عارفی از دیار باباطاهر بود
به گزارش نوید شاهد همدان، در ۲۶ فروردین ۱۳۴۶ شکوفههای لبخند بر لبان خانوادهای از سادات در اثر تولد نوزادی در خانواده نبوی همدانی شکفته شد.
در آن هنگام که زمستان طاقت فرسای همدان با همه سختی و دشواریها سپری گشته سرما و یخبندانها رو به افول نهاده بود و صدای پرندگانی که بهار را نوید میدادند به گوش میرسید، این تولد نیز بهاری را در خانواده به وجود آورد. گرمی اذانی که به گوشش خواندند سوزهای سرد زمستانی را به فراموشی سپرد و چنین بود بدنیا آمدنش تا تجربه کند زیستن را.
آرامش خاص درونی در عین بانشاط و پرجنب و جوش بودنش یکی از صفات دوران کودکی او بود. کنجکاوی آمیخته با نگرش و پرسشهای عمیق و بزرگانه اش از فکری جویا و وسیع در وی خبر میداد. ورودش به دنیای مدرسه و آشنایی اش با کتاب و کلمات و استفاده از آنها به خصوص در درس انشا شگفتی جدیدی از امیر بود.
ورود به تحصیلات راهنمایی همزمان با اوج گیری انقلاب عظیم اسلامی بود. وی همچون هزاران دانش آموز مشتاقانه در اعتصابات دانش آموزی و تظاهراتی که اکثرا به درگیریهای خونین مبدل میشد، شرکت میکرد. مقالههای شیوا و انشالههای کوبنده و گویایی که مینوشت رسواکننده ظالمان سیاه کردار بود.
تنها مواقعی که دبیر نام امیر معر نبوی را برای خواندن انشا صدا میکرد بچهها براستی مشتاق شنیدن میشدند و سکوت مطلق کلاس را فرا میگرفت.
در همان اوایل پیروزی انقلاب برای تداوم راه شهیدان با جمعی از دوستان، انجمن اسلامی مدرسه را تشکیل دادند و با برپایی نمایشگاهها و غرفههای عکس و کتاب و انجام سایر امور فرهنگی در مدرسه و خارج از محیط آن سعی در شناساندن و تداوم هرچه بیشتر این قیام اسلامی و الهی داشت.
شروع جنگ تحمیلی و حمله ناجوانمردانه عراق علیه کشورمان او را برآن داشت تا با فراگیری آموزشهای رزمی و شرکت در بسیج برخواسته از مستضعفان، بر تئوریهای فکریش زره عمل بپوشد و همگام با رزمندگان لشگر توحید در دفع تجاوز و گوشمالی متجاوز نبرد نماید.
خاکهای کوبیده از گام، در پادگانهای قدس و ابوذر هیچ گاه گامهای مصمم او را فراموش نخواهند کرد. درخت ها، تپهها و کوههای پیرامون این مراکز که او را مینگریستند، چگونه میجهد، میدود، و تن را مهیای مبارزه مینماید و در مقابل زیبایی و طبیعت آنها برایشان شعر میگوید، کی چهره معصوم و دوست داشتنی او را فراموش میکنند؟ شبهای همدان، پایگاههای مقاومت و خیابان ها، مراکز پراهمیت شهر چگونه میتوانند پاسداریهای شبانه او را از یاد ببرند آن وقت که او به صدای زجهها گوش میداد تا در شب برای آهنگ هایشان شعری در انتظار رسیدن صبح بگوید.
برای او ماندن در شهر، بی آن که جبههها را درک و لمس کند از محالات بود، در حالی که عملیاتهای رزمندگان روزبه روز گستردهتر میشد و بر عزمشان ایثار و ازخودگذشتگی را افزوده بودند.
او بی درنگ پس از طی یک دوره آموزشی خود را به جلو برساند و موفق شد در عملیات عظیم رمضان شرکت کند و در این عملیات یکی از کسانی بود که با سلاح کوبنده خود پاسگاه زید عراق را به موشک آرپی جی بسته و منهدم کرد که در اثر شدت به کارگیری سلاح مزبور، گوش راستش دچار ناراحتی شدید شد و سال بعد به همراه گروه زیادی از دانش آموزان همدانی راهی اسلام آباد غرب شدند تا در آنجا مهیای عملیات شوند.
او در کنار کارهای آموزشی، رزمی مسئولیتی نیز در تبلیغات تیپ انصارالحسین (ع) داشت و به همراه شهیدانی همچون قدرت نجفیان، مهدی فاضلیان، حسین سرهادی و میرزایی و تعداد زیادی از بچههای فعال به انجام امور فرهنگی، تبلیغی مشغول بود. شور و حال عرفانی او در شبهای دعا و خندهها و شوخی هایش را به هنگام دشواری کار را تمام همرزمانش به یاد دارند.
پس از بازگشت از اسلام آباد و موفقیت در سنگر مدرسه سال بعد در اوایل پاییز به همراه گروه دیگری از دانش آموزان راهی جبهههای نبرد شد. طی این مدت سه ماه را در سرپل ذهاب به آمادگی رزمی پرداخته و با واحد تبلیغات گردان ۱۵۶ انصارالحسین (ع) نیز همکاری میکرد. حس مردم دوستی او و روحیه خونگرم بودنش باعث شده بود که بیشتر بچههای روستایی گردان با او از نزدیک آشنا شده رابطه برقرار کرده و با وی نشست و برخواست کنند.
شهید نبوی همدانی میگفت: این روستاییها با خلوص تمام اینجا آمده اند و آدمهای پاکی هستند که هیچ رنگی نگرفته اند. پیرمردهای روستایی همسنگر او و جوانترهایشان با او مثل یک دوست قدیمی تعریف میکردند و از خاطرات و ایده هایشان حرف میزدند و او در پوست خود نمیگنجید که طوری رفتار کرده که اینگونه آدمها او را دوست دارند.
یک ماه آخر این دوره را بعد از آموزش خمپاره ۶۰ در عملیات والفجر ۵ که در چنگوله انجام شد مردانه جنگید و به اتفاق خط شکنان شجاع گردان، خود در دل سیاه شب با حدود ۱۸ کیلومتر راهپیمایی دشمن زبون را دور زده و غافلگیر نمودند.
روحیه بالای او و چهره بشاشش بااستفاده از تجربههای عملیاتی قبلی او را چنان قوی کرده بود که نقش یک روحیه دهنده به افراد را داشت. فرمانده دسته شهید اصلیان هرگاه بچهها را برای طرح مسئلهای دورهم جمع میکرد از او میخواست که در ابتدا برایشان قرآن بخواند.
دو سال بعد در ضمن اینکه همچنان وظیفه اش را در قبال مدرسه به خوبی انجام میداد در تداوم عملیات والفجر ۸ و فتح فاو به جبهه رفت و مدتی را در آن منطقه به رانندگی آمبولانس گذراند. بچههای آن منطقه او را سنگ صبوری میدانستند که برای آنها مشگل گشا بود و سفره دل خود را برای وی میگشودند تا از سبزی و لطافت آن هوایی تازه کنند. او ان قدر در دریای دلش گفتنی داشت که هیچ وقت خشکی و کسالت، تکرار و بیهودگی را در آن نمیدیدی.
پس از بازگشت از فاو روحیه عجیبی در او به وجود آمده بود. یک نیروی درونی همیشه او را به فرار از تن آسایی و ماندن در شهر میخواند. از حرف هایش میشد استنباط کرد که خود را به سختی مدیون فداکاری و ازخودگذشتگی رزمندگان میداند. او که با چشم خود رشادت ها، حرفها و اعمال عرفانی و خدایی و شهادتها را دیده بود دیگر نمیتوانست نسبت به جنگ بی تفاوت باشد و در اولین فراغتها با دوستانش حرف رفتن را پیش میکشید و میگفت: حیف است که در بودن مرگهایی همچون شهادت، آدم اینجا بماند و بر سر هیچ جان بدهد.
سرانجام با اخذ مدرک دیپلم و قبولی در رشته علم آزمایشگاهی پزشکی تهران خود را برای شرکت در دانشگاه آماده میکرد، او که علاقه و استعدادهای دیگری در خود داشت شرکت در رشته و علوم پزشکی که نیاز به آن را بیش از هر زمانی میدید در حکم یک هدف نبود بلکه احساس مسئولیتی بود که او در قبال نیاز به افراد متخصص و متعهد در جامعه حس میکرد و سعی داشت در کارهای خاص مورد علاقه اش باری نیز از دوش جامعه بردارد.
وصف حالات و خصایص او به سادگی میسر نمیباشد. او در یک کلام میتوان گفت کسیست که حتی برای یکبار هم که شده او را ببیند عاشق اخلاق نیک و خوش رفتاریش شده باشد. با نهج البلاغه انسی دیرینه داشت که این را به خوبی از میان حرف هایش در به کار بردن سخنان والای حضرت علی (ع) میشد دید. محبت و علاقه شدیدی به خانواده اش به خصوص مادرش داشت، خود را در قبال وقایع و سرنوشت تک تک افراد خانواده مسئول میدید. در سختیهای زندگی و دشواریهای روزمره همیشه کمک رسان بود. غمخوار و یار پدر زحمتکش و رنج دیده اش بود.
علاقه خاصی به هنر به خصوص شعر و موسیقی و خط داشت که او را مجبور کرده بود تا در زمینه آنها بسیار سریع پیشرفت کند و در هر کدام از این رشتهها به صورت گسترده فعالیت نماید. انجمن شعرای همدان که مرکب از شاعران نامی همدانی، همچون آقایان محقق و میری بود اگرچه مجال آشنایی زیاد با او و شعرهایش را نیافت، اما در همان چند شعر انگشت شمار چیزی جز تحسین برای وی نداشتند.
شهید در مسابقه شعر دهه فجر سال ۱۳۶۵ که بین تمامی شاعران استان همدان برگزار شد. مقام دوم را کسب کرد و جایزهای به خود اختصاص داد که متاسفانه بعد از شهادتش به خانواده ایشان تحویل شد.
فعالیتهای وی در زمینه سرود بسیار گسترده است تفکرش نسبت به اصالت دادن و اسلامی کردن هرچه بیشتر موسیقی او را برآن داشت تا در این زمینه نیز فعالیت نماید و بخاطر استعداد خوب و علاقه زیاد در مدت نه چندان درازی بهمراه سایر دوستانش دست به ساختن چندین سرود انقلابی زیبا برای مراسمهای مختلف زده که بسیار مورد توجه مردم علاقمند و دانش آموزان قرار گرفت. یکی از دوستانش نقل میکرد: روزی در یک مجمع بزرگ که به خاطر مراسم دهه فجر برپا شده بود سرودی اجرا کردند که شعرش از حافظ و آهنگش را شهید نبوی ساخته بود این سرود آنقدر مورد توجه حضار قرار گرفت که برای چند دقیقه متوالی دست میزدند و بالاخره هم با سرو صدا درخواست اجرای مجدد داشتند.
سرانجام بمبهای ویرانگر و آتشین متجاوزین وحشی و جنایتکار از خدا بی خبر صدام به او امان نداد تا رشد کند، سایه بگستراند و در سایه بی دریغش در چمنزار سبز دلش گلها برویند، پرندهها پرواز کنند و خستگان دمی بیارامند و نفسی تازه کنند.
او در حالی که برگه اعزام به جبهه را که روز قبل گرفته بود در جیب داشت و خبر قبولی در دانشگاه نیز در اتاقش نصب بود در ساعت ۲ بامداد روز هشتم بهمن ۱۳۶۵ از زیر خروارها خاک و سنگ و آهن خانهای که با خون دل و رنج بسیار بنا کرده و برایش تلاش کرده بود بیرون کشیده شد.