از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند
اوایل انقلاب، روزهای سختی داشتیم. ترور افراد حزب اللهی به دست منافقین، امنیت را از بین برده و نیش و کنایه های ضد انقلاب هم نیشتری بود به قلب مان. شب از نیمه گذشته بود و باران می بارید. همسرم، آقای نادی، به مسجد رفته و هنوز برنگشته بود.
هر روز که بیرون می رفت، برای سالم برگشتنش دعا می کردم. چندین بار پدر و همسرم توسط منافقین تهدید شده بودند. بی تاب و نگران توی اتاق قدم میزدم و هر از گاهی از پنجره بیرون را نگاه می کردم. ناگهان متوجه شدم چیزی به داخل حیاط پرتاب شد و صدای فس فسی در میان صدای باران به گوش رسید. با ترس و لرز به حیاط رفتم و کوکتل مولوتفی را توی باغچه دیدم که ظاهرا زیر باران خاموش شده و عمل نکرده بود.
فردای آن روز به دیدن پدر رفتم. وضو گرفته بود و داشت به مسجد می رفت. دنبالش دویدم و گفتم: بابا! من خیلی ناراحتم. از دست یک نفر گله و شکایت کرده و جریان شب قبل را هم برایش تعریف کردم.
گفت: دخترم! غیبت نکن. من بارها به شما گفته ام که حتی حضوری غیبت نکنید، چه رسد به این که نام شخص را هم بیاوری. سوره والعصر را برایم خواند و گفت: برو حمام، غسل صبر کن و سوره والعصر را زیاد بخوان و از خدا بخواه که صبر و تحملت را زیاد کند.