ايشان هرچه اصرار كرد روي اين موضوع من هم طفره مي رفتم و روي نظر خودم پافشاري مي كردم و حاضر نبودم از حرف خودم ذره اي كوتاه بيايم
کد خبر: ۴۴۲۲۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۰
هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می برند و دور آن شادی می کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
بچه ها! وقتی من می خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت
کد خبر: ۴۴۲۲۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
به بهانه سال روز شهادت
فرزندم با سختی و مشکلات زیاد بزرگ شد امرار و معاش و اجاره خانه را از طریق جمع کردن تمشک و میوه های جنگلی به اتفاق خانواده اش تامین می نمودند.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
از سرداران شهید شهرستان نجف آباد
شهید عباسعلی حاج امینی، پانزدهم فروردين 1333، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. پدرش حسینعلی، و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته کشاورزی درس خواند. معلم بود. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان جهادگر در جبهه حضور يافت. يكم آبان 1362، با سمت فرمانده محور لشگر 8 نجف اشرف در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرانش منصور و ناصر نيز شهيدشده است.
کد خبر: ۴۴۲۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی»، قسمت چهارم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطرات ی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجایی، به شیوه سادهزیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۱۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹
به مناسبت سال روز شهادت منتشر شد
دخترم به پدرش گفت اگر اجازه می دهی با پدر بزرگ به کوه بروم، شهید در جواب گفت: برو دخترم ولی وقتی برگشتی دیگر بابا نداری من شهید می شوم.
کد خبر: ۴۴۲۱۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹
یک نکته از هزاران(2 )؛
بین راه؛ بچه ها مرا در جلوی بیمارستان کنار دست راننده می بینند؛ دست و پا شکسته و گچ گرفته. چون حالم بد بود، مرا جلو گذاشته بودند تا شاید حالت تنگی نفس و خفگی ام بر طرف شود. یک دفعه متوجه شدم یک نفر مرتب داد می زند:" بابا... بابا..." سرم را برگرداندم پسرم بود مرا از شیشه ماشین دیده و شناخته بود.
کد خبر: ۴۴۲۱۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹
یک نکته از هزاران(2 )؛
داشتم سرنگ را می کشیدم تا مواد را وارد سرنگ کنم که ناگهان معده مجروح تحریک شد و نیم خیز شد و بالا آورد روی سر و صورت من ریخت من هم با چشم بسته دنبال چیزی می گشتم تا چشمانم را پاک کنم ؛ از طرفی یک دستم به مریض بود که از تخت نیفتد. بالاخره با مقنعه، صورتم را پاک کردم.
کد خبر: ۴۴۲۱۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
خاطراتی پیرامون شهید غلامحسین خزاعی؛
لباس بسيجي من مثل همان لباس احرامي است که تو برتن مي کني و به مکه مي روي. تيري که از سلاح من به سوي دشمن شليک مي شود، مثل سنگي است که تو در منا به شيطان مي زني . همانطور که تو با عشق و علاقه به طواف کعبه مي روي، من هم با همان عشق به جبهه آمده ام. کعبه ي تو آن جاست، کعبه ي من اينجاست.
کد خبر: ۴۴۲۱۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۸
پیرامون شهید «ابراهیم هندوزاده»؛
ابراهیم گاهي كه ضرورت ايجاب مي كرد، مي ايسـتاد، محمدرضا مرادي روي شانه اش مينشست و خط دشمن را شناسايي ميكرد، به همين دليل به او شوخي كنان نردبان اطلاعات مي گفتند.
کد خبر: ۴۴۲۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵
بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی» قسمت سوم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطرات ی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجائی، به شیوه سادهزیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۰۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵
چاپ هشتم کتاب «فرنگیس» خاطرات فرنگیس حیدرپور نوشته مهناز فتاحی که به تازگی مزین به تقریظ مقام معظم رهبری شده بود، توزیع شد.
کد خبر: ۴۴۲۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵
به بهانه سال روز شهادت
شهید با شور و شوق وصف ناپذیری به نیازمندان کمک می کرد.
کد خبر: ۴۴۱۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶
روایت بهرام سعیدی از غسل شهادت شش نفره؛
با تعجب گفتم:«هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد؟»، اسماعيل خنده كنان گفت:«نخير، غسل واجب نيست، غسل مستحب مي كنيم، چون عمليات در پيش است غسل شهادت مي كنيم.»
کد خبر: ۴۴۱۹۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴
گلعلی بابایی از انجام مذاکرات اولیه برای نگارش جلد دوم خاطرات سردار جعفری، فرمانده سپاه، خبر داد.
کد خبر: ۴۴۱۹۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴
کتاب «بمو» نوشته اصغر کاظمی خاطرات شناسایی منطقه قصرشیرین و ذهاب با تغییر جلد پس از ۱۸ سال دوباره منتشر شد.
کد خبر: ۴۴۱۹۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴
دوستانم با دیدن من حیرت زده شده بودند و می گفتند ما فکر می کردیم که شما شهید می شوید و من موضوع را برای آنها تعریف کردم و آنها مرا در آغوش کشیدند و گفتند عبدالرضا تو چه کار کردی که این اتفاق افتاد گفتم من همیشه به یاد امام زمان (عج) بودم.
کد خبر: ۴۴۱۹۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶
علي اصغر توي يكي از مأموريت ها به سختي سرما خورده بود! يك شب دير وقت آمد به خانه، ساعت يازده و نيم شب بود، چون خواب بودم از روي ديوار پريده بود
کد خبر: ۴۴۱۸۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳
خاطرات شهید عشقعلی قنبری از زبان همرزمش امید اصغری
عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹، در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. راننده جهادسازندگی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. سیزدهم آبان ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۴۱۸۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳