صوت شهدا: سخنرانی سردار شهید علیرضا خزائی فرمانده سپاه اسدآباد قبل از اعزام به جبهه
توضیح: به دلیل قدیمی بودن سیستم ضبط صوت: امکان حذف صداهای اضافی نیست.
توضیح 2: کیفیت پایین صدا به دلیل استفاده از بلندگوی دستی در هنگام سخنرانی است
-------------------------
سال 1339 در روستای "تپه شادک" در شهرستان اسد آباد از توابع استان همدان متولد شد. تا پايان دوره ابتدايي در اين روستا بود. بعد از دوره ابتدایی به دلیل اینکه مدرسه راهنمایی در آن روستا وجود نداشت و همچنین به دلیل عدم دسترسی به امکانات کافی برای زندگی، همراه با خانواده به "سنقر کليايي" در استان کرمانشاه مهاجرت کردند. تا سال 1353 به همراه خانواده در سنقر ماند تا اینکه در همان سال به اسدآباد برگشت و موفق به اخذ مدرک دیپلم شد.
سال 1355 درآزمون سراسري شرکت کرد و در رشته زبان و ادبيات انگلیسی در دانشگاه شيراز پذیرفته شد.
عليرضا از سال هایی که در دوره دبیرستان تحصیل می کرد با فساد دستگاه حکومت شاه و ظلم هایی که به مردم میشد بیشتر آشنا شد و به صورت پنهان مبارزاتی را برعلیه حکومت دیکتاتوری شاه ستمگر آغاز کرد. ورود به دانشگاه و آشنایی با چهره های مبارز دانشگاهی باعث شد او در مبارزه با این حکومت فاسد با عزمی راسخ تر و جدی تر وارد شود.
از آن پس در محيط دانشگاه و درسطح جامعه فعالانه عليه رژيم طاغوت به مبارزه پرداخت. آگاهی دادن به مردم از آنچه در کشور می گذرد و پیمان های خائنانه و بی شرمانه ای که حکومت شاه با قدرت های استعمارگر بر علیه منافع ملی و فرهنگ ملی و مذهبی ایرانیان بسته بود یا طرح هایی که دین اسلام را به حاشیه زندگی مردم می کشاند و کم کم آن را به فراموشی می سپرد، از کارهایی بود که علیرضا در آن زمان انجام می داد. در حالی که هرکدام از این افشاگری ها در آن روز و آن جو خفقان و سرکوب مجازات زندان و شکنجه های زیادی را در پی داشت.
با پيروزي انقلاب اسلامي او و چند تن ديگر از دوستانش کميته انقلاب اسلامي را که اولین نهاد انقلابی بود در شهرستان اسدآباد پايه گذاري کردند.
عليرضا در نا آرامی ها و اختشاشات کردستان که توسط ضد انقلاب و عوامل بیگانگان در این استان اتفاق افتاده بود شجاعانه رو در روي ضد انقلاب ايستاد و براي حفظ تمامیت ارضی کشور مردانه جنگيد.
با ایجاد آرامش در این استان او به دانشگاه برگشت تا هم ادامه تحصیل بدهد هم مبارزه جديدي را عليه گروهکهاي التقاطي که نا امید از جنگ باورهای دینی جوانان را هدف گرفته بودند آغاز نماید.
با تعطيلي و وقفه ای که در فعالیت دانشگاه ها پیش آمد به اسدآباد برگشت و به فرمان امام خمینی و با همکاری همرزمانش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در اين شهرستان تاسیس کرد و خودش به عنوان فرمانده اين سپاه مشغول خدمت شد.
با شروع جنگ تحميلي عليرغم مخالفت فرماندهان سپاه و مسئولين استان، ماندن را جايز ندانست و به جبهه رفت. او از روزهای آغاز جنگ در جبهه حضور داشت و مجاهدات زیادی را در راه دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی انجام داد.
علیرضا خزایی یکسال در جبهه حضور داشت، فرماندهان به احترام شخصیت بارز او در این مدت فرماندهی را برای سپاه اسد آباد تعیین نکردند و با منصوب کردن سرپرست این جایگاه را به احترام اوخالی گذاشتند. در سحرگاه یازدهم شهریور1360 علیرضا خزایی در جبهه قراويز در خون خود غلطيد وعاشقانه به دیدار خدایش شتافت.
به گفته حاتم مرادی تنها بازمانده عملیات قراویز، در زمان عملیات قراویز هنوز هیچ گردانی تشکیل نشده بود و سپاه آن موقع در حال تشکیل گردان و تیپ و لشگر بود. به صورت بسیجی وار به فرماندهی شهید خزایی آماده عملیات شدیم. با هماهنگیهایی که صورت گرفته بود دو گردان زرهی و توپخانهای ارتش نیز ما را در این عملیات حمایت میکردند.
ابتدا شهید خزایی و یکی از بچه ها برای شناسایی منطقه چندین بار رفته بودند اما در روز عملیات پس از آنکه وارد منطقه شدیم فهمیدیم عملیات لو رفته. اما تکلیف ما انجام عملیات و بازپسگیری منطقه بود.
یک گروه 12 نفره از بچههای اسدآباد به سمت منطقه در حال حرکت بودیم که عراقیها ما را غافلگیر کردند و 9 نفر از بچهها را به شهادت رساندند و تنها من مانده بودم و علیرضا خزایی و علیرضا راشدی.
وی ادامه داد: به محض حمله هرکدام از ما در یک سنگر قرار گرفتیم که نیروهای بعثی عراق سنگر علیرضا راشدی را به گلوله بستند و او را به شهادت رساندند.
شهید خزایی با دیدن این صحنه به سمت سنگر شهید راشدی رفت و زمانی که عراقیها در حال نزدیک شدن به او بودند با دو تن از آنها درگیر شد که اولی را به درک واصل کرد و اما دومی با شلیک چند تیر علیرضا را به شهادت رساند و او در اوج مظلومیت به شهادت رسید.
پس از شهید شدن علیرضا یک نارنجک به سنگر من پرتاب شد که من از دو ناحیه بهشدت آسیب دیدم و زمانی که هوا تاریک شد عقبنشینی کردم.
جنازه شهید علیرضا خزائی بعد از 11 ماه که در بيابانهاي گرم و سوزان سر پل ذهاب مانده بود به هنگام عقب نشيني نيروهاي بعثي به دست نيروهاي خودي افتاد و پس از سال ها تلاش و کوشش در راه دفاع از اسلام ناب محمدی, در گلزار شهدای اسد آباد آرام گرفت.
به همت علی رستمی در سال 1388 کتابی پیرامون زندگی و شخصیت این شهید بزرگوار با نام "یوسف ما" توسط انتشارات صریر آل احمد (ع) منتشر شده است. نگارنده در این كتاب با بهرهگیری از خاطرات همرزمان و دوستان سردار شهید علیرضا خزاعی حماسه زندگی این سردار شهید را روایت میكند. برخی از عناوین و مطالب كتاب عبارتند از: هسته مقاومت، اصول دیالكتیك، انتخاب عاشقانه، گریه، هفتم تیر، فیلسوف یا شهید، و حرف آخر.
قسمتي از وصيت نامه شهید خزائي:
دنيا محل آزمايش است براي كسانيكه ثابت قدمند و در راه خدا قدم بر مي دارند و اگر هم در راه خدا حركت نكنند مرگ به سراغ آنها خواهد آمد و اگر مرگ را انتخاب نكنند ,مرگ آنها را انتخاب مي كند و آنها نمي توانند از زير حكومت خدا بيرون روند و چه بهتر كه انسان خالصانه در جهت خدا قدم بردارد.