
خورشیدی که از «تنگه چهار زبر» تا افق جاودانگی درخشید
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هفتم مرداد 1367 در پایان عملیات پرحماسه «مرصاد» که غروب ابدی قبیله ننگ و نفاق بود و فروغ جاویدان تربیت یافتگان مکتب شرف و شهادت، ستاره ای در افق خون، طالع ابدی خود را آغاز کرد که از «تنگه چهار زبر» طلعت اشراق آسمانی فرزندان روح الله (ره) شده بود. سردار رشید و غیور جبهه توحید، شهید «هادی فضلی» از آخرین درخششهای افسانه ای دفاع مقدس هشت ساله است که در کنار سرداران و رادمردانی چون «حاج محمود اخلاقی»، در پایان این جنگ، با عملیات مرصاد درخشیدند و شهادتشان حسن ختام این صحیفه عشق و عرفان شد. این رزمنده غیور همدانی که «شیر میدان گشت و شناسایی» لقب گرفته بود، 8 سال در جبهه ماند تا پس از قبول قطعنامه و پایان رسمی جنگ، با شرارت منافقین، حماسه مرصاد، مطلع حیات جاویدش شود و خود را به کاروان شهادت برساند. فرمانده اطلاعات عملیات «لشکر 32 انصارالحسین (ع)» همدان، فرمانده اطلاعات عملیات مرصاد شد و نقش عظیمی در زمینگیر کردن ستون زرهی و شکست کامل منافقین در این عملیات داشت که آن را در توهم، فروغ جاویدان خود انگاشته بودند اما غافل از آن که فروغ جاویدان، از آن لشکر خدا و قبیله توحید است و هلاکت و مرگ محتوم، فرجام خیل خیانت پیشگان و نفاق اندیشان.
متولد شهری کوچک، که آغازگر انقلاب در همدان شد
آخرین روزهای زمستان 1341 در شهر مریانج از توابع همدان، از یک خانواده زحمتکش و مومن روستایی، کودکی به جهان چشم گشود که تقدیر خدا برایش عاقبتی شگفت رقم زده بود. مریانج، شهر کوچکی است اما تاریخساز: شهر عاشورا و غیرت و قیام؛ همانجا که نخستین جرقه مبارزات انقلابی در استان همدان از مسجدش آغاز شد و مردم یک شهر کوچک همگام با تبریز و قم و مشهد برای حاجآقا مصطفی خمینی چهلم گرفتند. او از کودکی، صادق و با ایمان و اهل تقوی بود. راستگو بود و راست کردار و امانتدار و اخلاقمدار و الگویی برای پاک و مومنانه زیستن. در کارهای خانه و بیرون و در امرار معاش پدر برای تامین مخارج و معیشت خانواده، کمک کارش بود و تا مقطع راهنمایی درس خواند؛ مقطعی که آن روزبیشتر بچه ها در روستاهای ایران نمیتوانستند تا آن مرحله یا بالاتر از آن، تحصیل کنند. هادی، تحصیلات را نیمه کاره رها کرد و خود را وقف کار و تلاش نمود. او با شروع اولین جرقه های مبارزات انقلابی به این قافله بیداری پیوست و در برانگیختن مردم و تجمیع و سازماندهی و انسجام بخشیدن به حرکتهای انقلابی، نقشآفرین شد.
فرمانده اطلاعات عملیات «تیپ یک لشکر 32 انصار الحسین (ع)»
انقلاب که پیروز شد او تمام وقت و تمام عیار در خدمت انقلاب بود و وقف پاسداری از آن. اعتقاد داشت برای حفظ این انقلاب و استحکام پايههای نظام جمهوری اسلامی باید شبانه روز تلاش کرد و از همه چیز خود در راه این هدف بزرگ گذشت. به ارتش بیست میلیونی بسیج پیوست و جنگ که شروع شد، از همان اولین ماهها به جبهه عزيمت کرد. اوبا پيوستن به واحد اطلاعات و عمليات لشکر32 انصارالحسين(ع) نشان داد برای پیروزی اسلام، حاضر است سختترین وحساسترین کارها را قبول کند. مأموريتهای دشوار و طاقت فرسايی را به انجام رساند و همراه با ياران دلير خود، با نفوذ به عمق جبهه دشمن و کیلومترها ورود به خاک دشمن، شناسايیها را انجام داد و ناممکنهایی را ممکن ساخت که با تفکرات مادی قابل باور و تصور نیست. مهارت، شجاعت و شایستگی خود را در عملیاتهای شناسایی و تسلط و دقت خود را در این ماموریتها چنان نشان داد که پس از مدتی بعنوان فرمانده اطلاعات عملیات «تیپ 1 لشکر انصارالحسین (ع)» منصوب شد.
«عمو هادی» خاکی و خودمانی، ستون و سنگر بچهها بود...
هادی فضلی، بازوی پرتوان و چشم راست شهید بزرگوار «علی چیتسازیان» بود؛ همان رزمندهای که سیمخاردار نفسش را برید تا از خاکریز دشمن بهسلامت عبور کند و به ملکوت قرب معشوقش برسد. خیلی دوستش داشت و همهکاره علی آقا بود. بچهها عمو هادی صدایش میزدند بیهیچ نام و عنوان دیگر. سادگی ویژگی رایج بر و بچههای جنگ بود و بین نیرو و فرمانده فاصلهای وجود نداشت. در گردان، رکن و محوری بود در اطلاعات عملیات و شناسایی و پشت همه به او گرم بود و به تیزبینی و هوشیاری و . اصلاً اطلاعات خلاصه میشد در «علی چیت سازیان» و «هادی فضلی» که بعد از شهادت او ستون بود و سنگر و سرپناه همه. علی آقا که رفت، وجودش بیش از پیش در لشکر احساس میشد. کمتر خانه میآمد و بیشتر وقتها جبهه بود. حتی فرصت نمیکرد به «زینب» دوسالهاش سری بزند.
شرط ازدواج: قبول شهادت!
«فاطمه اذانی» در طی این چهارسال، شاید کمتر از چندین ماه را در کنار همسرش بیشتر نگذراند، اما معتقد است که در همین مدت درسهایی را از او فراگرفته که هیچگاه فراموش نمی کند. هادی به همسرش فاطمه گفته بود اگر می تواند شرایط اعزام به جبهه های نبرد و مجروحیت و یا شاید شهادت همسرش را تحمل کند؟ دفترچه عقد را امضا کند و به عقد او درآید. به گفته همسر شهید: «چند روز قبل از پایان جنگ تحمیلی و امضای قطعنامه در لحظه وداع به او گفتم که دیگر نرو من خسته شده ام و هادی در پاسخ گفت: «تا روزی که جنگ هست من هم هستم. این واقعیتی بود که هیچگاه فراموش نمی کنم چرا که همسرم فردای امضای قطعنامه به شهادت رسید و همان روز معنای سخنان لحظه وداعش را درک کردم.»
فرمانده اطلاعات «تیپ کربلا»، شیر میدان «گشت و شناسایی»
اسمش را همه جا گذاشته بودند: «شیر میدان گشت و شناسایی»! از بس همه همت و توان خود را وقف این مساله حساس و راهبردی جنگ کرده بود و با نوع نگرش و دقت و تسلط بر کار و انجام دقیق و موفق همه عملیاتهای شناسایی، به مساله اطلاعات و عملیات جنگ، انسجام و هویت داده بود و آن را تبدیل به یکی از ارکان فرماندهی و طراحی استراتژیک عملیاتی کرده بود. همین تسلط او بر فرماندهی و راهبری اطلاعاتی عملیاتی بود که نام او را پس از شهیدانی چون سرداران والامقام: حسن باقری و محمد باقری، از شاخصترین نامهای این عرصه ساخته و جایگاه او را در آخرین میدانگاه حضور حماسهآفرینانه اش: عملیات مرصاد، آنگونه کاری و کوبنده و موثر به ظهور آورد.
«عمو هادی»؛ فرمانده اطلاعات و عملیات «مرصاد»
منافقین با خیال متوهمانه پیشروی از غرب و همدان تا تهران و تصرف این سرزمین عشق و شرف و شهادت، مزدوران و فریب خوردگان خود را روانه کردند تا با استفاده از وقفه و خلاء حاصل از پایان جنگ و پذیرش قطعنامه و در غیاب سازماندهی و آمادگی نظامی و لجستیک و پدافندی، از راه زمینی و با پشتیبانی هوایی ارتش متجاوز بعث، ایران شیران و دلیران را بگیرند! اما قرار بود حماسه بزرگ دیگری در پایان این هشت سال سراسر حماسه رقم بخورد و آخرین شایستگان شهادت را هم به آرزوی خود و به دیدار دوستان و همرزمان شهید خود برساند.
آن روزها سردار هادی فضلی، فرمانده اطلاعات تیپ کربلا بود و در چهارزبر کرمانشاه مستقر بود. خودش به خط زد و با چند نفر از بچهها موقعیت و توان رزمی دشمن را شناسایی کرد. تعدادشان بالا بود و توان مقابله رزمی و نفر به نفر با آنها نبود. تصمیم بر آن شد تا رسیدن نیروهای کمکی مقابل دشمن خاکریز بزنند تا مانع پیش روی آنها شوند؛ خاکریزی که بسیاری از خاکی پوشان لشکر انصار را به بلندای ملکوت رساند. مرصاد بهراستی کمینگاه خداوند بود و نهتنها نقاب از چهره تزویر و ریا برداشت که همراه بودن دست یاری خداوند با این انقلاب و نظام را بار دیگر ثابت کرد. مرصاد آخرین نقطه از هشت سال حماسه و ایثار بود و نقطه پرواز آنهایی شد که از چشیدن جام زهر توسط آن پیر پاکنهادان زمانه، خون به لب داشتند و داغی بزرگ در سینه؛ آنهایی که برای رسیدن به شهدا پرپر میزدند و نظر کردن به وجه الله را آرزو میکردند و خود را جامانده از این قافله نور و نجات، می دیدند و محروم از این سفره ضیافت کرامت معبود. و بهرام مبارکی، مهدی ملکی، رمضان مصباح و هادی فضلی، 4 قمر منیر لشکر و در راس آن 123 ستارهای هستند که منظومه پیروزی را در افق آخرین حماسه تاریخ دفاع مقدس، ترسیم کردند. هادی، تمام این 8 سال جنگ را از اولین ماهها در همان پاییز 59 تا قبول قطعنامه در جبهه بود و گاه تا چندین ماه هم از خط مقدم به عقب نمیآمد. اما انگار عملیات مرصاد فرارسیده بود تا او ماموریت بزرگ و حماسی خود را در آن انجام دهد و آنگاه در شمار آخرین شهیدان این قافله باشد. خدا او را برای این روزهای سخت و حساس برای رودررو شدن با بدترین اشقیای روزگار و خائنترین خائنان و وطنفروشان و دشمنترین دشمنان دین و میهن و مردم، نگهداشته بود و برای ماموریت و وظیفهای به اهمیت «فرماندهی اطلاعات و عملیات»، در عملیات سرنوشتساز و تعیینکننده «مرصاد»... او تمام تجربه و توانمندی خود را در طول این سالهای فرماندهی اطلاعات عملیات و گشت و شناسایی مواضع دشمن در تیپ کربلا و لشکر انصارالحسین، باید نشان میداد. لشکر 32 انصارالحسین، در نوک پیکان حمله به مزدوران مهاجم بود و پیشاهنگ و طلایه دار عملیات.
حماسه «هادی» و بچه های «لشکر 32 انصار» به روایت سردار شهید «حاج میرزا سلگی»
مسؤول ستاد لشکر 32 انصارالحسین همدان در عملیات مرصاد، سردار شهید اسلام «حاج میرزا سلگی» چنین روایت میکند: «نیروهای لشکر انصار که پیش از عملیات مرصاد در تنگه چهارزبر مستقر بودند؛ مطلع شدند که افراد ناشناسی از مرز عبور کرده و به طرف سرپل ذهاب در حرکتند که بعد معلوم شد، منافقان هستند. نیروهای همدان به محض اطلاع، در قالب چند گردان به همراه تیپ اطلاعات، عملیات به فرماندهی هادی فضلی به سرعت حرکت کردند تا پیش از دشمن به اسلام آباد برسند اما تا رسیدن نیروهای خودی، آنها از کرند عبور کرده و وارد اسلام آباد شده بودند و در تنگه حسنآباد با یکدیگر درگیر شدند. در این زمان، نیروهای همدان با ایستادگی و مقاومت در برابر دشمنان، آنها را تا رسیدن نیروی کمکی معطل کردند. همچنین تعداد دیگری از افراد دشمن که به طرف ایلام در حرکت بود، به کمک دوستان خود آمده و آنها نیز با نیروهای همدان درگیر شدند. هرچند، خنثی ساختن نقشه شوم دشمنان در مرصاد، با تلاش افراد بسیاری صورت گرفت اما نقش لشکر انصار همدان در توقف و ایجاد سد دفاعی در برابر منافقان، بیبدیل است چراکه آنها با شتاب به طرف تهران در حرکت بودند و نیروهای همدان که تنها دوساعت پیش از نقشه آنها، آگاه شده بودند توانستند در برابرشان ایستادگی کنند. در این مقاومت که ساعتها به طول انجامید و حتی به جنگ تن به تن نیز رسید، 120 شهید از استان به ویژه هادی فضلی، فرمانده تیپ اطلاعات، عملیات و بهرام مبارکی، فرمانده گردان 154 به شهادت رسیدند و این نقطه درخشانی در کارنامه دفاع مقدس برای همدان بود که دِین خود را به ایران ادا کرد.
«صیاد» گفت: این خاکریز را ملائکه زدهاند!
براساس گفته شاهدان عینی، شهید صیاد شیرازی نیز وقتی به تنگه چهارزبر آمده و خاکریزی را دید که بچه های لشکر انصارالحسین همدان زده بودند و جلوی پیشروی منافقین را گرفته و آنها را در محاصره و در باتلاق مرگ متوقف کردند، با حیرت و تعجب بسیار از این کار بزرگ رزمندگان گفت: «این خاکریز را ملائکه زده اند و اگر این ملائکه این جا نبودند، منافقان به کرمانشاه میرسیدند.» این سد آهنین و دژ استوار رزمندگان غیرتمند همدانی با تدبیر شهیدانی والامقام چون فضلی و بهرامی و مبارکی و... ستون زرهی منافقین را زمینگیر کرد و اصلی ترین ضربه را به آنان زد و حماسه بزرگ مرصاد را در «چهارزبر» تبدیل به فروغ جاویدان عاشوراییان لشکر خمینی (ره) و شکست و غرقاب هلاکت جبهه نفاق ساخت. با نگاه و راهبری شهیدانی چون هادی فضلی که در وصیتنامه خود گفته بود: «حرف ما این بود که این قدرت طلبیها و ریاکاریها و خودخواهیها باید محکوم شود، با ناحق باید مبارزه کرد و برنامه جاهلیت باید برچیده شود و عدالت باید باشد نه ظلم و ستم، صحبت ما این است که ما اسلام رسول الله (ص) را میخواهیم نه اسلام معاویه را، امنیت باشد نه آشوب و اضطراب و سخن از خدا باشد نه از شیطان...» و شهید مبارکی با این افق بینش: «ما با چنین جنگهایی میتوانیم خودمان را بسازیم، با چنین جنگهایی میتوانیم ایران، عراق، فلسطین، کربلا و قدس و تمام مسلمانان و مستضعفان جهان را آزاد کنیم.» آری، حماسه مرصاد و چهارزبر را این نگاههتای بلند و معنوی رقم زدند. وارثان راه شهید چیت سازیان که گفته بود «باید اول از خاکریز نفس گذشت تا به فتح خاکریز دشمن رسید.»
120 شهید همدانی مرصاد، باید «120 شهید پیروزی» نامیده شوند
به روایت «محسن رضایی» فرمانده کل سپاه در دوران جنگ: «مهم ترین یگانی که توانست تاخیر لازم را در حرکت منافقین بوجود بیاورد تا نیروها و لشکرهای دیگر برسند و کار منافقین را تمام بکنند، لشکر 32 انصار بود. این لشکر در جنوب می جنگید. تعدادی از گردان هایش در خط مقدم خرمشهر می جنگیدند و چند گردانش در اینجا بودند. فرماندهان این لشکر اصلاً داشتند در خرمشهر می جنگیدند و به بقیه یگان هایشان هم گفته بودند وعده ما خرمهشر. راه بیافتید و بیایید. ارتش عراق می خواهد خرمشهر را بگیرد و بعد کارهای دیگری بکند. لذا به گردانهای لشکر 32 انصار که آماده بودند به خرمشهر بروند دستور داده شد که جلوی پیشروی منافقین را بگیرند. گفته شد جبهه جنگ عوض شده و خرمشهر را بگذارید برای آنهایی که آنجا هستند. شما باید از کرمانشاه دفاع کنید که در آینده خط تشکیل می دهند. عملیات مرصاد در قطع امید دشمن نقش مهمی داشته است و این 120 نفر شهید استان همدان که در این عملیات شهید شدند باید در حقیقت «120 شهید پیروزی» نامگذاری شوند. عملیات مرصاد از نظر نظامی خیلی مهم است؛ ارتش عراق و منافقین 120کیلومتر در عمق خاک ایران پیشروی کردند و خودشان را به 30 کیلومتری شهر کرمانشاه رساندند. هر چند عقب زدن اینها از نظر نظامی پیروزی خیلی مهمی است اما اثر سیاسی و ناکام کردن صدام در توطئه های آخر جنگش از این مهمتر است و بلکه اثر تعیین کننده ای دارد.»
«شهید فضلی» به روایت «محسن رضایی»
و در ادامه این تحلیل، سخن فرمانده کل وقت سپاه را درباره سردار شهید «هادی فضلی» بشنویم:
«یکی از همین شهدا ، «شهید هادی فضلی» فرمانده اطلاعات عملیات «تیپ یک لشکر 32 انصار الحسین» که در تنگه چهارزبر به شهادت رسیده، در وصیت نامه اش به یک حرف بسیار مهم سیاسی اشاره می کند و می گوید مگر ما غیر از اینکه برای جنگ و برای صلح می جنگیم؟ ایشان می گوید که شما ای پیام رسانان خون شهیدان ، ای کسانی که رسالت خطیری دارید ، پیام های تمامی شهیدان را به گوش جهانیان برسانید و پیام ما را به رنجدیدگان و زحمتکشان برسانید و بگویید که ما چه گفتیم ، حرف ما این بود که این قدرت طلبی ها و ریاکاری ها و خودخواهی ها باید محکوم شود ، با ناحق باید مبارزه کرد و برنامه جاهلیت باید بریده شود و عدالت باید باشد نه ظلم و ستم ، صحبت ما این است که ما اسلام رسولالله (ص) را می خواهیم، نه اسلام معاویه و اسلام نمایی دروغین، امنیت باشد نه آشوب و اضطراب ، سخن از خدا باشد نه از شیطان.
ببینید، برادر عزیزی در سال 1367 یعنی 20 سال قبل ، خونش را برای چه داده و برای چه چیزی مبارزه کرده و چقدر عمیق و اساسی با این نبرد برخورد کرده است؟»
شهادت؛ آخرین و ماندگارترین حماسه «عمو هادی» بود
سرانجام در روز هفتم مرداد ماه سال ۶۷ در منطقه اسلامآباد هنگامیکه مسئوليت گروهان اطلاعات و عمليات را برعهده داشت، به آرزوی دیرین خود رسید و به یار و رفیق همیشه همراهش شهید «علی چیت سازیان» و دیگر یاران شهیدش ملحق شد.
یکی از رزمندگان نقل کرده: «فداکاری شهید فضلی از دوستان نزدیک شهید چیتسازیان و فرمانده تیپ اطلاعات، عملیات لشکر انصار از دیگر صحنههایی است که هرگز از خاطرم نمیرود؛ این شهید بزرگوار درحالیکه از ناحیه سر مجروح شده بود و میتوانست از ادامه مبارزه دست کشد تا آخر عملیات، پای کار ماند و در نهایت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. او سرداری بود که بارها و بارها، پیکرش آماج گلولهها و ترکشهای دشمن قرار گرفته بود و سرانجام در روزهای آخر جنگ به آرزوی خود رسید. طلایه داران عملیات مرصاد که اولین نیروی تدافعی حاضر در منطقه بودند و سدآهنین در برابر ستون زرهی منافقین ایجاد کرده و از پیشروی آنها جلوگیری کردند؛ شیرمردان لشکر انصار الحسین(ع) بودند که با فرماندهی سرداران شهیدی همچون شهیدان هادی فضلی، بهرام مبارکی، مهدی ملکی (فرمانده گردان ۱۵۳) و رمضان مصباح و شیخ الاسلامی (معاونان گردان ۱۵۷ حبیب بن مظاهر)، حماسههایی جاوید آفریدند و دیگربار تنگه احد را با ایثار و از خودگذشتگی حفظ کردند.»
گفتیم حق باید حاکم باشد، با موشک، ما را کشتند!...
تاملی در فرازهایی از وصیتنامه بیدارگر و درسآموز این شهید، مروری دوباره است بر چکیده تفکر او و همه آنچه از ما خواسته است و شباهت و مقایسه آن با این روزها و دفاع مقدس 12 روزه ما با همه جهان سلطه و استکبار و صهیونیسم، حقیقتا شگفتآور است :
«السلام عليك يا اباعبدالله
خدايا تورا شكر میكنم كه حسين(ع) را به ما عطا فرمودی. خدايا اگر حماسه حسين(ع) در كربلا و شهادت ياران با وفايش نبود، اگر خطبه حضرت زينب(س) نبود، ما اسلام را چگونه میشناختيم و اگر حماسه كاروانسالار كربلا و علمدار باوفايش حضرت ابوالفضل(س) نبود، ما درس ايثار و شهادت و شهامت را از كجا میآموختيم؟ پس تو را شكر میكنيم كه همه اينها را به ما عطا كردی و تو را شكر میكنيم كه اين امام عزيز و بزرگوار و اين قلب تپنده مسلمين جهان را به ما عطا كردی.
شما ای پيام رسانان خون شهيدان و اي كسانيكه رسالت خطيری داريد؛ پيام ما و تمام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد و پيام ما را به رنج ديدگان و زحمتكشان برسانيد بگوئيد كه ما چه میگفتيم. حرف ما اين بود كه اين قدرت طلبیها و رياكاريها و خود خواهیها بايد محكوم شود با ناحق بايد مبارزه كرد و برنامه جاهليت بايد برچيده شود و عدالت بايد باشد نه ظلم و ستم. سنت رسول ا...(ص) باشد نه اسلام معاويه و اسلام نمايی. امنيت باشد نه آشوب و اضطراب، سخن از خدا باشد نه از شيطان. آری اين سخن و نظر ما بود كه بدان خاطر ما را كشتند، بر بدنهايمان اسب تاختند و سر و سينهمان را آماج تير و نيزه قرار دادند. آری ما گفته بوديم كه اسلام بايد زنده باشد، حق بايد حاكم باشد و مردم بايد حق حيات داشته باشند و به همين خاطر ما را زدند و كشتند و بدنمان را پاره پاره كردند و فرزندانمان را در زير بمبهای خوشهای و موشكهای ۹ متری قرار دادند چون ما حق میگوييم و از مظلوم دفاع میكنيم و بر ظالم میتازيم.
خداوندا به خون پاك شهدا قسم، به رسالت نبی اكرم(ص)، به ذوالفقار اميرمؤمنان قسم، به اسيران در بند زندان عراق، قسم و به آه پيرزنان و ناله بچههای شهدا در نيمههای شب، قسم، که تا انتقام خون تمامی شهيدانمان را از تمام جنايتكاران دنيا نگيريم، از پای نخواهيم نشست و تا رسالت تمامی شهيدان را به دوش نكشيم، آرام نخواهيم ماند و تمامي عالم و تمامی ملل دنيا بدانند كه فرزندان جمهوری اسلامی، همه مردانه جنگيدند و از جنگيدن و مردن نمیهراسند و سخنی چند با آنانی كه توان جنگيدن دارند: بيايند و جبهههای جنگ را پر كنند. شما را به خدا قسم میدهم تا زماني كه جنگ حق عليه باطل ادامه دارد، از جنگ دور نشوید كه آن وقت روز بدبختی ماست و اگر اين جنگ را پشتيبانی نكنيم، بلای سختی به ما نازل میشود پس بيائيد آنچه كه قرآن كريم به ما گفته است (و قاتلوهم حتی لاتكون فتنه و يكون الدين لله) انجام دهيم و آنچه را خداوند به ما تكليف كرده، انجام دهيم. پس اي جوانان و ای كسانيكه رسالت خمينی داريد و ای كسانيكه تا نام حسين(ع) بر زبان میآوريد همه به گريه میافتيد، پس بيايد كه حسين زمان ما امام بزرگوارمان كه ساليان دراز با رژیم ستمشاهی مبارزه كرد شما را به جنگ با كفار دعوت میكند. مگر اين همان دشمنی نبودكه ابا عبدالله الحسين و ياران با وفايش را به شهادت رسانيدند؟ مگر اين همان دشمنی نيست كه خاندان اباعبدالله را به اسارت بردند و عدهای را با فجيع ترين شكنجهها شهيد كردند؟ پس بيايد با اين دشمنان مبارزه كنيم و آنها را به خاك مذلت بكشانيم. ما اگر اين حرفها را میزنيم از خودمان نمیگوئيم. همه اينها را شهدا گفتند، اسرا گفتند .پس اگر ما به اين نكتهها و كلمهها گوش نكنيم، بدانيم كه روزی گرفتار خواهيم شد و آن وقت است كه پشيمانی سودی نخواهد داشت...»