زندگينامه
گاهي البسه و كفش مورد نياز خود را به افراد نيازمند مي بخشيد و در جواب مادرش مي گفت نياز آنان بيشتراز من بود...
نويد شاهد كردستان:


شهيدمعظم اردشير ميهمي 

بيست و يك بهـار از عمرش گذشته بود جــواني خوش فكر و در خانواده ي متدين تربيت شده بود.

به همه همسايگان بسيار احترام مي گذاشت و در انجام فرايض ديني كوشــا بود. حتي در ماه رمضــان گاهي بــدون سحــري روزه مي گرفت و وقتي كه اطرافيـان به او مي گفتند بدون سحري روزه نگير مي خنديد و مي گفت روزه نگرفتن گناه است و تحمل مجازات گناه را ندارم در دستگيري از نيازمندان و فقرا در حد توان كمك مي كرد و نسبت به آنان دلسوزي داشت و گاهي البسه و كفش مورد نياز خود را به افراد نيازمند مي بخشيد و در جواب مادرش مي گفت نياز آنان بيشتراز من بود اگر چه با همه مردم با اخلاق نيك و احترام برخورد مي كرد اما براي پدرش احترام خاص و ويژه قايل بود و اين تفاوت برخورد كاملاً در زندگي اش نمايان بود.

هفتم ارديبهشت ماه سال 1336 در فصل رويش گل هاي بهاري در سنندج ديده به جهان گشود پدرش عزيزالله و مادرش آمنه نام داشت وضع زندگي شان در حد متوسط جامعه آن روزي بود .

پدر خانواده كاسب بود و از اين طريق امرار معاش مي كردند با سپري شدن دوران كودكي در دبستان ثبت نام شد و تحصيلات دوره ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و به مقطع دبيرستان راه پيدا كرد و براي ادامه تحصيل در هنرستان فني ثبت نام نمود و بعنوان هنرجو در هنرستان صنعتي پيشه دو ساله اول هنرستان را به اتمام رسانيد در تهران مشغول به ادامه تحصيل بود كه قيام مردم ايران اسلاميبه رهبري امام خميني (ره) به اوج خود رسيد و اكثر مراكز آموزشي تعطيل شده بود اردشير هم به زادگاهش برگشته بود كه در حمله دژخيمان رژيم ستم شاهي در حالي كه به همراه مردم خداجوي سنندج در تظاهرات خياباني عليه رزيم بهلوي مورخ 57/11/6 حضور پيدا كرده بود بر اثر اصابت گلوله به ناحيه سر به شهادت رسيد و پس از تشييع بر روي دستان مردم انقلابي در قبرستان عمومي تايله به خاك سپرده شدو روح بلندش همچون کبوتري خونين بال به آسمانها پرکشيد.

بيان خاطرات سركار خانم آمنه عزتي مقدم مادر شهيد درباره چگونگي شهادت فرزندش:

در تهران درس مي خواند در روزهايي كه تظاهرات مردم عليه رژيم ستم شاهي به اوج خود رسيده بود و همه جا به صورت نيمه تعطيل در آمده بود من به يكي از پسرانم كه از اردشير بزرگتر بود گفتم دلم براي اردشير تنگ شده است و دراين شرايط كه تهران هم بحراني است برو و اردشير را با خودت به سنندج بياور . همان شب که از تهران برگشته بود در پوست خود نمي گنجيد در سنندج هم مردم در خيابانها اجتماع کرده بودند و برعليه رژيم شاه شعار مي دادند کم کم صداي تيراندازي سکوت شهر را در هم شکست اردشير هم بيرون رفت تا به آسيب ديدگان و ومجروحين احتمالي کمک کند ولي بعد از گذشت مدتي کوتاه خبر آوردندکه او مجروح شده است و خبر را مأمورين رژيم به ما دادند و فکر مي کنم مأمورين او را به هنگام خروج از منزل تحت نظر گرفته بودند با شنيدن خبر مجروح شدن او من بيهوش شدم وقتي که به هوش آمدم در بيمارستان بودم و اردشير به شهادت رسيده بود .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده