نوید شاهد – خواهر شهید محمدی میگوید: محمد بسیار طالب دستگیری از نیازمندان بود و بارها توصیه میکرد که نسبت به اطرافیان خود بیتفاوت نباشید. همین رفتارهایش باعث شد که حتی بعد از شهادتش هم اصلا احساس نمیکنم که او در بین ما نیست.
نوید شاهد استان مرکزی به مناسبت سالگرد شهادت شهید "حسین غلامی"، کلیپ کوتاهی از مصاحبه با مادر و خواهر شهید ان غلامی را برای مخاطبین منتشر نموده است که شما را به مشاهده این کلیپ دعوت میکنیم.
نوید شاهد - حسینیههای شهدا مأمنی برای خیران شده تا با دستگیری از نیازمندان راه شهدا را در قالب ایثار اجتماعی ادامه دهند. حسینیه شهید "سقائی" نیز یکی از همین سنگرهایی است که در آن برای نو عروسان و کودکان تازه متولد شده اقلامی را تهیه می کنند.
زهرا توکلی خواهر شهید "ناصر توکلی" در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اصفهان از دیدار برادرش پس از ۱۴ سال چشم انتظاری میگوید. شما را به خواندن خاطرات خواهر این شهید گرانقدر دعوت میکنیم.
خواهر شهید «اسماعیل زمانا» در خصوص نویسندگان حوزه ایثار و شهادت می گوید: نویسندگان باید روان تر و ساده تر سیره شهدا را بنویسند و اجازه بدهند مخاطب را با خود در طول مسیر نوشتن همراه شوند.
خواهر شهید "اکبر منصوری" میگوید: هرگاه مشكلى براى كسى پيش می آمد با كمال رضايت مسئله را حل مى كرد و مى گفت: "براى من تفاوتى ندارد اين فرد برادرم باشد يا غريبه، من در برابر خداوند مسئول هستم فرقى بين غريبه و آشنا نيست."
دلتنگی خواهر شهید "عبدالمهدی پیرحیاتی" در غیاب برادر : من پشتكار و تلاش خستگي ناپذيري را از تو الهام گرفتم زيرا كه هميشه معلم و يار و ياورم بودي چگونه مي توانم تو را فراموش كنم زيرا كه مديون توأم و در بينش و بصيرت وامدار تو. ادامه این دلنوشته را در نوید شاهد ایلام بخوانید.
خواهر شهید «علی اکبر خزائی» میگوید که روزی بر سر مزار برادر شهیدم رفتیم، شب در رویا دیدم که دو دستهگل به من داد و گفت...ادامه این نقلقولها را در چهارپرده روایت از این شهید بخوانید.
خواهر شهید شهید میکائیل کریمی میگوید: کم مانده بود به عید نوروز. برادرم میکائیل به من و خواهرها عیدی داد. ذوق زده بودم. مبلغی که از برادرم عیدی گرفته بودم به قدری زیاد بود که میتوانستم یک چیز خوب و باارزش برای خودم بخرم.
خواهر شهید حسین فاتحینژاد میگوید: چند دقیقه بعد از آخرین درخواستش همۀ بی قراری هایش تمام شد. حسین آرام آرام روی تخت خوابیده بود. دیگر نه تشنه بود و نه بی حال.
خواهر شهید محمدحسین تجلی میگوید: محمد حسین سپرد تا او را برای نماز صبح بیدار کنم. نزدیک اذان صبح بود که بیدارش کردم؛ اما طوری به خواب رفته بود که صدایم را نمی شنید.
غرق تماشای دعوای آن دو نفر بودم. چقدر جالب با هم بحث می کردند. متوجه شدم حسین نیست. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. منتظر ماندم تا بالاخره حسین آمد،با چوب کبریتی در دست!
خواهر شهید ولی الله علی بابائی درباره برادر خود میگوید: بعضی وقتها کارگری میآمد، دو ساعتی کار میکرد و می رفت. ولی الله هم پول یک روز کامل را به او میداد.
خواهر شهید همتعلی مهدیلو از برادر شهید خود میگوید: دم سحر وقتی رفتم سر دیگ دیدم همۀ یک گوشه خوابشان برده است و همت تنهایی هلیم را هم می زند و زیر لب چیزی میگوید. همزن را از او گرفتم و خودم شروع کردم به هم زدن.
خواهر شهید رسول موسوی از برادر خود چنین میگوید: دیدن داداش برای همۀ ما دلگرمی بود. مامان با اینکه انس خاصی به رسول داشت و از دوری اش دلتنگ می شد، هیچ وقت جلوی او چیزی نمی گفت. پای حرف های مامان و سیدرسول که مینشستم میدیدم مامان او را به رفتن تشویق هم میکند.
خواهر شهید شهید اباصلت سهرابی میگوید: تازه عروس و داماد بودند. دعوتشان کرده بودم برای پا گشا. زنداداش را خودم معرفی کردم. همدیگر را پسندیدند و ازدواجشان سر گرفت.
خواهر شهید بهرام حیدری تعریف می کند: اولین بار که میخواست به جبهه برود، نه پدرم راضی بود و نه مادرم. شانزده سال بیشتر نداشت. می گفت: تو رو خدا رضایت بدید من همین یک بار رو برم.