مادر بچه گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرو می گشت
رحمان نادی: وقتی که در دانشگاه اصفهان درس می خواند، دانشجویان را در مساجد و منازل جمع می کرد تا برایشان سخنرانی کند. یکی از آن شبها که در مسجد، گرم سخنرانی سیاسی و اعتقادی بود، حرفهایش را قطع کرد و پرسید: آقایان! کدام یک از شما اتومبیل دارید؟
از همان ردیف جلو یک نفر گفت: من دارم؛ اما برای چی؟
گفت: عجله کن، باید برویم، دست بچه یکی از دوستان رفته توی پنکه، باید برویم و ببریمش بیمارستان.
وقتی جلوی خانه رسیده بودند، بچه را روی دست پدرش دیده و در حالی که خون از دستش جاری بوده و مادرش گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرویی می گشته که بچه اش را به بیمارستان برساند!
چند روزی از این ماجرا گذشت، پرسیدم: آقای طالبیان! شما از کجا فهمیدید که دست بچه لای پنکه رفته و زخمی شده و پدر و مادرش دنبال ماشین می گردند؟!
در جوابم گفت: کار مشکلی نیست؛ البته اگر عنایت خدا باشد. وگرنه من که بنده او هستم، از کجا میدانستم که بیرون ذهن و نظرم چنان حادثه ای رخ داده است؟!