مسافرکشی با پیکان زوار در رفته
نوید شاهد همدان: حسابی تلق و تلوق پیکانش درآمده بود.
یک روز گفتم: باباجان تو پدر این پیکان را درآوردی و خرابش کردی.
گفت: محمدحسین جان عیبی ندارد. مال دنیا است و ارزش غصه خوردن را ندارد.
میرفت نماز جمعه و از آنجا مردم را سوار می کرد و یکی یکی تا جلوی منزلشان می رساند و بعد به سرعت به محل نماز جمعه بر میگشت و عدهای دیگر را سوار می کرد و به مقصد می رساند و وقتی مطمئن میشد که کسی آنجا نمانده به خانه برمیگشت.
به این ترتیب روزهای جمعه ساعت ۳ یا سه و نیم نهار می خوردیم.
به فکر مردم بی نوا بود
در دوره مسئولیت شهرداری پدرم توی نهاوند روزی یکی از همشهری ها وارد ساختمان شهرداری می شود و می گوید که خانه هم دارد خراب میشود و سیمان هم کمیاب است.
سپس با ناراحتی و عصبانیت از همان ابتدای راهرو شروع می کند به غر زدن و سر و صدا کردن که من چند تا سیمان می خواهم. چه کار کنم. بیچاره شدم.
آقایی پیش میرود و به او می گوید: آقا بفرما مشکلت چیست؟ پاسخ میدهد: دارم خانه خراب می شوم. سیمان می خواهم.
آن فرد مسئول هم همانجا دست در جیب می کند و یک کاغذ بیرون می آورد و رویش چیزی مینویسد و میگوید برو به این حساب پول واریز کن بعد بیا تا خودم به تو سیمان بدهم.
فرد شاکی هم خیلی زود پول را واریز میکند و به ساختمان شهرداری بازمیگردد. میرود جلو و میگوید این هم پول. خوب حالا که به من سیمان میدهید؟
فرد مسئول پاسخ میدهد: خانه تان کجاست؟ میگوید: پشت مسجد جوانان. فرد مسئول می گوید: برو خوانه سیمان میآید.
آن بنده خدا هم با ناباوری راهش را می گیرد و می رود و جلوی در خانه اش می ایستد. نیم ساعتی نگذشته که وانت نیسانی پیدا میشود. همان آقا پیاده شده و می پرسد خوانه ات این است؟ میگوید که بله.
آن آقا خودش می رود پشت وانت و کیسه سیمان را روی شکمش می گیرد و می آورد. اولی را که می آورد و به سراغ کیسه دوم می رود، یکی از بالای کوچه دوان دوان میآید و میگوید حاجی چه کار میکنی؟ حاجی چرا شما؟
صاحب خانه می پرسد حاجی کیست دیگر؟
آن تازه از راه رسیده هم می گوید حاج آقا طالبیان، شهردار.
اینجاست که تازه پدرم را به جا می آورد
منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان همدان و کتاب آقای معلم نوشته خانم مهین سمواتی