روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت دوم
شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۰۷:۴۸
با آمدن هر مشتری برای خانه خوشحال میشدم و فکر می کردم به زودی از آن جا خلاص میشوم؛ اما میدیدم هر کسی که می آید، حاجی پیش از هر چیز دیوار حمام را نشان میداد و سپس همه قضیه دوده را برایش می گفت.

نوید شاهد همدان: از دوده حمام همسایه مان به تنگ آمده بودم. از شانس بد ما بود که همسایه دیوار به دیوار حمام بزرگ شهر شده بودیم. از یک طرف نم خزینه و از طرف دیگر دوده های سیاه دودکش حمام که با گازوئیل گرم میشد، زندگی را برایم سخت کرده بود.

لباس ها را که از روی طناب جمع می کردم و تکان می دادم، از آنها دوده می ریخت. حاجی ناراحتی ما را که دید، خانه را برای فروش به بنگاهی سپرد. با آمدن هر مشتری برای خانه خوشحال میشدم و فکر می کردم به زودی از آن جا خلاص میشوم؛ اما میدیدم هر کسی که می آید، حاجی پیش از هر چیز دیوار حمام را نشان میداد و سپس همه قضیه دوده را برایش می گفت.

مشتری که این حرفها را می شنید، دیگر حتی به خودش زحمت نگاه کردن به بقیه خانه و اتاقها را نمی داد؛ عذرخواهی کنان از همان جا برمی گشت. با صداقت و راست گویی حاجی نمی توانستم مبارزه و مخالفت کنم. همسرم بود و میشناختمش.

آن قدر این وضع ادامه پیدا کرد تا بالاخره کسی پیدا شد و خانه را برای انبار شیرینی فروشی اش خرید. البته او هم با علم و آگاهی از وضعیت خانه و قیمت کم!

برگرفته از کتاب آقای معلم، زندگینامه و خاطرات معلم شهید محمد طالبیان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده