شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
سه‌شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم. به مادرم گفت: خواهش می کنم دعوایش نکنید خودم دیدم چه طوری پایش لیز خورد و افتاد.

نوید شاهد همدان:

بهار عزیزی: تشت بزرگ پر از لباس را با سختی و نفس نفس زنان می بردم خانه همسایه تا آب کشی کنم. ستهایم از سرما بی حس شده بود. برف، تمام کوچه را پوشانده بود.

دمپایی های کوچک پلاستیکیم لیز میخورد و به زور خودم را نگه میداشتم تا این که در یک شیب تند به شدت زمین خوردم و تشت لباس ها برگشت روی خودم.

آن زیر داشتم دست و پا میزدم و گریه می کردم که محمد پسر همسایه مان که نوجوان مهربانی بود به دادم رسید و از روی زمین بلندم کرد. دلداریم داد و لباس ها را جمع کرد.

تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم. به مادرم گفت: خواهش می کنم دعوایش نکنید خودم دیدم چه طوری پایش لیز خورد و افتاد. حالا من این لباس ها را می برم و همه را آبکشی می کنم و می آورم.

مادرم گفت: دستت درد نکند محمد جان. سپس رو به من کرد و گفت: بهار، این همان کسی است که درباره اش می پرسیدی. هر شب صدای دل نشین تلاوت قرآن این پسر است که تا خانه ما می آید، پسر کربلایی حسین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده