روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت پنجم
چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۳۰
پرویز ثابتی منفجر شد و شروع کرد به زدن خودش! با مشت و سیلی می زد توی سر و کله خودش و می گفت: من پدرسوخته این همه دارم تو را می زنم، آن وقت تو در حال مرگ می آیی و مرا مسخره میکنی و می گویی کُتَت را از کجا خریده ای؟! ای وای از دست شماها

نوید شاهد همدان: پدرم می گفت: پرویز ثابتی و حسینی از شکنجه گرهای معروف ساواک بودند. پرویز ثابتی حسابی کتکم زده بود که حسینی هم از راه رسید و کتش را بیرون آورد و با عصبانیت انداخت روی صندلی و شروع کرد به زدن، حالا نزن، کی بزن.

دستهایم را گرفته بودم به عینکم و از چپ و راست مشت و لگد بود که میخوردم. حسابی که خسته شد و نفس نفس زنان نشست روی صندلی، با آن حال زاری که افتاده بودم، سینه خیز رفتم به طرف صندلی. هر دوشان یکه خورده بودند. شاید داشتند فکرهای جور و واجور می کردند که من چه کاری می خواهم بکنم تا اینکه به صندلی رسید.

دستم را دراز کردم و کتش را گرفتم و گفتم: آقا! این عجب جنس خوبی دارد. خیلی شیک است. شما این را از کجا خریده اید؟

پرویز ثابتی منفجر شد و شروع کرد به زدن خودش! با مشت و سیلی می زد توی سر و کله خودش و می گفت: من پدرسوخته این همه دارم تو را می زنم، آن وقت تو در حال مرگ می آیی و مرا مسخره میکنی و می گویی کُتَت را از کجا خریده ای؟! ای وای از دست شماها

تفکرات انحرافی و افراطی گروهک مجاهدین

[در زندان با چند نفر از زندانیان گروه مجاهدین خلق وقت هم بند بود]...

بعد از بحث های فراوان ایدئولوژیکی که با مسعود رجوی و موسی خیابانی داشت، دو تن از سرکردگان گروهک منافقین (مجاهدین وقت) در زندان پی به ماهیت افکار التقاطی آنها برد به طوری که حاضر نبود حتی با استکان آنها چای بخورد و یا با صابون آنها دست بشوید اما برای لباس‌هایشان فقط یک بند مشترک داشتند.

لباسش را که می شست و روی بند می انداخت چون از حساسیت پدر خبر داشتند لباس‌هایشان را روی لباس‌های پدر می‌انداختند، مسخره بازی می کردند و می خندیدند و او مجبور میشد دوباره لباس‌ها را آبکشی کند و از آن به بعد لباسش را می شست و همانطور در حیاط جلویی آفتاب می ایستاد تا خشک شوند.

منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان و کتاب آقای معلم نوشته خانم مهین سمواتی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده