خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
شنبه, ۰۱ تير ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
کار به جایی رسید که اصلا نمیشد حتی یک لحظه سرت را بالا بگیری. گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد. من یک لحظه احساس کردم که پایم دارد تکان می خورد، از زیر بغل نگاه کردم دیدم حمید زیر پوتین مرا ماچ می کند، پایم را جمع کردم و گفتم: حمید این کار را نکن.

عملیات والفجر ۸ در بیستم و هشتم بهمن سال ۱۳۶۴ شروع شد و لشکرهای مختلف سپاه و بسیج وارد عملیات شدند. بعد هم تیپ انصارالحسین همدان وارد عمل شد. ما اول رفتیم به نخلستان های ابوشانک و بعد رفتیم داخل شهر فاو و مدتی در داخل سنگرهای بلوکی عراقی ها بودیم. یک روز صبح به ما خبر دادند که امشب قرار است عراق با گارد ریاست جمهوری پاتک بزند و شهر فاو را پس بگیرد.

می دانستم پاتک های عراق مرگبار است و با یگان زرهی و با آتش سنگین همراه است. سال های قبل در طلائیه و جزیره ی مجنون پاتکهای گارد ریاست جمهوری عراق را دیده بودم.

در آن شب به ما گفتند که اگر ارتش عراق در پاتک موفق شود، شهر فاو از دست ایران خواهد رفت. دم دمای عصر بود که ما زودتر حرکت کردیم و دشمن از حرکت ما بی خبر بود.

وقتی که رسیدیم پشت خاکریز اول، عمو اکبر (اکبر امیرپور) آمد و ما را توجیه کرد. در حالی که نشسته بودیم حرکت تانکها گرد و خاکی به پا کرده بود؛ طوری که از بالای خاکریز که نگاه می کردیم هیچ چیزی معلوم نبود! از سر و صدای شنی تانكها معلوم بود که تعدادشان خیلی زیاد است.

به عمواکبر گفتم: تعداد تانک ها چقدره؟ گفت: به نظرت چند تا تانک باشه خوبه؟

گفتم: اگر بیشتر از ما نباشه کمتر از نفرات ما نیست. عمواکبر در جواب گفت: وجدانا همین طوره. خودتان را آماده کنید که شما می خواهید با این تانک ها بجنگید.

وقتی که خواستیم حرکت کنیم همه با یکدیگر روبوسی و طلب حلالیت کردند و التماس دعا داشتند.

آن شب به همه ی بچه های آرپی جی زن، کمک هایشان و هر رزمنده ای که در مسیر بود، یک موشک آرپی جی دادند و گفتند نیاز می شود. من همیشه می گویم شاید یکی از علت هایی که شهر فاو حفظ شد، شجاعت و ایمان بچه هایی بود که مرد و مردانه ایستادند و جنگیدند.

آن شب دو گردان از تیپ انصار به استقبال دشمن رفت؛ یکی گردان ۱۵۵ حضرت علی اصغر همدان و دومی گردان ۱۵۳ قاسم ابن الحسن از تویسرکان .

اینها کسانی بودند که بیشتر از مدت حضورشان در جبهه ماندند و زمانی که متوجه شدند فرماندهان دغدغه و ناراحتی کمبود نیرو دارند آمدند با طرح حمید هاشمی خون نامه نوشتند و گفتند ما تعهد سه ماهه به اسلام نداده ایم. تا زمانی که فرماندهان دستور بدهند ما در جبهه ها می مانیم و تا آخرین قطره خون هم می جنگیم.

به غیر از این بچه ها، هر کسی در آن شب عملیات بود باور کنید مقاومت نمی کرد. اصلا کسی مثل اینها نمی توانست بجنگد. اینها کسانی بودند که تعهد کرده بودند تا آخرین قطره خون بایستند و ایستادند.

سینه خیز به سمت دشمن در حرکت بودیم تا سازمان رزم آنها را به هم بریزیم. حمید در شب عملیات درست پشت سر من سینه خیز می آمد. زمین و زمان را بهم دوخته بودند و گلوله های تانک و خمپاره و چتر منور مثل بارانی سیل آسا بر سرمان می بارید.

کار به جایی رسید که اصلا نمیشد حتی یک لحظه سرت را بالا بگیری. گلوله بود که زوزه کشان از کنار گوشمان عبور می کرد. من یک لحظه احساس کردم که پایم دارد تکان می خورد، از زیر بغل نگاه کردم دیدم حمید زیر پوتین مرا ماچ می کند، پایم را جمع کردم و گفتم: حمید این کار را نکن.

ما به ستون یک و به صورت نعل اسبی جلو می رفتیم و موقعی که به خط مقدم فاو رسیدیم عراقی ها شروع کردند به منور زدن. همه منطقه توی آن تاریکی روشن شد.

حتی منورهای خوشه ای می زدند. منورهای خوشه ای ذوب می شد و روی سر بچه ها می ریخت و آنها را می سوزاند. ولی هیچ کدام از بچه ها صدایشان در نمی آمد. بالاخره به هر نحوی که بود با مهمات رسیدیم به خط مقدم فاو.

آمار تقریبی که به ما داده بودند حدود ۳۵۰ عدد تانک تی ۷۲ روسی در مقابل ما بود و این آمار در مقابل نیروهای ما خیلی زیاد بود. ما گردان زرهی نداشتیم و مجبور شدیم با دو گردان که مجموعا هفتصد نفر میشدیم در مقابل سه تیپ زرهی مجهز عراق قرار بگیریم.

هدف این بود که این دو گردان در مقابل این سه تیپ زرهی مقاومت کنند تا سیستم سازمانی دشمن را به هم بزنند و تا آخرین قطره ی خون یعنی تا شهادت بجنگند تا عراق نتواند شهر فاو را پس بگیرد.

عراق شهر فاو را بمباران شیمیایی کرد و به همین دلیل روحیه ی بچه ها خراب بود. یکی شیمیایی شده بود و دست و صورتش سوخته بود، یکی چشمانش سوخته بود و... .

روحیه ی بچه ها شدید پایین آمده بود. تا اینکه آماده حمله به دشمن شدیم. آن شب بچه ها به گفته هایشان عمل کردند و پای خوننامه ماندند و تا آخرین قطره خونشان جنگیدند.

دشمن ابتدا خمپاره شلیک می کرد که منطقه را آرام کند. ما چند خاکریز را رد کردیم. بچه ها تا پنجاه متری دشمن به حالت سینه خیز و غافلگیرانه رفتند. حتی بعضی ها تا نزدیک تانک ها رفته بودند و بعضی ها عقب تر بودند. تا آن لحظه دشمن متوجه حضور ما نشده بود. یعنی فکر نمی کرد در این حجم آتش، ما بتوانیم جلو بیاییم. اما این آرامش زیاد طول نکشید و عراقی ها متوجه حضور ما شدند. بلافاصله شروع کردند به شلیک، توپ، خمپاره، آرپی جی، دوشگاه، تیربار و هر چه در دست داشتند.

تانک ها که ایستاده بودند شروع کردند با نیروهای پیاده حرکت کردن به سمت ما. بچه ها فهمیدند که باید چه کار کنند.

اینجا بود که جنگ تن با تانک شروع شد. بچه ها با رمز یا فاطمة الزهرا حمله ی خود را شروع کردند. با صدای الله اکبر حمید و همرزمان، يورش بزرگ به خط دشمن شروع شد. نارنجک بود که می انداختند داخل تانکها.

عراقی ها حسابی ترسیده بودند و چند تانک برگشتند. ولی بقیه به سمت ما می آمدند.

این تانک را میزدی، آن یکی می آمد این نیرو را میزدی آن یکی می آمد. ما آنقدر جلو رفته بودیم که نیروهای عراقی پشت سر مانده بودند!

لحظه ای به عقب برگشتم دیدم که چند ستون عراقی بدون سلاح آمدند و از کنار ما دویدند و به عقب رفتند. دانستم که اینها همان ها هستند که در خاکریز اول جا ماندند. خیلی از عراقی ها آن شب پابرهنه آمدند و از کنار ما دوان دوان می گذشتند، اسیر شدند. خلاصه، حماسه ی عجیبی در ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ رقم خورد و با از بین رفتن سازمان رزم لشکرهای دشمن، پاتک آنها ناکام ماند.

بسیجی هایی که از آن شب در عملیات زنده ماندند، از جمله شهید خليل صفایی، عبدالرضا سالمی و... برای عملیات چند شب، بعد هم با گردان حضرت ابوالفضل العباس از بسیجیان نهاوند شرکت کردند. در آنجا هم همین قضیه تکرار شد. رفتند جلو و شهید شدند، ولی پاتک دشمن را شکست دادند.

باید اذعان کنیم که این روحیه ی بالای رزمندگان ما نتیجه ی تلاش ها و فعالیت های حمید و دوستانش بود.

روز بعد یعنی ۲۹ بهمن، خبر این فتح مهم و فلج شدن سیستم دفاعی دشمن پخش شد. همه ی فرماندهان خوشحال بودند. همان روز قرار شد آقای بنادری، که رئیس ستاد و جانشین لشکر بود، مقاومتی که آن شب بچه های تیپ انصارالحسین (ع) به صورت تن در مقابل تانک انجام دادند را به ستاد كل گزارش دهد.

آن موقع یگان ما تیپ بود. وقتی که ستاد گزارش را می گیرد، می گویند دیگر نگویید تیپ انصارالحسین (ع) بگویید لشکر انصار الحسين(ع) .

به ما نگفته بودند که بروید جایی را بگیرید. فقط به ما گفته بودند بروید سازمان رزم دشمن را به هم بزنید. هدف فقط این بود که دشمن نتواند فاو را پس بگیرد و بچه ها کار بزرگی کردند. در طول دوران دفاع مقدس کمتر جایی این چنین عملیاتی دیدم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده