزد. باز هم اتاق بیمارستان شد کلاس درس. از معارف شروع کرد و با تحلیل و بحث سیاسی ادامه داد.
کد خبر: ۴۷۵۰۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۹
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
دکتر روزه را برایم ممنوع کرده و گفته برای زخم معده ات مضر است و نباید حتی یک روز ، روزه بگیری؛ اما من با خودم فکر کردم یک روز، روزه می گیرم و خودم را آزمایش می کنم و اگر توانستم، ادامه میدهم وگرنه از گردنم ساقط می شود.
کد خبر: ۴۷۵۰۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۲
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
به نظرمان از این بهتر نمی شد؛ اما حاجی لب به نان نزد و گفت: شما دارید حق مردم توی صف را می خورید، این نان حلال نیست!
کد خبر: ۴۷۵۰۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکی از دوستان گفت: حاجی! مشکل عمده برای رأی نیاوردن، خود شما بودی. حاج آقا طالبیان گفت: چطور؟! آن دوستمان پاسخ داد: یادت هست یکی از کاندیداهای روحانی آمد خدمت شما و گفت که با این هفت - هشت هزار راي حاضرم به نفع شما کنار بروم، شما چه پاسخ دادی؟
کد خبر: ۴۷۵۰۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۱۰
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
اگر همه دنیا را به من بدهند، حاضر نیستم حتی یک قدم به سمت خانه این آقا بردارم چه رسد به این نمایندگی مجلس که از نظر من هیچ ارزش و جایگاهی ندارد.
کد خبر: ۴۷۴۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۰۸