برای زیارت به حرم امام رضا (ع) مشرف شدیم. حسین نگاهی به من کرد و گفت:«طیبه خانم! می خوام یه دعا کنم، دوست دارم تو آمین بگی.»

بعد از جشن عروسی، یه سه- چهار روز بعد با هم رفتیم مشهد.

برای زیارت به حرم امام رضا (ع) مشرف شدیم. حسین نگاهی به من کرد و گفت:«طیبه خانم! می خوام یه دعا کنم، دوست دارم تو آمین بگی.»

خندیدم و گفتم:«تا چی باشه!»

جواب داد:«تو کارِت نباشه.»

گفتم:خب، هر چی شما بگین.»

ای کاش این حرف را نمی زدم، چون وقتی این جمله را گفتم، حسین رو به گنبد طلایی حرم حضرت رضا (ع) ایستاد؛ دستانش را بلند کرد و گفت:«الهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک!»

عرق سردی تمام وجودم را گرفت. قطرات اشک بی اختیار بر گونه هایم جاری شد. با صدایی گرفته به قولم وفا کردم؛ گفتم:«آمین.»

منبع: زاغیان، مریم: آن سوی دیوار دل، تهران، بنیاد حفظ آثار نشر و ارزش های دفاع مقدس، 1386

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده