چهارشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۰۷
اين حقيقت دارد كه آدميان بالفطره عافيت طلب اند و به آرامش و آسايش بيشتر مي گرايند تا به جنجال و ناامني، بنابراين گفته مي شود: برقرار ساختن قواعد و نظام هاي سياسي نو همان قدر خطر دارد كه كشف درياها و سرزمين هاي ناشناخته.

اين حقيقت دارد كه آدميان بالفطره عافيت طلب اند و به آرامش و آسايش بيشتر مي گرايند تا به جنجال و ناامني، بنابراين گفته مي شود: برقرار ساختن قواعد و نظام هاي سياسي نو همان قدر خطر دارد كه كشف درياها و سرزمين هاي ناشناخته.

● آزادي از دين، آزادگي در دين!
اين حقيقت دارد كه آدميان بالفطره عافيت طلب اند و به آرامش و آسايش بيشتر مي گرايند تا به جنجال و ناامني، بنابراين گفته مي شود: برقرار ساختن قواعد و نظام هاي سياسي نو همان قدر خطر دارد كه كشف درياها و سرزمين هاي ناشناخته. (١)
اما در انقلاب اسلامي مردم ايران تصميم گرفتند رابطه خود را با گذشته به ظاهر آرام قطع نمايند. به نظر نمي رسد هيچ رويدادي بهتر از انقلاب اسلامي بتواند به نويسندگان سياسي، سياستمداران و اهل انديشه بياموزد كه در تأملاتشان نسبت به رخدادها، محتاط تر باشند. زيرا به ندرت مي توان رويدادي را در تاريخ پيدا كرد كه با وجود ريشه داشتن در گذشته اي بس دور و گريزناپذيري(٢)، مانند انقلاب اسلامي اين چنين غير قابل پيش بيني رخ داده باشد.
شاه، دستگاه ساواك، نخبگان سياسي و سياستمداران امريكا و اروپا و سرويس هاي اطلاعاتي آنها با آن همه ادعاهايي كه در تيزبيني سياسي داشتند، از آنچه در شرف وقوع بود بويي نبرده بودند. انقلاب اسلامي نظام كهن شاهنشاهي را در ايران ساقط كرد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و زوال نظام پادشاهي، در هر كجا اين آگاهي مبهم پراكنده بود كه نظام جديدي در آستانه ساخته شدن است و به همان سان اميد هاي جديد ي را نيز در زمينه دگرگوني و اصلاحات، تحول مفاهيم و مدل نظام سياسي به بار آورده است. اما هنوز هم به درستي نمي توان گفت كه اين شالوده شكني ها چه صورتي به خود خواهد گرفت. دولت هاي غربي كه منافع زيادي در ايران داشتند با سرويس هاي اطلاعاتيشان از تشخيص چگونگي شكل گيري انقلاب كاملا باز مانده بودند و انقلاب اسلامي را مانند يكي از بيماري هاي گذرايي تلقي مي كردند كه همه ملت ها گاه دچار آن مي شوند و تصور مي كردند كه تنها نتيجه عملي اين انقلاب همانا ايجاد فرصت هاي سياسي براي همسايگان يا قدرت ها خواهد بود. بسياري از تحليل گران هنوز در باطن بر اين عقيده اند كه انقلاب اسلامي ايران به جز يك پديده ملي و گذرا چيز ديگري نيست. اما انقلاب اسلامي مسير مقررش را دنبال مي كند و به موازات آن، طرز نگرش جهان خارج نيز نسبت به انقلاب اندك اندك دگرگون مي شود و ماهيت ساختارشكن آن بيش از پيش آشكار مي گردد. اكنون به راحتي مي توان ديد كه انقلاب اسلامي پس از نابودي نهادهاي سياسي رژيم پيشين، نهادهاي مدني اين رژيم را نيز برانداخت و پس از دگرگون ساختن قوانين و رسوم قديمي، حتي مفاهيم سنتي سياست را از اعتبار انداخت. انقلاب اسلامي به نابودي كل نظام مشروطه سلطنتي بسنده نكرد بلكه موفق شد ابطال ناپذيري و نظم اجتماعي به ظاهر معقول مدرنيته را نيز در اذهان پاره اي از جريان هاي شبه روشنفكري ساقط نمايد. علت دگرگوني ياد شده را بايد در طرز نگرش به انقلاب درك كرد. آنچه در نگاه نخست براي نظام مشروطه سلطنتي و حاميان غربي آن يك مرحله گذرا و نشانه نه چندان غير معمول از درد هاي روزافزون يك ملت مي نمود، چيزي يكسره جديد از كار درآمد كه با هر يك از انقلاب ها و جنبش هاي پيشين و نظام هاي سياسي حاكم كاملا متفاوت است.
برخي هنوز نمي خواهند باور كنند كه اين نيروي ناشناخته كه هيچ چيزي نمي تواند آن را تحت نظارت در آورد، نه تنها نظام پادشاهي را در ايران برانداخت بلكه بافت و ساخت اجتماعي حاكم بر جهان را نيز به چالش كشيد. يكي از نخستين اقدام هاي انقلاب اسلامي بازسازي انديشه اسلامي در زندگي اجتماعي است. نخستين سودايي كه سر بر كشيد و آخرين سودايي كه در آرمان ها و خواست هاي مردم است، ماهيتي كاملا ديني و اسلامي دارد. حتي پس از آنكه پافشاري براي دستيابي به آزادي و استقلال در ايران به ثمر نشست، ايرانيان ديگر چيزي را بهتر از زندگي در سايه دين خواستار نيستند. انقلاب اسلامي ايران دقيقا عكس انقلاب فرانسه است. به تعبير آلكسي دو توكويل، يكي از نخستين اقدامات جنبش انقلابي فرانسه حمله هماهنگ به دين و كليسا بود. انقلاب فرانسه از ديدگاه اغلب فيلسوفان، سرشتي ضد ديني داشت. (٣) بنابراين اگر گفته شود كه انقلاب فرانسه انقلاب آزادي از دين بود سخن به گزاف نگفته ايم. اما انقلاب اسلامي دقيقا بر خلاف انقلاب فرانسه يك انقلاب ديني بود. انقلاب اسلامي مانند انقلاب فرانسه خواستار آزادي بود اما آزادي در درون دين. بايد بين مباني انقلابي كه هدفش آزادي از دين و انقلابي كه هدفش آزادگي در دين بود، تفاوت قائل شد. بسي ساده لوحانه و خارج از مباني علمي است كه عده اي باور كنند با مباني انقلاب فرانسه كه انقلاب آزادي از دين بود مي توانند انقلاب اسلامي را ـ كه انقلاب آزادي در دين است ـ تحليل كنند. در انقلاب فرانسه دين و كليسا به اين اعتبار مورد تهاجم قرار گرفت كه حافظ نظم پوسيده كهنه بود. يعني بيزاري از دين در انقلاب فرانسه نه براي آن بود كه كليسا در دنياي نوين در حال ساخت جايي نداشته باشد بلكه به اين دليل بود كه در دنياي كهنه اي كه در آستانه نابودي بود كليسا نيرومندترين و ممتاز ترين مقام را در اختيار داشت. (٤) در انقلاب اسلامي دين به اعتبار تضاد با نظم پوسيده و كهنه مورد اقبال مردم قرار گرفت. شايد يكي از دلايل بيزاري مردم از نهاد هاي وابسته به نظام پادشاهي و جريان هاي شبه روشنفكري وابسته به آن و همچنين نفرت مردم از نظام هاي ليبراليستي و سوسياليستي و دموكراتيك غربي اين است كه آنها نيرومندترين و ممتازترين مدافع نظم اجتماعي رو به انحطاط در ايران بودند. امام خميني(ره) در نامه سرگشاده اي در سال ۱۳۴۶ به هويدا مي نويسد: حكومت پليسي غير قانوني شما و اسلاف شما به خواست آنان كه مي خواهند ملل شرق به حال عقب افتادگي باقي باشند، حكومت قرون وسطايي، حكومت سرنيزه و زجر و حبس، حكومت اختناق و سلب آزادي و حكومت وحشت و قلدري است. با اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبدادي و خودسري و با نام اسلام، بزرگ ترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسماني است... آنها نمي خواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شما ها مع الاسف مأمور اجرا هستيد، مأمور چشم و گوش بسته و مأمور بي چون و چرا. (٥(
هدف انقلاب اسلامي تنها دگرگوني صورت قديم حكومت نبود بلكه مي خواست كل ساختار اجتماعي ايران پيش از انقلاب و همه قدرت هاي تثبيت شده، امتيازات به رسميت شناخته شده، جريان هاي، حكومت ها و انديشه هايي را براندازد كه حامي اين ساختار هستند. در اين ميان تنها دين بود كه هيچ جايي در نظام كهنه نداشت و نظام كهنه ساختاري بود كه عليه دين بسيج شده بود. لذا بر خلاف انقلاب فرانسه، انقلاب اسلامي ماهيت ديني پيدا كرد و آزادي را نه در ضديت با دين بلكه در درون دين جستجو مي كرد. با اين تفاصيل بايد گفت كه انقلاب اسلامي از نظر ماهيت از سه جهت با ساير دگرگوني هاي انقلابي جهان تفاوت دارد:
۱( معنويت
۲( عقلانيت
۳( عدالت.
● انقلاب اسلامي، انقلاب معنويت در جهاني فاقد معنا
اين حقيقت دارد كه اديان در نفس الامر قبل از اينكه آلوده تفسيرها و تأويل هاي بشري شوند و آموزه هاي الهي كه از طريق وحي بر پيامبران نازل شد، دچار تحريف گردند، آرمان هاي خود را با بذر آزادي و آزادگي انسان آغاز مي كنند. پيامبران آمده اند كه انسان ها را از هر آنچه مربوط به پنداشته هاي آنها از حقيقت و ماهيت پديده هاست، آزاد سازند. آزادي از وابستگي به سنت هاي خاك، خون، نژاد، قبيله، شهر، ملت، دولت، آزادي از بت هاي عيني و ذهني ساخته دست بشر، آزادي از اوهام و خرافات، آزادي از خدايان قدرت، ثروت، نيرنگ و فريب. هر پيامبر بر حقي كه آمد، شعار آزادي انسان ها را سر داد. دليل اصلي مقابله صاحبان زور، زر و تزوير با آموزه هاي پيامبران نيز رها شدن انسان ها از سلطه آنها بود. اگر نمرود در مقابل حضرت ابراهيم(ع) و فرعون در مقابل حضرت موسي(ع) و امپراطوري روم در مقابل حضرت عيسي(ع) صف آرايي كردند و راه را بر تعاليم اين پيامبران بزرگ الهي بستند بدين اعتبار بود كه آموزه هاي اين پيامبران با سنت هاي حاكم بر حيطه فرمانروايي و امپراطوري آنها بر اذهان، جان ها، دل ها و انديشه هاي انسان ها سازگاري نداشت. در رأس اولين شعار هاي پيامبران، آزادي از سلطه صاحبان قدرت، ثروت و تزوير قرار داشت. اگر تمامي اشراف قريش و حافظان نظم پوسيده و مشركانه زمان، در مقابل آموزه هاي پيامبر بزرگ اسلام، مقاومت نشان دادند و راه را براي تحقق آرمان هاي دين توحيدي اسلام بستند و قصد جان پيامبر و اصحاب او كردند، براي اين بود كه مي دانستند آنچه او مي آموزد با سنت هاي حاكم بر خاك، خون، قبيله، نژاد و منافع آنها سازگاري ندارد. پيامبر اسلام(ص) فرستاده خدا بود و خداوند مي دانست كه آزادي از لوازم حيات و تكامل جوامع بشري و از نيازمندي هاي موجود زنده است، چه انسان باشد، چه حيوان باشد يا گياه.
خاصيت موجود زنده رشد و تكامل است و آزادي، امنيت و تربيت لازمه آن مي باشد. بنابراين شعار آزادي، تربيت و امنيت در كنار توحيد (معنويت)، عقلانيت و عدالت شعار هاي محوري پيامبر اسلام است.
افتخار مسلمانان است كه در ميان اديان توحيدي، اسلام تنها ديني است كه به آموزه هاي انبياء گذشته اعتقاد داشته و هيچ ديني را مورد ترديد و انكار قرار نمي دهد و تنها ديني است كه به اديان گذشته به ديده احترام و تأييد نگريسته و پيامبران اديان گذشته را پيامبران بر حق قلمداد مي كند. از نظر اسلام ريشه همه اديان الهي يكي است. انسان از اين جهت هبوط كرد و اسير طبيعت شد كه آزادي و در جوار قرب الهي بودن خود را با انتخابي از دست داد كه متأثر از پنداشته هاي او بود. انسان پنداشته ها را بر دانشي كه خداوند به او تعليم داده بود و محصول عقل و مقام خليفه الهي انسان بود ترجيح داد و هبوط كرد. پنداشته ها محصول نفس انسان است و انساني كه اسير پندارها مي شود هبوط مي كند. انسان با هبوط خود اولين چيزي را كه از دست مي دهد آزادي است. انساني كه آزادي خود را از دست مي دهد آماده است تا اسير دست هر كس و هر چيزي شود. ابتدا اسير طبيعت مي گردد و سپس اسير خاك، خون، نژاد، دارايي، مال، قدرت، ثروت، زن و فرزند و از همه مهم تر اسير پندارها و پنداشته هايي كه به تمام اين اشيا تعلق دارد و در زبان دين به آن دنيا گفته مي شود.
پيامبر عظيم الشأن اسلام وقتي انقلاب بزرگ اسلامي را بر پا كرد رهايي انسان از پنداشته ها و پيروي از دانش ها و معرفت ها را سرلوحه شعار هاي خود قرار داد.
از ديدگاه قرآن هر يك از پيامبران در آموزه هاي خود اسوه و الگوي مبارزه با پنداشته ها و مروج دانش هايي خاص بودند. ابراهيم قهرمان مبارزه با بت هاي عيني و ذهني، لوط قهرمان مبارزه با فساد اخلاقي، هود پيشواي ضد غرور و تكبر، يوسف قهرمان نجابت و پاكي و مبارزه با شهوت و هوس، شعيب اسوه مقابله با فساد هاي اقتصادي، موسي قهرمان مبارزه با لجاجت و خودسري و هرزگي انسان، داود مبشر دانايي و داوري، سليمان قهرمان حكمت و توانايي، عيسي پيشواي صلح و راستي و عشق و محمد(ص) عصاره همه پيامبران يعني پيامبر وحدت، رحمت، معرفت، معنويت، عقلانيت، امنيت و عدالت است، آموز ه هايي كه مبتني بر توحيد، عقل و عدل مي باشند. اگر ادعا كنيم كه روايت ناب موضوعيت انسان در تاريخ، براي اولين بار در متون ديني و آموزه هاي پيامبران الهي و به صورت كامل در آموزه هاي اسلامي سر بر آورد، ادعايي به گزاف نكرده ايم، زيرا در نگرش هاي اسطور ه اي بين النهرين و مصر و در آموزه هاي فلسفي يونان، تاريخ مركز ثقل جزئي گرايانه دارد. يعني در عالي ترين شكل، از خدايان مكان، شهرياران يا ابرانسان هايي صحبت مي كند كه همه چيز را براي نژاد خود مي خواهند.
در حالي كه در اديان، تاريخ با ظهور و سقوط تمدن ها، حكومت ها و فراز و فرود انسان ها سر و كار دارد. تاريخ اسطوره اي، تاريخ قهرمان سالار (ابرانسان نيچه) ولي تاريخ اديان تاريخ انسان سالار است.
مي گويند وقتي كه حضرت ابراهيم(ع) به دستور خداوند، قبيله خود را در شهر اور كلده به سوي سرزمين كنعان رها كرد، در پس اين رهايي و هجرت بايد تمثيلي از حقيقت و ماهيت اديان توحيدي را ـ كه ابراهيم(ع) پدر آنها مي باشد ـ جستجو كرد. خدا در باور انسان ها تا قبل از ابراهيم خدايي است اسير مكان، خاك، خون، نژاد، قبيله، شهر و ملتي خاص. اما خداوند با فرمان هجرت حضرت ابراهيم(ع) از قبيله، خاك، خون و نژاد به دنبال اثبات حقيقتي بود كه اين حقيقت در معرفت هاي پيشين بشر، نشاني از خود نداشت.
خداوند در پي اثبات اين حقيقت بود كه شريعت نبوي آموزه هايي الهي است و نمي تواند حامي يك قوم يا قبيله اي خاص باشد. خداي حضرت ابراهيم يا خداي اديان توحيدي خداي يك ميثاق تاريخي با بشر است و هر چه در جهان وجود دارد، به نوعي جزئي از تاريخ اين ميثاق مي باشد. مهم ترين اصلي كه انقلاب هاي اديان توحيدي را از انديشه هاي اساطيري، طبيعت گرايانه و قرارداد هاي اجتماعي بشرانگارانه متمايز مي سازد اين است كه در ميثاق خداي اديان توحيدي با انسان، جهان به مثابه يك تاريخ تلقي مي شود، تاريخي كه نبايد در پاي منافع يك نژاد، قوم، قبيله، شهر يا ملتي خاص قرباني شود. سخت ترين كمين گاهي كه باعث انحراف و تحريف پيروان اديان يهودي و مسيحي شد و زمينه را براي ظهور خاتم پيامبران فراهم ساخت همين بود. در صورت بندي هاي دانايي اين دو دين، ميثاق تاريخي خدا با انسان در منافع قوم و طبقه خاصي قرباني شد.

الهيات يهودي با قرنطينه كردن خدا در خاك، خون، نژاد و قبيله به همان اصلي برگشت كه بينش هاي اسطوره اي و آموزه هاي آرمان شهر هاي فلسفي بين النهرين، يونان و روم گرفتار آن بود. دين پس از چندي توانايي ترجمه جنبش هاي زمان را در تاريخي فراتر از تاريخ قوم بني اسرائيل يا كليساي مسيحي از دست داد و زبان دين از درك زمان حال و آينده عاجز شد.... در صورت بندي هاي دانايي الهيات توحيدي، قرار بود جهان به مثابه يك تاريخ تلقي شود و همه چيز در پرتو خداي احد و واحد درك گردد. خدايي كه اسير مكان خاك، نژاد و قبيله نبود بلكه بر فراز همه ملت ها بود اما خداي بني اسرائيل بر اساس آموزه هاي تورات و انجيل خداي مكان و خداي قوم و نژادي خاص بود.
آيا خدايي كه منتسب به قومي خاص باشد قادر به تباهي و نابودي قوم فاسد خود است. بر اساس روايت هاي توراتي، با وجودي كه قوم بني اسرائيل بارها از ناحيه خداوند؛ قوم نافرمان، سركش، متكبر، خونريز و لجوج معرفي شده است اما باز هم چنين قومي مورد حمايت خداي خود است. خدايان منتسب به قوم و قبيله و شهر بايد داراي چنين خصلتي باشند. آنها در همه حال بايد حافظ منافع قوم خود باشند. چون نابودي قوم مترادف با نابودي خداي قوم است. همسازي الهيات يهودي ـ مسيحي با فلسفه يونان را بايد در همين انديشه جستجو كرد. خداي يهودي ـ مسيحي، مانند فلسفه يونان وجودي تراژيك دارد، زيرا مانند خدايان ?المپ? (٦) يونان، خداي آنها نيز خداي مكان است و در جوار قوم خود به نبرد با ديگر اقوام مي آيد. اما وقتي پيامبر اسلام به رسالت برگزيده شد اولين شعار او اين بود كه قوم و قبيله و خون و نژاد فقط عامل بازشناسي انسان ها از يكديگرند و هيچ كس را در اين رابطه برتري با ديگري نيست. كسي در نزد خدا عزيزتر است كه با تقوا تر باشد. (٧)
در حالي كه قدرت مكان در ذهن پيروان الهيات يهودي ـ مسيحي قدرتي فائق بود. همه چيز در سرزمين موعود و شهر اورشليم به عنوان شهر آسماني و شهر خدا خلاصه مي شد. همان طور كه همه چيز يونان نيز در كوه المپ مقر خدايان و شهر پوليس، مقر انسان ها رقم مي خورد. الهيات يهودي مانند فلسفه يونان، محصور در مكان و معطوف به شهر شد. خداي الهيات يهودي رابطه اي با زمان ندارد. اما از نظر اسلام خداي احد و واحد خداي زمان و خداي تاريخ است خدايي است كه در تاريخ به سوي غايتي انجامين مي كوشد. تاريخ هدفي دارد و به سمت و سوي مشخصي مي رود و در اين حركت پيوسته است كه هميشه چيزي تازه آفريده مي شود. تاريخ الهيات توحيدي اسلام، تاريخ جهاني است، تاريخ شهر، ملت، قبيله و نژادي خاص نيست. در تاريخ جهاني اديان حقيقي، محدوده هاي مكان و مرز هاي بين ملت ها نفي مي شود. همه ملت ها و همه انسان ها از نظر خداوند بايد آمرزيده شوند و به رستگاري برسند.
بنابراين يكتاپرستي اسلام، يكتاپرستي عدالت است چون به همه انسان ها نظر دارد نه به انساني خاص، در حالي كه خدايان مكان بالضروره عدالت را تباه مي كنند. دعوي بي حد و حصر هر خداي مكان مندي مثل خداي قوم بني اسرائيل يا خداي فلسفه يونان به ناگزير با دعوي نامحدود خداي مكان مند ديگر در تضاد است.
تضاد خدايان در آسمان، تضاد انسان ها را در زمين دامن مي زند. اراده معطوف به قدرت يك گروه يا قوم يا قبيله يا شهر براي قوم و قبيله و شهر ديگر عدالت به همراه نخواهد آورد. دين كه آمده بود تنها راه نجات انسان ها باشد، پيوسته اسير جهالت ها و نفع پرستي هاي انسان شد. خداي الهيات يهودي ـ مسيحي مانند خداي فيلسوفان يوناني است. پيوسته با قوم خود و اقوام ديگر در جدال و جنجال به سر مي برد.
اما خداي اسلام خداي توحيد، عقل و عدالت است. غايت چنين خدايي براي انسان غايت در مقام شهروند نيست بلكه غايت در مقام انسان است. اگر چه انسان ناچار است در شهر زندگي كند، همه كمالات عملي انسان در مقام شهروند در ارتباط با زندگي اجتماعي ارزش مي يابد و غايت هستي آدمي فقط به عنوان عضوي از جامعه بايد منطبق باشد. در حالي كه در اسلام فرديت فرد اصل مطلق نيست. يعني مسائل جامعه از ديدگاه فردي و شخصي او نگريسته نمي شود بلكه چشم انداز اسلام يك چشم انداز اجتماعي است كه در آن نه فرد محور مي گردد و نه جامعه ـ كه موطن اصلي و محل استقرار فرد است ـ از بين مي رود.
اسلام وقتي ظهور مي كند كه بشر در اضطراب انساني است. اضطراب مواجهه با پرتگاه نيستي و غيبت خدا و دين خدا در جامعه. در دنياي فروپاشيده اي كه از غيبت خدا ويران شده و سرگردان مي باشد، اضطراب حاصل از مرگ خدا و بي خدايي اضطراب كشنده اي است. انسان وقتي از خدا محروم مي شود، يا خداي ديگر خلق مي كند يا خود به جاي خدا مي نشيند و يا پوچي و هيچ انگاري به سراغ او مي آيد. هر سه وجه از بي خدايي براي حيات بشر خطرناك و ويران كننده است.
مهم ترين وجه نسبت انقلاب اسلامي با انقلاب بزرگ پيامبر عظيم الشأن اسلام و مهم ترين وجه تفاوت اين انقلاب را با ساير دگرگوني ها بايد در همين مسأله جستجو كرد.
انقلاب اسلامي در جهاني ظهور كرد كه هيچ انگاري و پوچ انگاري، انسان خدايي و جايگزيني بن بست هاي عيني و ذهني به جاي خداي احد و واحد شاخص اصلي اين جهان است. هيچ انگاري و پوچ انگاري جهان را فاقد روح معنويت و تاريخ انسان را فاقد جهت، غايت و نهايت نشان مي داد. انسان خدايي، اراده معطوف به قدرت ابرانسان ها را تنها اصل حاكم بر جهان جديد معرفي مي كرد و عدالت را به مثابه فضيلت هاي كوچك كه راه را بر ابرانسان و خدايي انسان مي بندد، امر سخيف و مهمل معرفي مي كرد. ابرانسان نيچه الگوي انسان عصر تجدد در جهان مدرن است. نمونه آرماني و اسطوره جاودانه انسان كامل در عصر مرگ خدا و انسان آرماني، عصر انسان خدايي است.
در تفكر اسلامي انسان ها بر اساس شاخص هايي چون فقير و غني، سياه و سفيد، آفريقايي و اروپايي و از اين قبيل تقسيمات پنداري طبقه بندي نمي شوند. اما در عصر انسان خدايي به تعبير پاره اي از فيلسوفان مثل نيچه و اصحاب انديشه هاي او، اكنون با ظهور فلسفه ابرانسان، خدا مرده است و انسان ها ديگر نمي خواهند با هم برابر باشند. انسان كامل ديگر انسان فاضل نيست بلكه انسان شرور است. انسان شر است، فرزانه ترينان همه براي آسايش خاطر من چنين گفته اند، دريغا، كاش امروز نيز چنين مي بود، زيرا شر بهترين نيروي انسان است. انسان بايد بهتر و شريرتر شود، من چنين مي آموزانم. به شريرانه ترين چيز براي بهترين چيز در ابرانسان نياز است. (٨)
ابرانسان تفكر جديد عدالت را در پاي منافع طبقاتي و اراده هاي معطوف بر سيطره و قدرت ابرقدرت ها قرباني كرد و پرستش بت هاي جديدي چون آزادي، دموكراسي علم پرستي و غيره راه را براي ديدن حقايق عالم هستي كه وراي انديشه ها و پندار هاي حسي انسان هاي كوته نظر بود مسدود كرد.
انقلاب اسلامي در مقابل چنين جهاني و در دل چنين باورهايي شكوفه زد. جهان جديد به دنبال آزادي ابرانسان ها از قيد و بندهاي اخلاق، دين و فلسفه براي اعمال قدرت بر انسان ها مي گشت اما انقلاب اسلامي آمد تا آزادي از دين، اخلاق و عقلانيت را به آزادگي در دين تبديل كند، زيرا سيصد سال حاكميت مدرنيته براي بشر جز استعمار، استثمار، كشتار و غارت، برده داري، توليد سلاح هاي كشتارجمعي مدرن، بمب هاي شيميايي و هسته اي، تخريب محيط زيست، فقر و گرسنگي بيش از نيمي از مردم جهان، تحميل جنگ هاي ويرانگر به بهانه صدور دموكراسي و آزادي و دفاع از حقوق بشر و امثال اينها به ارمغان نياورد.
انقلاب اسلامي خواستار آزادي بود اما نه آزادي انسان از اخلاق، انسانيت، عقلانيت، معنويت و عدالت. امام خميني(ره) معمار تجديد بناي حكومت اسلامي در تاريخ مي فرمايد:
ما آزادي مي خواستيم، ما آزادي در پناه اسلام مي خواستيم؟ ما اسلام مي خواستيم. اسلام هم آزادي دارد اما آزادي بي بند و باري نه، آزادي غربي ما نمي خواهيم... آزادي اي كه ما مي خواهيم آزادي در پناه قرآن ما مي خواهيم. (٩)
در اينجا امام خميني(ره) دقيقا ماهيت متفاوت مفهوم آزادي را در انقلاب اسلامي با مفهوم آزادي در مدرنيته نشان مي دهد. آزادي در مدرنيته به معناي آزادي از هر گونه اخلاق، دين و فلسفه و در مفهوم كلي به معناي بي بند و باري انسان است. در حالي انسان متدين مسلمان اصولا با چنين مفهومي از آزادي سازگار نيست. در انقلاب فرانسه كه نماد آغاز هيچ انگاري و پوچ گرايي انسان بي بند و بار عصر مدرنيته است همه چيز به دنبال دموكراتيك شدن حيات سياسي انسان ها است. به عبارت ديگر دموكراسي يا مردم سالاري انقلاب فرانسه دموكراسي يا مردم سالاري سياسي بود. در حالي كه در انقلاب اسلامي مسأله فقط مردم سالار شدن سياست نبود بلكه مردم سالار شدن كل فرهنگ جامعه مطرح بود. امام مفهوم مردم باوري را از حوزه سياست، آشكارا به حوزه فرهنگ منتقل كرد و نمود آن را در فرهنگ جامعه كه عبارت از دين بود، نشان داد.
يكي از دلايل اساسي اي كه جريان هاي شبه روشنفكري وابسته به غرب، انقلاب اسلامي را برنتابيدند همين خصلت مردم گرايي انقلاب اسلامي در مقابل نخبه گرايي انقلاب فرانسه بود. در مفهوم دموكراسي غربي كه چيزي فراتر از دموكراسي سياسي نيست نخبگان و احزاب سياسي خود را حلقه واسط بين مردم و قدرت سياسي معرفي مي كنند و بر اساس چنين اعتقادي خود را تفسيركننده بي چون وچراي همه مفاهيم جديد، اشكال حكومت و غيره مي دانند. امام خميني(ره) در انقلاب اسلامي اين تفكر را از اساس مورد ترديد قرار داد. جريان هاي شبه روشنفكري وابسته به انديشه هاي غربي بر اساس الگو هاي سنتي گفتمان هاي رسمي سياست، معتقد بودند كه ما مجاز نيستيم خارج از حوزه سياست از مردمي شدن يا مردم سالاري سخن به ميان آوريم. آنها هر جرياني را كه خارج از اين مدار سنتي از مردم سالاري سخن به ميان آورد متهم به پوپوليسم يا عوام گرايي مي كردند. در دموكراسي سياسي اين اصل كه قدرت ناشي از اراده مردم است شكل دهنده شيوه اداره جامعه است. بنابراين از مردم خواسته مي شود كه نقش خود را در حكومت ايفا كنند. اما در انديشه هاي سياسي امام چنين فراخواني از مرز سياست گذشت و تمام جلوه هاي فرهنگي جامعه را در برگرفت. امام خميني در سال ۱۳۵۸ در سخنراني به مناسبت سالگرد نهضت خونين ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ مي فرمايد: نظر آن ملتي كه نهضت را به وجود آورد و قدرت هاي بزرگ را شكست و بعد از اين هم دنبال همين قدرت خواهد بود حق مال اينها است. نظر هاي اينها ميزان است. نظر هاي ديگران اگر موافق با نظر اينها است، اگر دنباله اسلام است، اگر با حفظ اسلام و احكام اسلام است اهلا و مرحبا... شما اي حقوقدان هاي ما، اي جمعيت حقوق بشر، دنباله اين حقوقدان ها نرويد. شما مثل اين قشر زحمتكش حقوق را اجرا كنيد. اينها جمعيت حقوق بشر هستند، اينها براي حقوق بشر زحمت مي كشند، اينها تأمين آسايش بشر را مي كنند و شما صحبت مي كنيد، اينها عمل مي كنند. (۱۰)
انقلاب اسلامي مانند انقلاب پيامبر عظيم الشأن اسلام، انقلابي نيست كه آمده باشد مانند انقلاب فرانسه با خارج كردن دين و اخلاق و اخيرا فلسفه از حيات اجتماعي بشر، راه را براي سلطه نخبگاني كه اراده معطوف به قدرت دارند فراهم سازد. انقلاب فرانسه با خارج كردن لباس اخلاق و دين از زندگي اجتماعي، بشر را مجددا به عصر بدويت و زندگي در جهان پنداشته ها در مقابل جهان دانش ها و معرفت ها بازگرداند. دين جامه اي بود كه بشر در برابر بدويت پيروي از پنداشته ها به تن كرد. در بدويت، يعني زندگي در پنداشته ها كه پاره اي از فلاسفه از آن تحت عنوان وضع طبيعي ياد كرده اند، نه اخلاقي وجود دارد نه قانوني، هيچ چيز از بشر حمايت نمي كند و هيچ پوششي براي بشر نيست. انسان در بدويت پنداشته ها، برهنه محض است، چيزي ندارد كه او را پوشش دهد. دين پوششي است براي انسان برهنه بدوي اسير پندارها. شايد يكي از تمثيل هاي زيباي متون ديني در عريان شدن انسان به خاطر پيروي از هواي نفس و خوردن ميوه ممنوعه اين باشد كه آدمي وقتي گناه مي كند يا اسير پندار هاي نفس خود مي شود. چون دين او در معرض نابودي است برهنه مي شود. يعني پوشش خود را از دست داده و بدوي مي شود. برهنگي نمادي از بدويت انسان است.
جهان بيني متون مقدس عهد عتيق و جديد در عصر ظهور محمد صلي الله عليه و آله استعداد سازگاري با جهان جديد را از دست داده بود، زيرا استعداد ويژه اي براي تبديل شدن به آرمان انسان براي همه جهان را نداشت. نبودن آرمان در چنين جهاني به منزله هيچ انگاري بود و هيچ انگاري دو بازتاب خطرناك براي بشر به همراه داشت. يكي بريدن از جهان و نفي جهان در عمل و ديگري ترويج درنده خويي در جهاني فاقد روح و آرمان.
انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني به تأسي از انقلاب بزرگ پيامبر اسلام در جهاني رخ داد كه در آن نه روحي وجود داشت و نه آرماني، هيچ انگاري جهان ساخته دست مدرنيته شرايطي را فراهم كرده است كه بشر دو راه بيشتر در پيش پاي خود نمي ديد. يكي بريدن ازجهان و نفي جهان و ديگري درنده خويي.

جهان مدرن در دويست سال اخير در معرض چنين اوضاعي قرار داشت. ظهور مشرب هاي هيپي گري، چپ هاي جديد، انديشه ماركسيستي و اتوپيا هايي كه در آن بشر بريده از همه حقايق زندگي در شكل تمدن هاي اشتراكي كوچك و آنارشيستي كه همه قواعد و قوانين، اخلاق و ارزش ها را به هيچ مي انگارد، در گذران زندگي است. نفوذ فلسفه هاي شبه ديني شرقي كه هيچ حقيقت و اصالتي را دنبال نمي كنند جز بريدن از علائق و سلائق و دم را غنيمت شمردن، نماد هاي ديگر هيچ انگاري جديد است. از طرف ديگر درنده خويي بشر جديد، ظهور جنگ هاي بزرگ ويران گر، توليد و استفاده از سلاح هاي كشتار جمعي وحشت آور و غيره نمود ديگري از هيچ انگاري جهاني است كه در آن آرماني وجود ندارد.
انقلاب اسلامي ايران در چنين جهاني ظهور كرد. انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) در سرلوحه شعار هاي خود همان اصولي را قرار دادند كه پيامبر عظيم الشأن اسلام قرار داده بود. آرمان آزادي، تربيت و امنيت در كنار توحيد و عقل و عدل شعار هاي محوري انقلاب اسلامي در عصر پيامبر و عصر امام خميني است.
در انقلاب اسلامي ايران همان چيزهايي به چالش كشيده مي شود كه در عصر پيامبر اسلام(ص) كشيده شد. برتري نژادي، تضاد دين و دانش، تضاد دين و سياست، روحيه دنياگرايي، تمايلات سرزميني و تحقير انسان به عنوان موجودي بدذات و شرور و گناه كار كه رستگاري براي او در شهر شيطان امكان ندارد اينها آموزه هايي است كه انقلاب اسلامي و اسلام در مقابله با آن به وقوع پيوست.
● انقلاب اسلامي، انقلاب عقلانيت در جهاني فاقد عقل
دنياي مدرنيته كه بر اساس آموزه هاي يهودي ـ مسيحي و تفسير هاي فلسفه سياسي توماس هابز و فيلسوفان غرب با آموزه هاي بدذاتي فطري انسان شروع مي شود، از انسان و خداي او موجود پرتناقضي مي سازد كه در حالات خود به ميانه روي قائل نبوده و درست از همين بي اعتدالي رنج مي برد. خداي اين انسان در متون يهودي ـ مسيحي بارها اقرار مي كند از خشم و حسد در آزار است. در وجود اين خدا و انساني كه به صورت او آفريده شده، تيزبيني و دانش با بي فكري و ناداني همراه است، مهرباني با سنگدلي و نيروي آفريدن با انگيزه ويران كردن، همه چيز در وجود اين خدا و انسان ساخته دست او موجود است. انسان و خداي ساخته دست الهيات يهودي ـ مسيحي غرب داراي وجدان و تفكر نيستند. خداي آنها با معرفت و دانش هيچ نسبي ندارد و نبايد در امور اجتماعي انسان ها دخالت كند. اين خدا توانايي برقراري رابطه با اقوام غير يهودي و مسيحي را ندارد و رحمت واسعه خود را فقط به اقوامي عطا مي كند كه اين اقوام حتي توجهي به اجراي دستورات اين خدا ندارند و پيوسته نافرماني كرده به پرستش بت هاي عيني و ذهني، گوساله هاي سامري و اراده هاي معطوف به قدرت، ثروت و سياست (البته به مفهوم تزوير و نيرنگ) برمي گردند.
خداي غرب كه خداي فرزندان بني اسرائيل است، بيان في نفسه حقيقت نيست بلكه هزاران توصيف شاعرانه متعالي ترين ارزش ها در انسان گرايي و يا فلسفه هاي ساخته پندار هاي انسان است؛ يعني بازگوكننده تجربه اي دروني و شكل گرفته در متن تاريخ انسان است.
خدايي كه زاده وجود يك ساخت اجتماعي ـ سياسي است كه از آن رئيس قبيله يا پادشاه يا به زبان امروزي رئيس جمهور يا نخست وزير و يا امپراطور، قدرت فوق العاده اي در جامعه به دست آورده و در نتيجه ارزش هاي متعالي با قدرت هاي عالي جامعه كه يا اراده اكثريت عددي شركت كنندگان در انتخابات است و يا اراده پادشاه يا ملكه، يكي شده است. انقلاب اسلامي به تأسي از انقلاب بزرگ پيامبر عظيم الشأن اسلام در چنين دنيايي ظهور مي كند. شالوده شكني سيطره اقتدار يهوه، زئوس يا ژوپيتر مدرن در نگاه به عالم و آدم براي انقلاب اسلامي ايران كار سخت دشواري است.
مهم ترين وجوه تفاوت اسلام و آموزه هاي انقلاب اسلامي با ساير انقلاب هاي بشري در معرفت شناسي، هستي شناسي و انسان شناسي آن است، در انسان شناسي اسلامي بر خلاف انسان شناسي يهودي ـ مسيحي و انسان شناسي فلسفه هاي يوناني ـ رومي و معرفت شناسي هاي انسان ما بعد نوزايي، انسان موجودي مجبور در مقابل دستگاه خلقت نيست. خالق از او آزادي خواسته و او را آزاد آفريده است. انسان موجودي است كه رسالتي را به عهده دارد. او خليفه و جانشين خدا در زمين است و اين بارزترين مقامي است كه انسان مي تواند از آن برخوردار باشد. چنين تفسيري از انسان در هيچ مذهب، مكتب و فلسفه اي وجود ندارد هيچ كتابي مثل قرآن انسان را تمجيد و تقديس نكرده است.
انقلاب اسلامي ايران مانند انقلاب صدر اسلام، مبشر چنين تلقي اي از انسان است و اين تلقي به هيچ عنوان با سيطره الهيات يهودي ـ مسيحي در تفكر مدرنيته همسازي ندارد.
مهم ترين تفاوت انسان شناسي انقلاب اسلامي با انسان شناسي يهودي ـ مسيحي مدرنيته، علم و معرفت انسان به اسماء است. اسم كليد معرفت و شناسايي است. از نظر اسلام فرشتگان در ميدان معرفت و شناسايي به انسان باختند و در مقابل عظمت او به خضوع و خشوع افتادند. قرآن براي انسان رسالت آزادي و اختيارات جانشيني خدا قائل است و اين بدان معناست كه انسان مكمل وجود و هستي است. در حالي كه در تفكر يهودي ـ مسيحي مدرنيته غرب كه فعلا بر بخش اعظمي از جهان سيطره دارد، انسان موجودي بدذات، شرور و گناه كار معرفي شده است كه بايد با اعمال قوانين خشك و برقراري سيطره اي مبتني بر زور و اقتدار و هزاران حيله گري ديگر شرارت اين انسان را كنترل كرد. تفاوت ماهيت سياست در اسلام و غرب ناشي از همين ديدگاه است.
در اسلام سياست گفتمان مبتني بر خدمت است در حالي كه در غرب و فرهنگ يهودي ـ مسيحي، سياست گفتمان مبتني بر قدرت است و اين بزرگ ترين تفاوت انقلاب اسلامي با جهان غرب است.
تفاوت مهم تر ديگر انقلاب اسلامي و آموزه هاي اسلام با آموزه هاي يهودي ـ مسيحي غرب، در حوزه معرفت شناسي است. قرآن كتابي است كه پيوسته انسان را دعوت به شناخت و معرفت پديده ها و پيروي از عقل مي كند. در حالي كه در فرهنگ يهودي ـ مسيحي شناخت ميوه گناه و عقل ضد ايمان است. شناخت خدا، شناخت خود، شناخت ديگران، شناخت طبيعت، شناخت جامعه و شناخت تاريخ مهم ترين وجوه مطالعه و شناخت شناسي قرآن در آياتي تحت عنوان آيات آفاقي و انفسي است. در حالي كه در الهيات يهودي ـ مسيحي، دين، متون ديني و متون ايماني نه تنها در ماهيت خود ضد شناخت تلقي مي شوند بلكه انسان هم موجودي است كه هيچ گاه به شناخت واقعي اشيا نائل نخواهد شد. رشد نسبي گرايي، ابطال پذيري و ناتواني انسان در فهم حقيقت اشيا در غرب و آموزه هاي يهودي ـ مسيحي دليل آشكار اين تفاوت است.
انسان توراتي، انساني است كه به جرم معرفت و شناخت از بهشت رانده شد. در حالي كه انسان قرآني، انساني است كه به جرم عمل نكردن به معرفت و شناخت و اسمايي كه خداوند به او آموخته بود، هبوط مي كند و از بهشت رانده مي شود. امانت الهي در قرآن به انسان كه مقام خليفه اللهي او را تضمين كرد، معرفت به اسماء است. بر همين اساس است كه در آموزه هاي اسلام اصولا تضادي ميان عقل و ايمان، دين و معرفت، دنيا و آخرت و شريعت و سياست ديده نمي شود. در حالي كه در فرهنگ يهودي ـ مسيحي غرب، تفاوت عقل و ايمان منجر به جداسازي هاي دوگانه خطرناكي مي شود. جدايي جهان ديني كه جهان ايماني است و جهان دنيوي كه جهان عقلي است، نتيجه طبيعي كلام يهودي ـ مسيحي در تفكيك جهان ديني و جهان دنيوي اين بود كه خداوند به جهان ايماني يعني جهاني فراسوي دسترسي عقل ارتقا مي يافت و جهان طبيعي يعني جهاني كه مقر زندگي انسان است، عاري از دخالت خدا و دين و ايمان مي شد و به ناچار به زير سيطره عقل در مي آمد. بديهي است كه چنين جهاني براي استوار كردن استدلال هاي خود بر اساس عقل و عدم دخالت مرجعيت ديني به طبيعت باز مي گردد. بازگشت به طبيعت در تعيين ارزش هاي بشري بزرگ ترين ظلمي بود كه الهيات يهودي ـ مسيحي در جهان جديد مرتكب شدند. كاوش عقلاني به طور طبيعي از حوزه خداشناسي خارج و نقل جاي عقل را در اين حوزه مي گيرد. تفاوت مهم ديگر آموزه هاي انقلاب اسلامي با تفكرات رسمي غرب در چنين جايي است. مسلمانان در معرفت شناختي خود با يهوديان و مسيحيان نه تنها در ماهيت شناخت بلكه در امكان شناسايي، حدود شناسايي، منشأ شناسايي و منابع و ابزار هاي شناسايي نيز تفاوت هاي بنيادي دارند و همه اين تفاوت ها به چشم انداز نگاه اسلام به انسان و جايگاه او در هستي باز مي گردد.
چقدر ساده لوحانه است انديشه كساني كه تصور مي كنند با مباني معرفت شناختي و انسان شناختي غرب كه فعلا بر اغلب آموزه هاي رسمي سيطره دارد مي توانند به شناخت انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني نائل آيند. براي شناخت انقلاب اسلامي بايد آموزه هاي پيامبر اسلام و ائمه معصومين را به دقت شناسايي كرد.
امسال به بركت انقلاب اسلامي و درايت رهبر معظم انقلاب سال پيامبر اعظم(ص) لقب گرفته است.
مهم ترين وجوه بهره گيري از اين سال آن است كه دوستداران انقلاب اسلامي و پژوهشگران حقيقت جو، وجوه تأسي انقلاب اسلامي را از انقلاب پيامبر بزرگ اسلام و از دل آموزه هاي آن بزرگوار استخراج نموده و به تفاوت هاي تفكر اسلامي با تفكر غرب توجه بيشتري نمايند.
كساني كه هنوز دل در گرو آرمان هاي امام خميني و انقلاب اسلامي دارند بايد از اين فضاي به وجود آمده استفاده كنند. مباني معرفت شناسي و انسان شناسي غرب كه تحت تأثير آموزه هاي يهودي ـ مسيحي است استعداد تحليل انقلاب اسلامي را كه تحت تأثير آموزه هاي قرآني است ندارند. اگر اين الهيات توانايي تحليل جنبش هاي زمان را بر اساس زبان آموزه هاي يهودي ـ مسيحي داشت ظهور اسلام در برهوت بي خدايي جهان ساخته يهوديت و مسيحيت بي معنا بود.



● انقلاب اسلامي انقلاب عدالت خواهي در جهان فاقد عدل
الهيات يهودي ـ مسيحي خدايان طبيعت را مقهور خدايي كرد كه او را پدر مي خوانند. همچنان كه عدل به مفهوم غلبه اراده معطوف به قدرت در مقابل اراده هاي فاقد قدرت تلقي مي شود. انسان فرزند چنين خدايي است كه بايد بر طبيعت سيطره يابد. همان طور كه پدر او بر خدايان طبيعت سيطره يافت. انسان پسر خداست و پسر وارث حقيقي پدر در زمين است. اين وارث همه چيزهايي را كه از پدر به ارث مي برد مي تواند در آنها تصرف كند، براي الهيات يهودي ـ مسيحي يك مشكل بزرگ وجود دارد و آن اينكه پسر وقتي حق تصرف را در ارث پدر دارد كه پدر در قيد حيات نباشد. تا پدر زنده است حق تصرف براي پسر نيست. وقتي تفكرات پدران كليسا به دوران جديد رسيد تقابل خواسته هاي پدر و پسر يك تقابل جدي در مسيحيت مدرن شد. پسر اكنون احساس مي كند به سن بلوغ رسيده مي تواند در ميراث پدر تصرف كند. اما از طرف ديگر مي داند اين تصرف منوط به مرگ پدر يا كوتاه شدن دست او از اين ميراث است. اغلب هيچ انگاران غرب مسيحي تلاش خود را به كار گرفتند كه اثبات نمايند در حوزه معرفت شناختي، پدر آسمان ها يعني خدا و در حوزه امور اجتماعي، پدر زمين يعني پدران كليسا ديگر مرجعيتي براي تصرف در ميراث به جا مانده از پدر ندارند.
بايد پدر كشته مي شد يا از تصرف در امور دور نگه داشته مي شد تا پسر بتواند سري در سرها در بياورد.
انسان در غرب بر اساس آموزه هاي يهودي ـ مسيحي و يوناني ـ رومي، با بودن خدا نمي توانست در هر چه تمايل داشت تصرف كند. مرگ خدا در غرب مترادف با آزادي انسان در تصرف ما ترك خدا بود. چگونه با چنين آموزه هايي مي توان انقلابي مثل انقلاب اسلامي را كه در رأس آموزه هاي آن توحيد، معنويت، عقلانيت و عدالت قرار دارد تحليل كرد؟
انسان غير اسلامي انساني است كه در طول تاريخ با تضاد هايي همراه است. تضاد اسطوره با طبيعت، طبيعت با فلسفه، فلسفه با اخلاق، اخلاق با قرارداد اجتماعي و غيره، اسلام ديني است كه آمده تا تمام اين تضادها را پايان بخشد. انقلاب اسلامي در دوران جديد مبشر وحدت، آزادي، صلح و امنيت و عدالت براي همه انسان ها است نه نژاد، خون، قبيله، قوم، دولت و ملتي خاص.
خدايان فلاسفه، طبيعت گرايان و اصحاب قرارداد هاي اجتماعي مثل محرك اول ارسطو، مگر جز با نيروي عقل و انديشه بشر سر و كار دارند؟
ولي بشر مگر تنها نيروي عقل و انديشه دارد؟ بشر علاوه بر عقل و انديشه چيزهايي مثل دل، احساسات و عواطف نيز دارد كه فلاسفه عمدتا با اين مقوله ها سر و كار ندارند. از ميان همه آن راه هايي كه بشر براي تثبيت پنداشته هاي خود جستجو كرده، تنها خداي پيامبران است كه علاوه بر جنبه هاي منطقي استدلال و عقلاني، پيوند محكم و استواري با ضمير، دل، احساسات و عواطف بشر دارد و انسان هنوز با او در حال داد و ستد و عشق ورزي است. تفاوت خداي پيامبران با خداي فلاسفه در اين است كه ارتباط انسان با او از نوع ارتباط يك نيازمند با يك بي نياز، عالم، قادر، عطوف، مهربان و عاشق انسان است. عدل به مفهوم اجتماعي براي چنين خدايي هدف نبوت و به مفهوم فلسفي مبناي معاد، اختيار و مسئوليت پذيري انسان است.
دين در آموزه هاي الهيات توحيدي وقتي ماهيت خود را از دست مي دهد كه تفسيري اخلاقي و فلسفي شود. سياست در رعايت حقوق مردم و برقراري عدالت بيش از هر چيز به خدا و حقايق متعالي نياز دارد، فلسفه از همان ابتدا به حساب خدايان رسيد و حقايق متعالي را در سرنوشت سياسي مورد ترديد قرار داد. شكافي كه از هومر و حماسه هاي ايلياد و اديسه در معرفت شناسي غرب به وجود آمد شكافي است كه نتوانست رابطه فلسفه غرب را با حقايق متعالي مستدام نگه دارد. فيلسوفان غرب، در دوران نوزايي و روشنگري، دين و اخلاق را از سياست به بيرون پرتاب كردند اما چه نتيجه اي عايد بشر شد؟ بحران محيط زيست، از بين رفتن بنياد خانواده، توليد و به كارگيري سلاح هاي كشتار جمعي، فقر و نابودي انسان ها، از بين بردن منابع طبيعي و ثروت ملت ها، بحران روحي و رواني بشر، توسعه زندان ها و سياهچال ها، جنگ و خونريزي تمام نشدني ابرقدرت ها عليه ملت ها و هزاران مصيبتي كه نتيجه جدايي دين و اخلاق از سياست بود. اينها محصول اعوجاجات فيلسوفان عصر روشنگري الهيات يهودي ـ مسيحي غرب است كه تصور مي كردند با مرگ پدر، پسر همه چيز را عقلي خواهد كرد و استعداد اداره ميراث پدر را دارد.
اكنون پراگماتيست هاي جديد الهيات يهودي ـ مسيحي، پس از انكار نسبت عقيده و عمل و نفي اخلاق و دين در سياست به سراغ فلسفه رفته و مدعي اند كه دموكراسي و آزادي نسبتي با فلسفه ندارد.
كساني كه با اربابي فلسفه، تكليف دين و اخلاق را در سياست يكسره كردند اكنون اعلام مي كنند كه وقتي پاي تفكر سياسي به ميان مي آيد، فلسفه امربري خوب ولي اربابي بد است. اكنون هيچ چيز، نه قدرت خدا، نه سرشت دروني واقعيت ها، نه قانون اخلاقي و نه آرمان شهر هاي فلسفي، نمي تواند بر حاصل توافق سياسي اعضاي جامعه اي مقدم باشد كه تصميم گرفته اند به گونه اي زندگي كنند كه اكثريت عددي اراده كرده اند. صدق و حقيقت از ديدگاه اهل سياست جديد به مثابه سرشت دروني چيزي مستقل از انتخاب توصيف هاي زبان شناسانه انسان نيست. سوفسطائيان جديد جز اراده معطوف به قدرت، اراده ديگري را برنمي تابند. از ديدگاه آنها پدر مرده است و پسر حق دارد در تمامي ماترك به جا مانده از پدر تصرف كند زيرا حقيقت به هيچ يك از ماهيت هاي دروني ربطي ندارد و به خرد و معرفت تنها از طريق گفت و شنود نگريسته مي شود. اين نوع معرفت، فلسفه، دين و اخلاق را از سر راه برمي دارد تا به پنداشته هاي بشر ميدان دهد بر پايه امكانات قدرت سياسي، آرمان شهري باب طبع اربابان سياست و قدرت در زمين بنا كنند.
انقلاب اسلامي با تمام وجود خود در جهاني قد علم كرد كه فاقد روح، اخلاق، دين و فلسفه است. آيا هنوز مي پنداريد آرمان هاي چنين انقلابي و انديشه هاي پايه گذار آن را بايد با همان ابزارهايي تحليل كرد كه اين انقلاب عليه آنها به وجود آمده است؟!
آيا هيچ تصور كرده ايم كه چرا اربابان قدرت و سياست كه اكنون بر همه چيز جهان غرب سيطره دارند، اخيرا تهاجم يكپارچه اي را در تخريب چهره اسلام و پيامبر عظيم الشأن(ص) آن آغاز كرده اند؟
چه باور بكنيم چه نكنيم اين تهاجم به سه چهره شاخص معنويت، عقلانيت و عدالت اسلامي است كه با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، جلوه جديدتري از توانايي زبان اسلام در تفسير جنبش هاي زمان را به نمايش مي گذارد.
زباني كه فيلسوفان خودبنياد غربي تصور مي كردند در عصر روشنفكري براي هميشه به حساب آن رسيده اند. انقلاب اسلامي زبان دين را در تفسير جنبش هاي زمان زنده كرد. با زنده شدن چنين زباني همه سنت هاي وابسته به خاك، خون، نژاد، قبيله، شهر، ملت و دولت كه اكنون جهان غرب و تفكر يهودي ـ مسيحي و فلسفه يوناني ـ رومي مبشر آن است، به زير سؤال خواهد رفت.
در غرب سال ها به بشر القا مي كردند كه دين مخالف دانش و شريعت مغاير با عقل و ايمان ضد دانايي است. اما انقلاب اسلامي با شعار توحيد، عقل و عدل كه شعار پيامبر اسلام بود تمام بافته هاي فيلسوفان عصر نوزايي به بعد را مورد ترديد قرار داد. ديني كه آرمان هاي آن توحيد، عقل و عدل باشد و آزادي، تربيت، امنيت و فراواني نعمت را براي همه انسان ها بخواهد، جاذبه اش بيش از دين و فلسفه هايي خواهد بود كه شرارت ذاتي انسان و مهار او توسط قوانين و قراردادهاي اجتماعي را سرلوحه خود قرار داده است. تحولاتي كه در ايران بعد از انقلاب اسلامي اتفاق افتاد، تحولاتي نيست كه از چشمان تيزبين اهل سياست و قدرت در غرب پنهان بماند. اين تحولات آنها را متوجه اراده معطوف به دگرگوني هاي بنيادي و مثبت نهفته در نهاد دين اسلام كرد. انقلاب اسلامي در طول كمتر از سه دهه يك كشور كاملا وابسته و عقب مانده علمي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي را به كشوري نيرومند با توانايي هاي علمي حتي در پيچيده ترين علوم جديد يعني فن آوري هسته اي و سلول هاي بنيادي نموده است. اگر چنين كشوري تخريب نگردد يا موانع جدي سر راه آن گذاشته نشود معلوم نيست كه الگو هاي برآمده از انقلاب اسلامي ايران چه تأثيراتي در سيطره غرب در جهان ايجاد كند. دموكراسي، حقوق بشر، آزادي و امثال اينها حربه هاي كهنه اي هستند كه اكنون ديگر در جهان خاصيت و توانايي خود را از دست داده اند. كمونيسم، فاشيسم، آنارشيسم و ليبراليسم در غرب با پشتوانه اي از جنايات ضد بشري، نظام هايي هستند كه از دل حقوق بشر، دموكراسي و آزادي غربي خارج شده اند.
اگر نگوييم سياست هاي جهاني اما مي توان با قاطعيت اعلام كرد كه سياست هاي خاورميانه اي غرب و سردمدار فعلي آن امريكا دچار بحران است. بحراني كه اكنون امريكا و نظام ليبرال ـ دموكراسي غربي با آن در خليج فارس روبه رو است از نظر استراتژيك و حتي ژئوپولتيك و ژئواستراتژيك ماهيتي بي سابقه دارد و خطرناك ترين چالشي است كه از جنگ جهاني دوم به بعد نظام هاي ليبرال ـ دموكراسي غرب با آن روبه رو شده اند. به اعتراف برژيسنكي امريكا هيچ راه و واكنش مناسب و روشني در مقابل انقلاب اسلامي و بحران خليج فارس ندارد مگر دست زدن به تخريب هاي ناجوانمردانه اي كه عليه انقلاب اسلامي و اخيرا بر عليه پيامبر عظيم الشأن اسلام اتخاذ كرده است. ايران و بعضي از كشور هاي مسلمان منطقه سپر استراتژيك غرب در مقابل رشد افكار ضد ليبراليستي محسوب مي شدند، اما با انقلاب اسلامي و بيداري جهان اسلام اكنون ايران و بعضي از كشور هاي منطقه به عنوان محور اين سپر از آن جدا شده و توازن ايدئولوژيكي غرب را در منطقه دچار مشكل كردند. ليبراليسم، سوسياليسم و فاشيسم در قرن بيستم پا را فراتر از كشتار هاي عامدانه اي گذاشته اند كه به نام تجدد و ترقي تبليغ مي كردند. آنها انسان را به قبول آرمان شهرهايي دور از ذهن تشويق مي كردند. اما اين تلاش ها مبين افراطي ترين حركت هاي سياسي و گستاخانه ترين نگرش هاي فلسفي در تاريخ بشر بود كه هيچ آرماني براي تكيه بشر به جا نگذاشت و تا تسلط كامل بر انسان و تحريف متعصبانه از بافت فكري و اجتماعي و حتي محدود كردن شخصيت انساني پيش رفت.
معماران آرمان شهرهاي اتوپيايي مدرنيته براي خود نقشي قائل شدند كه انسان از ديرباز براي خدا قائل بود. روند تدريجي تكامل اجتماعي كه ابتدا از دل دين زائيده شده بود، دور كردن دين و اخلاق از زندگي اجتماعي، تلاش هاي جاه طلبانه تري را براي كنترل سرنوشت انسان دنبال كرد. اتوپياها بر پايه آموزه هاي فيلسوفان عصر مدرنيته نقطه عطف نياز انسان به رهايي از دين، طبيعت، اخلاق و رموز ماوراء آن شدند.
ظاهرا پذيرش اتوپيا هاي تحميلي، امري اختياري مي نمود. ترسيم آينده تاريخ را مي توان در نوشته هاي بيمارگونه روشنفكران عصر مدرنيته و گفتمان هاي استبدادي آنها و همچنين سياستمداران دولت هاي مدرن و گفتمان هاي خشونت طلب و جنگ افروزي آنها مشاهده كرد. هانتينگتون و فوكوياما نمونه هاي كوچكي از ترسيم كنندگان آينده تاريخ در پناه حقوق بشر و آزادي مي باشند.
انقلاب اسلامي با تكيه بر آموزه هاي دين اسلام خواب راحت سلطه گران تاريخ جديد را آشفته كرد. فاشيسم، نازيسم، ليبراليسم، سوسياليسم و كمونيسم كه به ظاهر تصويري منطقي از اتوپيا هاي خود ارائه مي دادند اگر چه ريشه در آرمانگرايي داشتند اما در عمل به سطحي غير عقلايي كشيده شدند و نتايجي براي بشر به بار آوردند كه با منتها درجه افراط در كشتار و بيرحمي و حتي مخرب تر از انسان هاي وحشي از نظر نتايج اخلاقي و به همان اندازه براي بشر نفرت انگيز است. اين نظام ها بالاترين نقطه ظهور خشونت انساني را به نمايش گذاشتند. مدرنيته نه تنها ادعاي تملك كليد بصيرت علمي و معرفتي براي بازگشايي قلب تمامي معرفت هاي انساني را داشت بلكه مدعي آوردن خوشبختي براي تمامي انسان ها بود. اما در كمتر از دو قرن جز تخريب محيط زيست، نابودي بشر، توسعه و توليد و مصرف سلاح هاي كشتار جمعي و هزاران بلاي خانمانسوز چه چيزي به ارمغان آورده است؟
اكنون معضلات بزرگي توانايي مدرنيته در رهبري جهان را به زير سؤال برده است.
بدهي هاي جهاني كشور هاي فقير، فقدان توانايي رقابتي، سطح رشد توليد ناموزون، وضعيت نامناسب اجتماعي، ضعف آموزش، انحطاط ارزش هاي ديني و مدني، سلطه طبقه ثروتمند، نارضايتي هاي ناشي از فقدان عدالت، ريشه دواني فقر و تبعيض نژادي، گسترش جنايات و خشونت، گسترش اعتياد، رشد روحيه نااميدي هاي اجتماعي، بي بند و باري جنسي، گسترش فساد اخلاقي، روحيه بي تفاوتي قشرهاي اجتماعي، ظهور فرهنگ هاي تفرقه افكن، بن بست نظام هاي سياسي، گسترش فزاينده احساس پوچي و معنوي (١١) كمترين بيماري هاي سلطه مدرنيته بر جهان است.
بديهي است در چنين جهاني، انقلابي مثل انقلاب اسلامي و ديني مثل دين اسلام مورد توجه مردم دنيا قرار گيرد و بديهي است كه اربابان قدرت و ثروت كه چنين جهاني ساخته دست آنهاست در مقابل اسلام، پيامبر عظيم الشأن اسلام، انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) تجهيز شوند. (١٢)

دكتر مظفر نامدار
پاورقي:
۱. ر ك: نيكولو ماكياولي، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفي، تهران، خوارزمي، ۱۳۷۷، ص ۳۵.
۲. الكسي دوتوكويل درباره انقلاب فرانسه اين گونه داوري مي كند. ر ك: الكسي دوتوكويل، انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن، ترجمه محسن ثلاثي، تهران، نقره، ۱۳۶۵، ص ۲۱.
۳. همان، ص ۳۱، ۳۲.
۴. همان، ص۳۲.
۵. صحيفه امام، ج۲، ص۱۲۳ ـ ۱۲۶.
۶. اُلمپ كوهي است در يونان كه مركز فرماندهي خدايان يونان بود.
۷. انّ اكرمكم عند الله اتقيكم. قرآن، ۴۹ / ۱۳.
۸. فردريش نيچه، چنين گفت زردشت، ترجمه داريوش آشوري، تهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص۴۴۵.
۹. صحيفه امام، ج۸، ص۶۵.
۱۰. صحيفه امام، همان، ص۵۶.
۱۱. براي مطالعه بيشتر از اوضاع نابسامان غرب و امريكا ر ك: زي بيگنيو برژنسكي، خارج از كنترل، ترجمه عبدالرحيم نوه ابراهيم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، ص۱۲۰ به بعد.
۱۲. در نگارش مباحث مربوط به دين يهود و مسيحيت از منابع زير استفاده شده است:
پلي تيليشين، الهيات سيستماتيك، ج۳، ترجمه حسين نوروزي، تهران، حكمت.
اريك فروم، همانند خدايان خواهيد شد، ترجمه نادر پور خلخالي، گلپونه .
آنگالووي، پانن برگ. الهيات تاريخي، ترجمه مراد فرهادپور، تهران، صراط.
فصلنامه ۱۵ خرداد
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده