خاطرات پدری که با دیدن کودکان غزه، به یاد کودکان شهیدش میافتد
به گزارش نوید شاهد همدان، علی قاسمیان پدر شهیدان «مریم، منصوره و محمدمهدی» قاسمیان که در بمباران سی دی ماه ۱۳۶۵ در پی انتقام بعثیان متجاوز در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند میهمان نوید شاهد همدان شد تا با بیان خاطرات تلخ پرپرشدن نوگلان مظلومش، اندکی دلش سبک شود. پدر است دیگر نمیتواند که در خانه به همراهی مادر نغمه جدایی سر دهد و اشک بریزد مجبور است مانند پدران فلسطینی که این روزها نوزادان و کودکانشان را بدون اینکه یک دل سیر ببینند و حتی فرزندانشان را محکم در آغوش بگیرند، در خفا و به تنهایی خاطرات مرور کند.
علی قاسمیان متولد ۱۰ مهرماه ۱۳۱۷ در شهرستان همدان است. در جوانی با خانم طلا طاهری ازدواج کرد و با راه اندازی نهاد تربیت بدنی در همدان در انجا مشغول به کار شد. در جریانات انقلاب پای کار بود و با شروع جنگ تحمیلی گوش به فرمان امام راحل روانه جبهه شد. در نخستین اعزام به اهواز رفت و در قرارگاه شهید کشتکار خود را به عنوان نیروی داوطلب معرفی کرد. مسئول هماهنگی نیروها به ایشان گفته بود که منتظر باشید فرمانده بیاید و مسئولیت شما را مشخص کند و از آنجایی که ایشان جوانی پرجنب و جوش بوده و طاقت بیکاری و یکجا نشستن را نداشت، به صورت خودجوش به انباری رفته و پتوهای آغشته به خون شهدا را جمع بندی کرده بود تا آنها را بشوید غافل از اینکه این کار باعث مشکوک شدن فرمانده شده و باعث شده بود تا به ایشان شک کنند که نکند از نیروهای جاسوس و مخبر دشمن باشد و بعد از رفع ابهام ایشان را در انبار قرارگاه مشغول به کار میکنند که البته بعد از چهار ماه به علت مشکلات جسمی به ناچار به منزل باز میگردد.
پدر شهیدان قاسمیان به مدت سه سال در ذخیره سپاه و سه سال در جهاد سازندگی به خدمت میپردازد و گوش به فرمان امام راحل میشود. هنگامی که امام دستور تشکیل نهضت سوادآموزی را صادر میکند ۳ سال نیز در نهضت سوادآموزی به باسواد کردن مردم میپردازد تا باری از دوش مشکلات فرهنگی کشور بردارد.
علی قاسمیان در طول زندگی صاحب سه فرزند میشود که محمدمهدی در ۹ اسفند ۱۳۵۶، مریم در اول فروردین ۱۳۵۹ و منصوره در ۲۳ آبان ۱۳۶۰ به زندگی آنان رونق و صفا میبخشد، ولی دست تقدیر باعث میشود تا این گلهای تازه شکفته به زودی پرپر شوند و داغ بر دل پدر و مادر بنشیند.
و اما روز جدایی از فرزندان؛
در دی ماه ۱۳۶۵ هنگامی که در محل کار خود مشغول بود با صدای مهیب هواپیماهای عراقی سراسیمه روانه منزل میشود و با خانهای مخروبه مواجه میشود که صبح از درب ان خارج شد و قبل از خارج شدن روی فرزندانش را بوسید. شدت تخریب به حدی است که نمیداند از کجا شروع کند و عزیزانش را چگونه پیدا کند. در گوشهای همسرش را میبیند که همسایهها دوروبرش نشسته اند و در حال آرام کردنش هستند. طلاخانم با دیدن علی آقا که سالم در برابرش ایستاده دلش گرم میشود و به سختی بلند میشود تا به دنبال مریم و منصوره و محمدمهدی بگردند. سنگها و خاکها را کنار میزنند و بدن تکه تکه شده دخترانشان را میبینند.
مریم هفت ساله اش را از روی پیراهن غرق به خونش تشخیص میدهند، منصوره پنج ساله را از زیر سقف بیرون میکشند و امان از محمدمهدی ۱۰ ساله که هیچ اثری از او پیدا نمیشود. پیکر متلاشی شده و غرق به خون دخترکانشان را در گوشهای گذاشته و با بهت و ناباوری به دنبال محمدمهدی میگردند، اما هرچه میگردند کمتر به نتیجه میرسند. گویا محمدمهدی قطرهای آب شده و به زمین فرورفته.
علی آقا و طلاخانم تمام سنگها را کنار میزنند و اثری از فرزندشان پیدا نمیکنند، گمان میکنند که شاید قبل از بمباران محمدمهدی به ستاد اعزام رفته و روانه جنگ شده باشد، ولی از ستاد اعزام نیرو نیز خبری پیدا نمیشود، بیمارستانها و دیدن بقایای اجساد سردخانهها نیز نشانی از محمدمهدی ندارند و این سرگشتگی و غم تاکنون پدر و مادر محمدمهدی ۱۰ ساله که دراثر بمباران هوایی دشمن تکهای از جسم نازنینش نمانده را همراهی میکند.
علی قاسمیان اکنون در آستانه ۸۶ سالگی با دیدن تصاویر شهدا و کودکان مظلوم غزه یاد کودکان مظلومش زنده میشود و خاطرات پیکر اربا اربای فرزندانش در جلوی چشمانش ظاهر میشود و همچون سایر مردم دنیا برای نابودی ظلم و ستم رژیم منحوس صهیونیستی دست به آسمان دارد و دعایش این است که هیچ پدر و مادری داغ فرزند در دل نداشته باشد.