نویسنده: سرکار خانم فرزانه نعیمی
پارسا کمی فکر کرد و گفت: نه به دایی رضا می گی فردا بیاد دنبالم؟
مادر گفت دایی رضا؟
پارسا گفت: آره تا جمال ببینه یک مرد اومده دنبالم.
مادر خنده ای کرد و گفت: مگه خودت مرد نیستی؟
پارسا بغض کر د وگفت: بابای جمال هرروز میاد دنبالش، هرکس اون رو اذیت کنه به باباش می گه.