علی اکبر وار جنگید و ایستادگی کرد
به گزارش نویدشاهد همدان، روزی روزگاری در شهری که شاهان همچون اهریمنان، خون مردم مظلوم را میمکیدند و برآنان حکومت میکردند؛ در گوشهای از شهر همدان خانوادهای چشم انتظار تولد نوزادی بودند که مادر ۹ ماه او را در بطن خود حمل میکرد و پدر به امید آینده روز را با کار و تلاش به شب میرساند. تا اینکه انتظار به سر آمد و در اول شهریور ۱۳۴۵ سومین فرزند خانواده درشته دیده به جهان گشود و چشم و دل همه را با آمدنش روشن کرد.
با تاسی از ائمه اطهار و شهدای لب تشنه کربلا، نامش را «علی اکبر» گذاشتند تا پیرو جوان سیدالشهدا باشد. علی اکبر پسری خوش سیما بود و چشمانش به زلالی آب دریا و به صافی اسمان و دلش به روشنی آفتاب بود، موهایش همانند انوار درخشان آفتاب بود و این همه زیبایی و درخشندگی در ظاهر با زیبایی و صفای باطنی علی اکبر درهم آمیخته شده بود.
با آغاز سن مدرسه او را در مدرسه ششم بهمن سابق ثبت نام کردند و مشغول تحصیل شد تااینکه پیری روشن ضمیر از آن سوی مرزها از مغرب زمین که محل تبعیدش بود و قلبش به خاطر این ملت میتپید، با عزمی راسخ و ایمانی استوار به کشور بازگشت تا با کمک جوانان و نوجوانان با ظلم و ستم مبارزه کند.
در آن روزها که لالایی شبهای علی اکبر، روضههای علی اصغر بود و قصههای او قصههای جنگیدن حضرت علی اکبر و قاسم، او به سن نوجوانی رسیده بود و در مدرسه راهنمایی مشغول به تحصیل شد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ در بسیج محله ثبت نام کرد و به یاری انقلاب شتافت، بعد از اتمام دوره راهنمایی در هنرستان شهیدان دیباج در رشته ساختمان ثبت نام کرد.
علی اکبر نوجوانی منظم و با اخلاق بود که همواره رضایت پدر و مادر را به همراه داشت. در همان سالهای اول و دوم دبیرستان بااجازه پدر و مادرش همراه با بسیج به مناطق جنگی از جمله کله قندی اعزام شد و همان یکبار رفتن باعث شد تا روح سرکشش ماندن در خانه و مدرسه را صلاح نداند و راهی سپاه شود و در سال ۱۳۶۱ به عنوان سرباز وظیفه در سپاه ثبت نام کند.
اولین روزهای خدمت او را به مناطق جنگی اعزام کردند و بعد از آموزش به آبادان اعزام شد و در تمام مدت سربازی در شلمچه به عنوان دیده بان انجام وظیفه میکرد. در همان موقع تعهدنامهای را با دوستان و همرزمانش امضا کردند و خدمت امام فرستادند و قول دادند تا آخرین خون در راه کشور اسلامی ایستادگی کنند.
در بهمن ماه ۱۳۶۵ از ناحیه زانو مجروح شد و برای معالجه به همدان اعزام شد و بعد از چندماه در آبادان مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفت و از ناحیه چشم، ریه و رودها آسیب جدی دید، ولی دست از رفتن به جبهه برنداشت تااینکه در غروب ششم بهمن ۱۳۶۶ این شهید عزیز همچون دیگر شهدای شلمچه و همراه دوستش شهید وارسته که از خط برمی گشتند با شلیک خمپاره آسمانی شدند.