امیر امیرگان - صفحه 3

امیر امیرگان
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

باید فاطمه را تربیت کنم

قبل از انقلاب در پایگاه شهید نوژه تعداد کمی اهل مسجد و دعا و مجالس مذهبی بودند. احمد آقا عضو هیئت امنای مسجد پایگاه بود. بعد از ظهر یک روز جمعه با ایشان و بچه ها به سمت مسجد می رفتیم برای شرکت در مراسم دعای سمات.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

اگر حرام است پس یک لقمه هم حرام است

خیلی ناراحت شدم به خانه که رسیدم امیر را صدا زدم. امیر جان بیا کارت دارم. امیر سریع خودش را به من رساند. مادر جان چرا دیروز غذای مامان دوستت را نخوردی. بنده خدا ناراحت شده. سیر بودی با خودت می‌آوردی.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بهترین نوه من

هر وقت می خواستم به جلسه قرآن پایگاه بروم امیر زودتر از من آماده می ایستاد که همراه من بیاید. خیلی خوب با احکام دین آشنا شده بود.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

دیدن برنامه کودک در خانه همسایه

شنیدن این حرف خیلی برایم سنگین بود به امیر گفتم مادرجان کارتون نگاه کردن این قدرها هم مهم نیست که اینگونه تحقیر شویم مگر ما نیازمندیم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

چرا امیر نیامد؟

ظهر که امیر به خانه آمد دلیلش را جویا شدم. گفت: مادرجان خانم معلم روسری نمی پوشد همه مردها موهایش را میبینند دوست نداشتم به مهمانیشان بروم.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بزرگ مرد کوچک

به مادرش میگفت نگران مدرسه رفتن فاطمه هستم. کلاس ها مختلط است. خودم درس ها را به او یاد میدهم. خوشبختانه مدرسه رفتن فاطمه همزمان شد با پیروزی انقلاب اسلامی. با تمام وجود به فکر و عقیده این بزرگ مرد کوچک جثه می بالیدم
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

جایت در سیاه چال است

امیر باید کم کم از خانه دل می کند و به مدرسه می رفت تا تفاوت ها را بیشتر می‌فهمید. راه سالم و ناسالم، فکر خوب یا بد را تشخیص می‌داد. یک روز امیر که از مدرسه برگشت پرسید بابا سیاه چال کجاست گفتم باباجان چه کسی این را به تو گفته. امیر از سر کنجکاوی کودکانه همان سوال درباره حجاب و زن شاه را در محیط کودکستان می پرسد.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

سکوت

امیر می فهمید که زندگی در پایگاه سخت است و محل سکونت من به شدت تحت کنترل می باشد لذا سکوت می کند.
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان

بهار در پائیز

در پاییز نقش نگین بهار خلقت را لمس میکردم. از شدت عشق به مولی علیه علی علیه السلام و جوانمردی هایش، نام امیر را زیبنده دانستیم. امیری که باید آموزه‌ها را سرلوحه خود قرار می‌داد و قدم در راه علی علیه السلام و حسین علیه السلام می‌گذاشت.
معرفی کتاب

"قاصدک عشق" زندگینامه و خاطرات بسیجی شهید امیر امیرگان

مبهوت چهره سوخته امیر بودم و قسمتی از گونه اش که سال ها قبل، دست آقا صاحب الزمان (عج) نوازشگر آن بود و اینک آتش، از جای دست آقا شرم کرده و همه بدن امیر را سوزانده بود جز محل نوازش آقا.

وصيتنامه شهید امیر امیرگان

مادرم سعي کن هميشه در مراسم دعا شرکت کني و توشه آخرت برچيني تا در آن دنيا نيز همانند اين دنيا سرافراز باشي. پدر جان مرا ببخش که نتوانستم آنطور که مي خواستي باشم و فرزند خوبي برايت نبودم.

زندگینامه شهید امیر امیرگان

با آغاز جنگ تحمیلی به نیروی تازه تاسیس بسیج پیوست و روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. سرانجام پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا شربت شهادت نوشید و در هشتم اسفند ماه سال 1366 در بمباران هوایي سقز بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به مقام عندربهم یرزقون نائل آمد.

مصاحبه صوتی با خانواده شهید امیر امیرگان

امیر از همان کودکی در هیات های حسینی و مجالس مذهبی حضور فعال داشت و از حال و هوایی حسینی و عاشورایی برخوردار بود. کمک حال خانواده و اهل محل بود و سعی می کرد به خانواده های محروم و ضعیف جامعه کمک کند.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه