عاشورایی بود و در عاشورا نیز به شهدای کربلا پیوست
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید ناصرالدین امیدی عابد در چهارم فروردین ماه ۱۳۳۸ در روستای بابانظر از توابع شهرستان رزن دیده به جهان گشود. خانواده وی مذهبی و کشاورز بودند و پدر به تدریس و قرائت قرآن مشغول و در ایام عزاداری ذاکر و روضه خوان ائمه اطهار بود.
شهید والامقام از آغاز دوران طفولیت در مکتب خانه پدرش به خواندن و نوشتن مشغول شد و پس از فراگرفتن قرائت قرآن و مسائل دینی در سال ۱۳۴۹ در دبستان مسعود سعد بابانظر ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۵۰ موفق به اخذ گواهی نامه ششم ابتدایی شد و از سال ۱۳۵۱ در خانواده خود مشغول به کار شد و چند سالی در کمال صداقت و ایمان با پدر به کارگری مشغول بود.
در سال ۱۳۵۷ به خدمت سربازی اعزام و پس از طی دوره تعلمیات نظامی به پادگان لویزان اعزام گردید و در آنجا مشغول خدمت به نظام شد و در حین خدمت یک مرتبه برای آخرین بار به دیدار خانواده آمد.
ایام خدمت سربازیش همزمان با اوج تظاهرات مردم برعلیه رژیم شاه بود و بارها به پدرش گفته بود خدمت سربازی را در راه اهداف طاغوت برای خود غیرقابل تحمل میدانم و گاهی به پدرش که مرد فاضل، باتقوا و در خط امام بود میگفت که من حاضر نیستم در صف سربازان رژیم و در رودرروی مردم بایستم به همین خاطر در زمان خدمت به اتفاق ۲۷ نفر از دوستان هم خدمتی که دست اتحاد به همدیگر داده بودند، مقارن بعدازظهر روز عاشورا ساعت یک بعدازظهر همراه با شهید «اسماعیل سلامت بخش» و شهید «ایوب حسن زاده» که ستوان یکم ارتش بود به نهارخوری پادگان حمله ور شده و تعدادی از فرماندهان و درجه داران را کشته و زخمی کردند و ناصرالدین و اسماعیل بلافاصله به دست دژخیمان تیرباران شدند، ولی ایوب حسن زاده دستگیر و پس از شکنجههای فراوان ایشان نیز به شهادت رسیدند.
حماسه پاگان لویزان یکی از لرزه براندازترین وقایعی بود که دژهای نفوذناپذیر ارتش طاغوت را تکان داد و شهید امیدی به یکی از دوستانش وصیت خود را به صورت شفاهی به این گونه اعلام کرده بود: پدر جان من جان خودم را در راه اسلام و قرآن داده و بیش از این نتوانستم خود را کنترل کنم. ما چندنفر قصد کشتن چند نفر از افسران گارد را داریم، ما پیروز میشویم، ولی ممکن است کشته شویم و خواهش میکنم ناراحت نباشید، چون باید خیلی خوشحال باشید که پسرتان در این راه کشته میشود. البته وقت نداشتم بنویسم اصل مطلب را به هادی گفته ام.
باری پدرجان اول خودتان و بعد مادم را و خویشان یک به یک حلالی بنده را بخواهید، من در روز عاشورا ساعت یک میجنگم دیگر عرضی ندارم فقط از ما راضی باشید و من را حلال کنید.
روحشان شاد.