یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس از همرزم شهید خود می گوید: عباس جلوی چشمانمان همچون ارباب خود حضرت ابوالفضل العباس(ع) پرپر شد و آنجا بود که بچه ها یاد کربلا و شهادت حضرت عباس (ع) افتادند.
شهید «حسین الفتی نژاد» از شهدای مین زاد، یکی از خادمان امام حسین (ع) و اهل بیت بود. دوست و همراه شهید در ذکر خاطره ای از شهید میگوید: حسین همیشه در تمام ایام محرم ارادت خود را از طریق خدمتگذاری هیئت در آبدارخانه یا تدارکات مسجد ادا میکرد و حتی کفش عزاداران را جفت مینمود این جوان خالص و مخلص به تمام معنا آنقدر درایت و صداقت داشت که همه او را دوست داشتند و بارها می گفت من شهید می شوم. متن این خاطره را در ادامه بخوانید.
همسر شهید «سیدعلی حسینی» نقل میکند: «بعد از عقدمان، خواهرم شبِ نیمه شعبان ما را دعوت کرد. تمام مدتی که آنجا بودیم، سیدعلی با شوهر خواهرم در مورد شهید سیدامیر حسینی با هم حرف زدند. حال همسرم دگرگون و نگاهش پر از حسرت بود. رفتارش نگرانم میکرد.» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت میکند.
برادر شهید «آقایار اسلامی» از خاطرات خود چنین می گوید: آقایار در دوران پیروزی انقلاب و سال های ۵۶ و ۵۷ بسیار فعال بود، او در آن زمان در روستا زندگی می کرد و دوستاناش را جمع و تظاهرات تشکیل می داد و به روستاهای اطراف می رفتند.
سردار شهید قامت بیات می گوید: آتش دشمن آنقدر قوی بود که کوچکترین حرکتی نمی توانستیم انجام بدهیم. اما در مقابل ایمان برادران رزمنده آنقدر بالا بود گویا مثل کوهی در برابر آتش شعله ور ایستادگی می کردند.
سردار شهید «قامت بیات» در خاطرات خود از روزهای جبهه می گوید: همه فکر می کردند که محاصره شده اند . در حقیقت یعنی ما از سه طرف درگیر بودیم. حدود نیم ساعت گذشت و تیراندازی تقریبا قطع شده بود زیر پل رفتیم تا ببینیم چه خبر است. ادامه این روایت را در متن خبر مطالعه کنید.
مادر شهید «کاظم امیدی» خاطره فرزندش از روزهای جبهه را چنین روایت می کند: ما را به یک جایی بردند که سنگر نگهبانی خیلی دورتر از محل استقرار بچه ها بود، یک شب نوبت نگهبانی من بود و مشغول نگهبانی دادن بودم که صدایی شنیدم.
شهید «علیمرد مهرداد» فرمانده توپخانه لشکر 11 حضرت امیر(ع) سومین روز از تیرماه 1367 در جبهه مهران به وصال دوست شتافت. در ادامه مخاطبان عزیز را به شنیدن خاطره ای از زبان همرزم شهید با عنوان «پیک نجات» دعوت می کنم.
شهید «علی عسگر فریادیان» از شهدای استان ایلام است که تیر ماه 1360 در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. فرزند شهید در ذکر خاطره ای از پدر به روایت همرزم او می گوید: پدرم سیزده نفر از سرباز های بعثی عراقی را یک تنه به اسارت درآورد. در ادامه این خاطره در سالگرد شهادت تقدیم حضورتان می شود.
شهید «علی غیوری زاده» فرمانده گردان 503 شهید بهشتی بود که 29 خرداد ماه 1367 در حال دفع تک ارتش عراق در مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. در ادامه خاطره ای از همرزم شهید تقدیم حضورتان می شود: از نظر علی غیوری زاده هیچ ناممکنی وجود نداشت. او هیچ فعلی را منفی نمی بست. تو کلش بسیار قوی بود. در ادامه این خاطره تقدیم حضورتان می شود.
پدر شهید «ابراهیم اورنگ» می گوید: روزی شهید به مادرش گفت حلالم کن. مادرش گفت: پسرم هرکس که می خواهد به جبهه برود حلالیت و رضایت می خواهد تو بعد از این همه مدت تازه حلالیت می خواهی؟ گفت: آخه «این بار فرق می کنه» .
شهید «جاسم شکربند» از شهدای دفاع مقدس است که سال ۱۳۶۶ در سن بیست سالگی در کردستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. نوید شاهد ایلام در سالگرد این شهید والامقام به بیان خاطره ای از شجاعتهای شهید میپردازد.
شهید «غلام حسين زيني وند» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اردیبهشت ماه 1365در جبهه تپه های 230 چنگوله به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او دعا ها را با سوز خاصی می خواند و دارای صدای آسمانی بود. به مناسبت سالگرد شهادت این شهید والامقام خاطره ای از همرزم وی برای علاقمندان منتشر می کنیم.
روز۲۹ فروردین ۱۳۶۳، ساعت ۳ بعداز ظهر آمار داخل باش رسید. نیم ساعتی از داخل باش نگذشته بود که درآسایشگاه را باز کردند، ظابط احمد رئیس آسایشگاه به همراه بیست نفر درجه دار و سرباز عراقی که هرکدام یکی کابل شیلنگ و چوب دستشان بود وارد شدند... در ادامه خبر خاطره تلخ و غم انگیز از آزاده و جانباز دفاع مقدس بخوانید.
همرزم شهید «سعید حسنی تنها» می گوید: تمرینات و آموزشها به حدی سخت و جان فرسا و نفس گیر بود که روزهای اول آماده سازی اکثریتمان زیر فشار تجهیزات و سراشیبی و سربالایی های کوهای بلند کردستان کم می آوردیم و واقعا از پا می افتادیم.
یکی از همرزمان شهید «جواد گلشنی منفرد» از شهادت وی چنین می گوید: در آخرين روزهای عمر خويش به اندازهای به وجد آمده بود كه میدانست چه میشود و به همين خاطر از شوق شهادت با همه شوخی میكرد.
مادر شهید «عبدالله مجاهد» نقل میکند: «کاغذی را نشانم داد و گفت: مامان! این کاغذ رو امضا میکنی؟ آخه دو برجه حقوقم را ندادن! منم میخوام یک یخچال بخرم! به بسیج رفتیم. مسئول بسیج گفت: مادرجان! شما خودت به پسرت اجازه دادی و زیر برگه رو امضا کردی. ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقهمندان منتشر میکند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب میکنیم.