نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - مثل پروانه ها
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«با خواندن اعلامیه‌ها پی به صداقت امام‌خمینی می‌بردم و می‌دانستم سخنان و توصیه‌هایش از دل برآمده است که بر دل می‌نشینند بنابراین به‌طور دائم پیگیر صحبت‌ها و فرموده‌های این امام بزرگوار بودم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «شهربانو چگینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۸۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

وصیتنامه شهید «سیدعلی پروانه»؛
شهید «سیدعلی پروانه» در فرازی از وصیتنامه خود نوشته است: پیام من به دوستانم این است که به جهاد فی‌سبیل‌الله برخیزند، تا ظلم ریشه‌کن شود و برای من ناراحت نباشید، چون شهید احتیاج به عزا ندارد، احتیاج به تشویق دارد.
کد خبر: ۵۵۵۷۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰

برگی از خاطرات؛
«با چشمای نیمه‌باز پرسیدم چی شده عزیز؟! چرا دست‌پاچه شده‌ای؟ عزیز با صدای لرزان گفت جنگ شده جنگ! گیج شده بودم. جنگ دیگر چه صیغه است؟ یعنی ضدانقلاب‌ها یا شاه دوست‌ها به ایران حمله کرده‌اند؟! ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۱

به کوشش انتشارات «27 بعثت»
کتاب «پروانه‌ای که نخل شد» به کوشش انتشارات «27 بعثت» روایتگر زندگی شهید «عباس شعف» فرمانده گردان «میثم تمار» لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منتشر شد. 
کد خبر: ۵۴۹۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۳

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«حاج جبار رحمانی در بین مردها شعارها را با بلندگو می‌گفت و من هم بعد از شنیدن شعار همان را بین زن‌ها تکرار می‌کردم و همین باعث شده بود که عده‌ای به‌ شوخی من را وزیر شعار صدا کنند ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهری‌ها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۵

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«هر وقت که برای برگزاری تظاهرات علیه رژیم شاه اعلام می‌کردند که مدارس را تعطیل کنید، مدیر از من می‌خواست که درب مدرسه را باز کنم و به دانش‌آموزان بگویم که مدرسه تعطیل است ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۸۱۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«یادم است، یک روز سرد زمستانی که برف هم می‌بارید خبر داده بودند که اعلامیه‌ها رسیده، قبل از رفتن به مدرسه رفتم و اعلامیه‌ها را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

کتاب «پروانه‌ها دوباره می‌قرصند» با تصویرگری سمیراسادات شفیعی که گوشه‌ای از زندگی‌ نامه شهید «حسین قچه‌ای» را روایت می‌کند توسط نشر 27بعثت منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۵۳۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۲۶

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین در دفاع مقدس؛
«به مقصد که رسیدیم گفتند دشمن در اندیمشک خیلی نزدیک است اینجا امنیت ندارد چرا خانم‌ها را این‌جا آورده‌اید؟. در همان حین ناگهان یک هلیکوپتر عراقی بالای سر ما ظاهر شد و چرخش بال‌هایش در گوش‌مان پیچید به وضوح می‌شد داخل آن را دید. رزمنده‌ها با دیدن سرنشینان آن، فریاد زدند او صدام است! او صدام است! ...» ادامه این خاطره از زبان «کبری چگینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین در دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۸

در قسمتی از جلد سوم کتاب «به قول پروانه» که خاطرات شهربانو و کبری چگینی از زنان امدادگر استان قزوین است، می‌خوانید: «در کنار مجروحان خودی، سربازان بعثی نیازمند به پانسمان جراحت و واکسن کزاز و آنتی‌بیوتیک نیز وارد بیمارستان‌ها می‌شدند. وقتی می‌خواستیم آمپول تزریق کنیم می‌ترسیدند و اجازه نمی‌دادند. ما هم برای اینکه خود را تبرئه سازیم پوکه آمپول را می‌آوردیم و نشان می‌دادیم. سپس با همان زبان فارسی می‌گفتیم «برای سلامتی خودتان است!» تا اطمینان می‌کردند.»
کد خبر: ۵۴۱۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶

«عملیات فتح‌المبین به خوبی پیش رفت و در آن منظره‌ای فراموش‌نشدنی دیدم. اجساد عراقی‌ها روی زمین پراکنده بود. ستون دود از جای‌جای منطقه به آسمان می‌رفت. تانک‌های آتش‌گرفته‌ای که بوی اجساد سوخته عراقی‌ها را می‌دادند تهوع‌آور بودند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۰۹۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۲

برگی از خاطرات انقلاب؛
«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیت‌های ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۷

برگی از خاطرات اوایل انقلاب؛
«به خاطر دارم که قبل از انقلاب یکی از همان خانم‌های طرف‌دار مارکسیست‌ها عده‌ای را دور خود جمع کرده بود و با شور و هیجان راجع به افکار و عقاید گروهش داد سخن می‌داد. ناگهان دست خود را مشت و مقابل دیدگان دانش‌آموزان به شیشه پنجره کوبید. خون بود که از دست و لابه‌لای انگشتان او به زمین می‌چکید. ولی به روی خود نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰

برگی از خاطرات «مریم قزوینی»؛
«بعد از انقلاب تدبیر اکثر مردم حامی امام، ایثارگری و پیش‌قدم شدن در جهت آبادانی کشور بود بر این اساس سال ۵۸ من و دوستانم وارد جهاد سازندگی شدیم ما فعالیت خود را با تشکیل کلاس اصول عقاید آغاز کردیم ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۵۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۱

در قسمتی از کتاب «به قول پروانه» که روایت خاطرات مریم قزوینی از زنان امدادگر استان قزوین است، می‌خوانید: «ما برای انجام کار‌ها در محوطه بیمارستان با خود چراغ قوه می‌بردیم و مدام تذکر می‌شنیدیم «نورش را بالا نگیرید». چراغ قوه را روشن می‌کردیم و بخشی از مسیر را می‌دیدیم و دوباره خاموش می‌کردیم. سپس با گام‌های کوتاه چند قدمی می‌پیمودیم و کمی جلوتر دوباره چراغ را لحظه‌ای روشن می‌نمودیم ...»
کد خبر: ۵۳۶۴۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۳۰

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین در کردستان؛
«در طول خدمت کردستان بین همکاران کسی را ندیدم که منافق و جاسوس دشمن باشد. البته من در اتاق عمل بودم و موقعیتم این شرایط را ایجاب می‌کرد. چون فقط افراد متخصص حق ورود به اتاق عمل داشتند. از سوی دیگر بیمارانی که وارد اتاق عمل می‌شدند در وضعیت بغرنج و حیاتی بودند؛ مثلا خونریزی شدید داشتند بنابراین مریضی که تمارض می‌کرد به سادگی قابل تشخیص بود ...» ادامه این خاطره از زبان «کبری چگینی» از نقش زنان امدادگر استان قزوین در کردستان را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۶۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۹

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«راه و رسم معمول رزمنده‌ها این بود که بعد از هر عملیاتی ما را می‌بردند و سطح عملیات و مناطق آزاد شده را نشان‌مان می‌دادند. انگار به ما انعام داده باشند. نمی‌توانستیم به خود بقبولانیم که این مناطق دست دشمن بوده و اکنون آزاد شده است و خون بهای این موفقیت چه بوده است؟ بعضی اوقات هنوز جنازه و مهمات عراقی‌ها روی زمین بود ...» ادامه این خاطره از زبان «شهربانو چگینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۹۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱

«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰

خاطراتی از پروانه نجاتی
کتاب «روپوشی برای میدان تیر» حاوی ۱۸ خاطره از «پروانه نجاتی» در دوران دفاع مقدس است که توسط انتشارات «رخشید» شیراز با همکاری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان فارس منتشر شده است. «شب شعر» که یکی از خاطرات خواندنی آن است را می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۳۱۶۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۰

«شهید فرامرز پروانه اسدي» از شهدای دوران دفاع مقدس است. او در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «از تو می خواهم که به امام اقتدا کنی و در شهادت من استواری نشان دهی و فرزندمان را نامی نیکو بگذار و یاوری برای دین خدا و از یاران امام زمان (عج) قرار بده و قلبش را از ما خشنود بگردان.»
کد خبر: ۵۳۰۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۷