برادر شهید عرب عامری نقل می کند: «به اتفاق پدرم برای دیدن برادرم به ارومیه رفته بودیم که هواپیماهای عراقی شهر را بمباران کردند. علی رضا، آن روز در آن حادثه جان سالم به در برد تا در منطقه سردشت به شهادت برسد.»
کد خبر: ۴۷۷۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۹
او در سن ۲۰ سالگی گاهی در نماز، آنقدر به درگاه خداوند متعال گریه و زاری میکرد که مو بر تن من سیخ میشد و با خود میگفتم:... ادامه این خاطره از برادر شهید «علیاصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۷
آنقدر در کارهایش چست و چابک بود که مادر میگفت: مجید روی پنجه راه میرود... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مجید نبیل» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۷۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶
سید ابوترابیفرد همه دو ماه رجب و شعبان را روزه میگرفت و میگفت: ماه رجب و شعبان مقدمه و زمینهسازی ماه رمضان و ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی» در دوران اسارت است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۷۱۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۵
خاطره ای از شهید "محمد اسلامی نسب":
همرزم شهید "محمد اسلامی نسب" در خاطره ای می گوید: ...غم سنگینی بر دل محمد نشسته بود، دوري از جبهه و هدف بزرگ زندگیش، مثل کوهی از درد بر سینه اش سنگینی می کرد. چند روز بیشتر از قطع امید پزشکان نگذشته بود که دوباره به بیمارستان برگشت...
کد خبر: ۴۷۷۰۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۳
شش ماه است که منتظر چنین لحظهای هستم، حالا بگذارم و بروم؟ آن وقت جواب خون شهدا را چه بدهم؟... ادامه این خاطره از همرزم شهید «محمدرضا پیلهفروش» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲
کمی با شال ور رفتم که بازش کنم ولی اصلا اجازه این کار را نداد. با ۲، ۳ تا از بچهها آمدیم به قصد اینکه شال را از گردنش باز کنیم و علت ماجرا را بفهمیم. اکبر که از ماجرا با خبر شد، جلو آمد و ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «اکبر آذربایجانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۱
آخرین عکسش را به من نشان داد و گفت: مادر این عکس را نگاه کن بعد از شهادتم این عکس را سر مزارم بگذارید. گفتم: پسرم... ادامه این خاطره از مادر شهید «احمد قلیچی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۰
همرزم شهید "شیرعلی جامی" روایت می کند: « روزی که شیرعلی به شهادت رسید هرچقدر از او خواستم همراه من به خط مقدم نیاید فایده ای نداشت و برای آمدن مدام اصرار می کرد. او در حالی به شهادت رسید که تنها دو روز از رسمی شدنش در سپاه می گذشت.»
کد خبر: ۴۷۶۸۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۰
سید محمد در مراسم ازدواجش وقت اذان ظهر برای نماز جماعت ایستاد و بقیه مهمانها هم پشت سرش مشغول خواندن نماز شدند در حالی که بعضی از میهمانها تعجب میکردند و میگفتند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید«سیدمحمد میرکمالی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۸۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
مادر شهید منصوریان نقل می کند:«شبی که پسرم را تشییع کرده بودیم او به خوابم آمد و از من خواست به آن دو خانمی که در تشییع جنازه اش گفته بودند تابوت چون جوان است حرکت نمی کند بگو؛ علی اصغر در جوانی دل از دنیا برید.»
کد خبر: ۴۷۶۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
پدر شهید لکزایی، نقل می کند: « حمزه آخرین بار که به مرخصی آمد یک عکس به خواهرش داد تا بعد از شهادت اش از آن برای اعلامیه اش استفاده کنند.»
کد خبر: ۴۷۶۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۹
قبل از رفتنش به جبهه میخواستیم برایش عقد کنیم، گفتم بمان و بعد از سوم شعبان برو. گفت: مادر سوم شعبان ... ادامه این خاطره از مادر شهید «علی تاجاحمدیتبریزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
مادر شهیدان "ناصر و مسعود خودسیانی" میگوید: نوزدهم اسفند 63 بود که تبریک عیدشان با تلگرافی به دست ما رسید که گفته بودند برای عید میآییم اصفهان. نوید شاهد اصفهان صحبتهای این مادر شهید را منتشر کرد.
کد خبر: ۴۷۶۷۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۹
بیشتر حقوق دریافتیاش را صرف رسیدگی به زندگی فقرا و خانوادههای مستضعف میکرد که این موضوع تا شهادتش مخفی ماند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات دوست شهید «قدرتالله چگینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
مادر شهید "محمدعلی دلیری" نقل می کند: «پسرم و دوستانش سه روز بدون آب و غذا در محاصره عراقی ها قرار گرفته بوند. درست در لحظاتی که از شدت تشنگی نفس های آخر را می کشیدند، باران الهی شروع به باریدن کرد و آنها نجات پیدا کردند.»
کد خبر: ۴۷۶۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
گفتم: داداش! میخوای بری؟ لااقل عید بیا تا همه دور هم باشیم. گفت: انشاءالله ... قول میدم عید اینجا باشم. بنا به قولی که داده بود، عید ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
سال نو و عید نوروز بود که پدرم به ابوالفضل گفت: چرا با ما برای عید دیدنی اقوام نمیآیی؟ گفت: پدر، ما عید نداریم، عید واقعی ما، وقتی است که... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۳
پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود، ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینهریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
مادر شهید فرزانه مهترکلاته، نقل می کند؛ «حسن در آخرین دیدار نزد من آمد و گفت: مادر جان پیشانی ام را ببوس چون من می دانم با اصابت تیر به پیشانی ام به شهادت می رسم.»
کد خبر: ۴۷۶۵۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶