شهید محمد رضا فراهانی به روایت همرزمان
چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۲:۴۴
چشمانم را می بندم و در فضای تفکر و تخیل به عالم کودکی خود سفر می کنم. گویی نوزادی هستم که پدر در گوش راستم اذان می گوید و در گوش چپم اقامه . او به می می گوید : « این است راه مکتب و هدف تو و راه دیگری برای سعادت انسان ها جز این نیست .»

نماز جماعت :

وقت اذان به اولین مسجد که می رسید می گفت : « اذانه ، همین جا نماز را می خوانیم » .

در همدان که بود بیشتر وقت ها برای نماز جماعت می رفت مسجد میرزاتقی ، گاهی هم مسجد کولانج.

اگر یک وقت جور نمی شد هر جا که بود نماز را به جماعت برگزار می کرد. حالا یا امام می شد ، یا مأموم .

می گفت : « برای یک میهمانی یا هرکار دیگر نباید ثواب نماز جماعت را از دست داد . »

روایت: مادر شهید و یکی از بستگان

---------------------

راه سعادت :

چشمانم را می بندم و در فضای تفکر و تخیل به عالم کودکی خود سفر می کنم. گویی نوزادی هستم که پدر در گوش راستم اذان می گوید و در گوش چپم اقامه . او به می می گوید : « این است راه مکتب و هدف تو و راه دیگری برای سعادت انسان ها جز این نیست .»

از او می پرسم : « آیا این راه ، دشمن هم دارد ؟»

می گوید " « آری پسرم ، آری ! »

تو رفتار با آن ها را از همان کس بیاموز که با تربتش کامت را باز کردم .

فرازی از وصیت نامه شهید

-----------------

آبروی مومن :

پرسیدم : آقا رضا ! چرا در مصاحبه ردّش کردی ؛ مشکلی داشت ؟

گفت: « سوال نکن سریّه !»

هرچه اصرار کردم حاضر نشد حتی کلمه ای از حرف های بین خودش و آن بنده خدا را بازگو کند.

حالا که فکر می کنم ، می فهمم که چقدر دقیق فرمایش معصوم (ع) را رعایت کرد : حرمت آبروی مومن ، بالاتر از حرمت کعبه است !

روایت : خانلر ، دوست و هم رزم شهید

--------------

راه او:

هر جا مأمور می شدیم و او فرمانده بود یا نبود بر این موارد تأکید می کرد :

اول : پاک سازی نفس ، دوم : اصلاح امور داخلی و آن گاه : انجام مأموریت

چند کار روش فکریش بود :

1-ارتباط نزدیک با مردم. می گفت : ما از این مردم هستیم ، نباید خودمان را از آن ها جدا بدانیم .

2-مطالعه مداوم داشته باشیم تا بتوانیم مستقل فکر کنیم .

3-به جوانان عشق بورزیم .

روایت : محمود فریدی ، هم رزم شهید

--------------

پرواز سیمرغ:

دیویدم طرفش، بی رمق افتاده بود . چشم هایش را با زحمت باز کرد .

گفت : مجتبی ! تویی ؟ .... بروید کار را ادامه بدهید ، بروید ...

امکاناتی نداشتیم . گروه متلاشی شده بود .

حدود ساعت سه صبح من و زنگنه و ترکمان آوردیمش پایین قراویز. با هزار مصیبت ! ماشینی در کار نبود. تا نزدیک صبح کنار جاده منتظر ماندیم . گذاشتیمش توی سیمرغ و بردیمش اورژانس سر پل ذهاب .

دکتر معاینه اش کرد؛ گفت : شهید شده ، خیلی وقته !

روایت : مجتبی فراهانی ، برادر و هم رزم شهید

------------

وفای به عهد:

با هم عهد کردیم هرکس زودتر شهید شد ، بیاید خواب دیگری و از آن دنیا خبر بدهد .

سفت بغلش کردم . تلاش می کرد خودش را خلاص کند .

گفتم : تا نگویی آن جا چه خبره ، رهایت نمی کنم .

لبخنند زد و گفت : فقط یک چشمه اش را اجازه دارم بگویم.

ذوق زده شدم .

گفتم : بگو ، بگو !

لبخند زیبایی زد و گفت : ما هر شب جمعه خدمت آقا امام حسین (ع) هستیم .

روایت:علی اکبر مختاران ، دوست و همرزم شهید

---------------------

پيش از انقلاب تفكرات كومونيستي نشانه تجدد و روشن فكري در بين برخي دانشجويان بود و آنان دين را نشانه عقب ماندگي بر مي شمردند.

فراهاني بر خلاف ديگر هم قطاران خود، با اين نوع افراد رفتار سرد و منفي نداشت. با آنها به كوه و تفريح مي رفت و تفسير قرآن براي آنان مي خواند،گاهي آنچنان با آنان گرم مي گرفت كه گمان مي كرديم او هم عوض شده باشد.

آنقدر حوصله كرد تا بالاخره همان افراد منحرف سر به راه شدند و نماز مي خواندند و به مسلماني خود هم افتخار مي كردند.

جلال شامخي دوست و همرزم شهید

------------------

قصد داشتيم مشروب فروشي ابتداي خيابان شورين سابق را به آتش بكشيم و از اين رو فراهاني مواد منفجره آن را آماده كرد.

يك قوطي را پر از سرب كرده بود و روي آن هم بنزين ريخته بود و زرنيخ هم گذاشته بود ،اين طوري وقتي قوطي زمين مي خورد انفجاري بزرگ ايجاد مي شد.

با وانتي به طرف محل مورد نظر حركت كرديم و او با گفتن الله اكبر قوطي را به سوي مغازه پرتاب كرد و به آتش كشيده شد.

يكي ديگر از دوستان هم مرتب شماره شهرباني را اشغال مي كرد تا سريع خبر دارد نشوند و بيايند، آنها وقتي رسيدند كه مشروب فروشي در آتش سوخته بود.

علي اكبر مختاراني از دوستان دوران جوانی و نوجوانی شهید

----------------

به يك باره ديدم در را باز كرد و طوري كه نفسش بند آمده بود و قلبش مي خواست از جا بكند وارد خانه شد.

در حال پخش اعلاميه ها بوده كه ساواكي ها او راشناسايي و دنبالش مي كنند. يكي از دوستانش را هم كه كه حال خوبي نداشت كول كرده و به منزل آورده بود .

*پايم پيچ خورده بود و نمي توانستم راه بروم ،گوشه اي نشسته بودم كه شهيد فراهاني رسيد و من را كول كرد و با زحمت به منزلشان برد، اگر او نرسيده بود دستگير شده بودم.

مادر شهيد و محمد كاووسيان دوست دوران مبارزه شهید

------------------

واقعه 30 دي 57 نقطه عطف در تاريخ شكل گيري انقلاب در همدان است، روزي كه تظاهرات كنندگان در خيابان شهدا توسط عوامل رژيم به گلوله بسته مي شوند.

در 30 مهر 57 در گيري ها در خيابان شهدا كنوني بالا گرفت و چند نفري هم شهيد شدند.

عوامل اين كشتار نيروهاي شهرباني بودند كه بر روي هتل كاخ مستقر بودند. ديدم برادرم در آن هياهو به همراه يك نفر به سوي كوچه آقای آخوند در ميانه خيابان رفت و ديگر او را نديدم.

چند دقيقه نگذشته بود كه صداي انفجار مهيبي خيابان شورين آن روزگار را برداشت و مردم و حتي ماموران نيز فرار كردند.

برادرم موفق شده بود در يك موقعيت مناسب به بالاي پشت بام هتل كاخ برود و بمب را پرتاب كند. با اين كار ماموراني كه مردم را مي كشتند نيز از ترس فرار كردند.

شهيد فراهاني مدتي را نيز شهردار بهار بود و خدمات ارزنده اي را به مردم اين منطقه از استان ارائه كرده است.

اهالي شهر بهار در خصوص او مي گويند: شهرداري شده بود خانه اميد مردم، هركس مي رفت راضي برمي گشت.

برخي مي گفتند شهردار گاهي خيابان هاي را جارو مي كند، همواره در حال خدمت بود، برادرم نقش ارزنده ای در هماهنگي براي خنثي سازي كودتاچيان پادگان نوژه نيز داشت.

با آغاز جنگ در اوايل مهرماه 59 به همراه برادرم به سر پل ذهاب رفته و بر بالاي قله قروايز بوديم، تحت فشار بودیم و مهمات كمي نيز در اختيار داشتيم. سنگري هم نداشتيم، زمين را حفر كرده و دورش را سنگ چين كرده بوديم.

محل اختفای ما در تيرس دشمن بود. برادرم در اين معركه پر خطر همواره در حال رفت و آمد بود و بالاخره نيز زخمي شد، او بي قرار بي قرار بود.

به سويش دويدم كه بي رمق به روي زمين افتاده بود و چشم هايش را به زحمت باز مي كرد، با ديدن من درخواست كرد به دنبال كار خود باشيم و عملیات را تمام کنیم.

به همراه دو نفر ديگر او را به پايين قراويز برديم، اما متاسفانه ماشيني نبود كه او را منتقل كنيم و در نهايت با رسيدن يك سيمرغ او را به اورژانس سر پل ذهاب رسانديم كه دكتر پس از معاينه گفت خيلي وقت است كه شهيد شده است.

مجتبي فراهاني برادر شهيد

--------------------

شهید فراهانی از سرداران بزرگی است که گمنام و مظلوم مانده است. او از سرداران دلاور سپاه همدان بود که تا به امروز جای خالیش پر نشده است.

این سردار دلاور زود شهید شد، اگر می‌ماند حماسه‌های بزرگتری را خلق می‌کرد، او خود را به صورت کامل برای سپاه وقف کرده بود و در مدت حضورش در سپاه کارهای زمین مانده زیادی را مدیریت کرد و به سرانجام رساند.

رضا ميرزايي همرزم شهید
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۰۷ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۴
0
1
روحشاان شاد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۰۷ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۴
0
1
روحشاان شاد
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده