جمعه, ۱۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۴۶
شهید عبدالزهرا ربیعی فرزند رحیم در سال 1343 در عماره چشم به جهان گشود. او از طریق بسیج شهرستان قم به جبهه غرب اعزام و در تاریخ 11/6/65 در عملیات ظفرمندانه کربلای 2 در منطقه عملیاتی حاج عمران به علت اصابت ترکش به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نائل و به ملکوت اعلی پیوست. و پیکر پاک و مطهرش طی مراسم با شکوهی در گلزار شهدای علی بن جعفر قم در تاریخ 19/6/65 به خاک سپرده شد.


به گزارش نوید شاهد استان قم،  شهیدابوسرمد عماری در شهر عماره و یکی از محله های آن، در سال 1343 به دنیا آمد. او فرزند پنجم خانواده ای متشکل از 5 فرزند پسر و سه فرزند دختر بود. در جوی سراسر از عشق و محبتی که اعضای خانواده نسبت به یکدیگر داشتند، رشد و پرورش یافت. و مهمترین ویژگی او علاقه و رفتار صمیمانه ی او نسبت به خواهران و برادرانش بود.

وارد مدرسه ی ابتدایی که برادرانش در آنجا درس می خواندند شد، او مورد شناخت همه بود، و خیلی زود توانست به خاطر هوش سرشار و استعدادهای فراوانش مورد توجه همگان قرار گیرد. تمایل فراوانی به حفظ شعر و اجرای آن در مراسم های مختلف داشت، علاوه بر اینکه به کارهای نمایشی و تأتر نیز مشغول بود.  در خطاطی و نقاشی نیز دست داشت، که از برادر بزرگ خویش که در این کار استاد ماهری بود آموخته بود.

علاوه بر همه ی این موارد، در فوتبال نیز بازیکن بسیار ماهری بود، و در تیم مدرسه و خارج از آن در چارچوب باشگاه مشهور الحریه بازی می کرد. و امیدوار بود که بتواند عضو تیم های منتخب ملی در ورزش شود. مرحله راهنمایی را با موفقیت تمام پشت سرگذاشت، به گونه ای که سه سال راهنمایی را، به خاطر داشتن معدل بالا، از دادن امتحان های نهایی معاف شد.  تا آن هنگام، هیچگاه سیاست و اوضاع کشور ذهن او را به خود مشغول نکرد، تا اینکه در سال 1358 انقلاب اسلامی ایران پیروز شد، و گروهی از جوانان عراقی در عراق، با تهمت های مختلف از جمله عضویت در حزب دعوت اسلامی دستگیر شدند. این امر باعث ایجاد جرقه ی سوالات فراوانی در ذهن او شد، سوالاتی که روند زندگی او را تغییر داد، و اثری جدید در رفتار، ارتباطات، و روش تفکر وی بر جای گذاشت.

هنوز از تفکر به آن اوضاع متشنج رها نگشته بود که دچار صدمه ای بزرگتر گشت؛ نیروهای امنیتی در نیمه ی یکی از شب های سال 1359 به منزل آنها هجوم آورده، و آنها را به جرم اینکه تبعه ی ایرانی هستند با وجود داشتن شناسنامه ی عراقی، دستگیر نمودند. لذا دو برادر بزرگتر ، به زندان ابوغریب در بغداد منتقل شدند، و سپس به همراه تعدادی از فرزندان بی گناه مهاجر، ترور شدند. به همراه خانواده، به مدت هشت ماه در اردوگاه مهاجرین در شیراز زندگی کردند، تغییرات بزرگی در روح و روان او ایجاد شده بود که حاکی از رشد فکری و تغییر در رفتار شخصی و اجتماعی او بود. به همراه خانواده به شهر اندیمشک، در استان خوزستان، نقل مکان کردند، و در آنجا به همراه گروهی از دوستان عراقی، که از دیگر استانهای عراق بودند، آشنا شدند، دوستانی که غم غربت، و سرنوشت مشترک، و رابطه ایمان و برادری، آنها را به یکدیگر پیوند می داد.

مرکز فرهنگی حزب دعوت اسلامی نیز همه روزه با این جوانان دیدار داشت، و جوانان نیز در نشست های اسلامی این حزب شرکت می نمودند، به مطالعه کتاب پرداخته، و در برنامه های فرهنگی و اجتماعی و ورزشی، با علاقه ی فراوان شرکت می نمودند. این دوره باعث شکوفایی توان و استعدادهای ابوسرمد گشت، او به سرودن شعرهای فصیح و محلی می پرداخت، و آنها را در مناسبت های دینی قرائت می کرد. به همراه گروهی از دوستانش، یک گروه نمایشی تشکیل داد، برای آنها نمایش نامه می نوشت، و برای آنها کارگردانی می کرد، و به همراه آنان به ایفای نقش می پرداخت. هدف او از این کار برملا کردن رفتار زشت رژیم بعث عراق، و پرده برداشتن از وضعیت اسفناکی بود، که ملت عراق در آن گیر افتاده و زندگی می کردند.

هنگامی که موشک های صدام به خاک اندیمشک افتاد، و منجر به شهادت افراد بی گناه فراوانی  شد، ترس و وحشت را در قلب زنان و کودکان جای داد، لذا خانواده ی ابوسرمد ناچار به نقل مکان به شهر مقدس قم شدند. اما وی ناچار شد یکسال و نیم دیگر در اندیمشک بماند، زیرا که مسئول اداره ی مرکز فرهنگی در اندیمشک بود. او در طول این مدت، توانست به فعالیت های فرهنگی، و بزرگداشت مناسبت های دینی، مخصوصاً دهه ی محرم، به بهترین شکل ممکن، بپردازد، به گونه ای که قصایدی که در رابطه با امام حسین (ع) سروده بود، حتی پس از شهادت او،  نیز در روضه ها، قرائت می شد.

ابوسرمد پس از آن به خانواده اش در شهر مقدس قم ملحق شد، و خیلی زود به حوزه ی علمیه قم پیوست، و در آنجا بود که توانست از چشمه ای که تشنگی او را نسبت به کسب علم و معرفت، برطرف می کرد، سیراب شود، با جدیت به فراگیری علم مشغول شد، و هیچگاه به خانه باز نمی گشت، مگر اینکه در دستش کتابی بود، و هیچ شبی نبود که تا دیر وقت مشغول مطالعه نباشد. مسئولیت های او پس از ازدواج و وفات پدرش، در اثر بیماری صعب العلاج، دوچندان گشت، و چرخ روزگار به اندازه ی که ابوسرمد به آن صبر و رشد می داد، در قبال آن چیزی به او نمی داد. تمایل و رغبت فراوانی به جهاد پیدا کرد، و به دنبال فرصتی بود که به برادران مجاهد خود بپیوندد. این فرصت را پس از استقرار خانواده اش در شهر مقدس قم کسب کرد.

پس از شرکت در دوره ی آموزشی اردوگاه شهید صدر در اهواز، به همراه برادر کوچکترش، در سال 9/1/1364، به نیروهای بدر پیوست، و در گردان سوم نیروهای بدر مشغول شد، تا که اولین مشارکت او فعالیت در جبهه هور حویزه باشد. گردان او در منطقه ی نهروان غربی ، در پاسگاه الترابه، مستقر شد. در تاریخ 1/5/1364، در عملیات قدس، که نیروهای مجاهد برای سیطره بر نیمه ی جنوبی دریاچه ی ام نعاج ترتیب داده بودند، شرکت کرد.  محور گردان او قسمت شرقی دریاچه بود. این عملیات که در نوع خود بی نظیر بود، باعث شد، دشمن، مواضع و تجهیزات خود را در کنار اجساد کشته شدگان خود، رها کرده، و عقب نشینی کند.

چندماه بعد، ابوسرمد به شهر مقدس قم بازگشت، تا به ادامه ی تحصیلات حوزی خود بپردازد، و پس از یکسال، دوباره به نیروهای بدر پیوست، و این بار به گردان شهید صدر، که آماده ی انتقال به کردستان بود، ملحق شد، و در دوره ی آموزشی، که در مرتفعات اطراف شهر بهبهان، که برای آماده سازی نیروها برای حرکت به کردستان بود، شرکت کرد. سپس با دیگر برادران مجاهدش به مناطق مرزی اطراف شهر بانه رفت، و این گردان توانست جبهه ی مرزی کردستان آن منطقه را فتح کند. ابی سرمد در آن دوره فعالیت های فرهنگی متمایزی داشت، که همه ی کسانی که با او بودند این امر را به خاطر می آوردند، او به آگاه سازی و نهادینه کردن فرهنگ اسلامی در میان مجاهدان می پرداخت، و از همه ی توان خود در مسیر رسیدن به این هدف استفاده می کرد، او برادرانش را برای نماز جماعت جمع می کرد، و برای آنها در میان نماز مغرب و عشا در رابطه با موضوعات دینی سخنرانی می کرد، و در زمینه های دیگری از جمله آموزش صبح گاهی فعالیت داشت، که علاوه بر برگزاری جلسات فرهنگی، قرآنی و آموزشی تربیتی دیگر بود. به او تصدی برخی از مسئولیتهای نظامی داده شد، اما به دلیل عزمی که برای بازگشت به شهر قم، و ادامه ی تحصیل و جمع میان تحصیل و جنگ داشت، این وظایف را نپذیرفت.

در رابطه با آن روزها، برادر ابوآیات بغدادی مجاهد می گوید: ... از علاقمندان به تحصیل علم بود، برای فراگرفتن دانش می کوشید، او را به مرد عرفان می شناختند. او ما را به برپایی نماز جماعت تشویق می کرد، و در میان دو نماز در رابطه با روز قیامت، و وجوب تقوای الهی، صحبت می کرد.

پس از پایان شش ماه، از بودن در جبهه های جنگ، مرخصی کوتاه مدتی گرفت، تا به نزد خانواده اش برود. سپس دوباره به منطقه ی بانه بازگشت، تا کارهای آنجا را کاملاً به اتمام رسانده، و مدت اختیاری را به پایان برساند، و برای آغاز سال جدید به حوزه ی علمیه قم  بازگردد. اما هنگامیکه به بانه رسید، متوجه شد که پایگاه از نیروها خالی ایست و شگفت زده شد، سپس متوجه شد که نیروها، در هنگامی اجرای عملیات روی مرتفعات حاج عمران، به اردوگاه آموزشی اطراف شهر سنقر منتقل شده اند، تا برای آن عملیات آمادگی لازمه را کسب کنند. به همین دلیل از تصمیمش برای اتمام کارها بازگشت، و تصمیم گرفت که در آن عملیات شرکت کند. به سختی توانست، به آن نیروها که در آستانه ی شرکت در عملیات بودند، ملحق شود. یک شب را با آنها در منطقه ی جمع شدن نیروها سپری کرد،، و صبح به مکانی رسید، که فقط یک کیلومتر با منطقه ی حمله فاصله داشت، و تا عصر با گروه در آنجا ماند.

در خصوص پیوستن و مشارکت او در آن عملیات، محمد کاظم حسین مجاهد می گوید: به سرعت به اردوگاه پیوست، اما قافله ی مجاهدین بیش از او مکان را ترک کرده بودند، لذا به هر وسیله ی ممکن تلاش کرد ، که به آن ها برسد، و توانست در کردستان دو ساعت مانده به عملیات به مجاهدان محلق شود، ابوسرمد در میان گروه شرکت کننده نبود، اما برای شرکت در عملیات بسیار مصر بود. آن روز گویی در عالمی دیگر سیر می کرد ، بیشتر وقتش آرام و در حال تأمل بود. بعد از نماز مغرب و عشاء وقت وداع رسید، و صدای گریه ها برخاست برادرهای مجاهد به آغوش گرفتن، و بوسیدن هم می پرداختند.  ابوسرمد نیز با برادرانش و دیگر مجاهدان، که در آن عملیات او را همراهی می کردند، وداع گرمی گفت. اشک لحظه ای از چشمانش رها نمی شد، آنها را در آغوش می گرفت، و می بوسید، و آخرین وصیت های خود را به آنها نمود... یکی از افراد دسته ی حمله مستقیم و نفوذی بود، با شجاعت غیر قابل وصفی به همراه برادران مجاهدش، با سیم خاردارها و دشتهای مین گذاری شده، روبرو شد، و هنگامی که به خندق دشمن رسید، سر و گردن او در معرض اصابت ترکش قرار گرفت، و زخمی شد، و در پی آن به زمین افتاد، و به شهادت رسید. این اتفاق در تاریخ 10/6/1365 واقع شد، که پس از عمری زندگانی، سراسر با کرامت و بخشندگی بود، که در غربت و جهاد و طلب علم کسب کرد. قم پیکر این طلبه ی دینی شهید آغشته به خون را بی غسل، و کفن در بر گرفت، پیکری که با خون پاک خود غسل کرد، و چون امام حسین(ع)خاک جنگ او را کفن نمود.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده