سفارش شده امام رضا (ع) بود
به گزارش نوید شاهد همدان، شهید بزرگوار صفدر اسماعیلی در بیستم اسفندماه ۱۳۴۲ در شهر مهاجران از توابع شهرستان بهار در آغوش خانوادهای مومن، سخت کوش و مذهبی دیده به جهان گشود.
وی مانند کودکان همسن و سال خود دوران کودکی را در کنار پدر و مادری دلسوز و مهربان گذراند و دوران درس و مدرسه را نیز در همان روستا تا مقطع ابتدایی به پایان برد، ولی به علت نبود مدرسه راهنمایی در روستا و عدم استطاعت مالی والدین و فاصله زیاد تا شهر از ادامه تحصیل باز مانده و به یاری پدر در امور کشاورزی شتافت تا کمک دستی برای پدر مهربانش در امر تامین معاش خانواده باشد.
در سال ۱۳۵۶ هنگام بازگشت از مزرعه با دوچرخهای تصادف کرد و از ناحیه سر آسیب دید با مراجعه به درمانگاه و دکتر معلوم شد که ضربه مغزی شده است و خون به مغز ایشان نمیرسد، با مراجعه به دکترهای متخصص نیز معلوم شد که آسیب جدی دیده است مدتی بود که کار والدین مراجعه به این دکتر و آن دکتر برای مداوای ایشان بود که با جواب رد دکترها، والدین از بازیابی سلامتی ایشان مایوس گردیدند. همه میگفتند که با ایشان مدارا کنید تا خدا از ایشان راضی شود، والدین مدتها به هر دری دست دراز کردند به پیش دعانویسها و رمالها رفتند، خلاصه نتیجهای عایدشان نشد. ایشان نیز تا حدودی متوجه اوضاع شده بود، چون به شدت بینائی خود را از دست داده بود و در آستانه نابینایی کامل قرار داشت و از لحاظ تکلم نیز به طور کلی لال شده بود، روزی با زبان اشاره به پدر خویش فهماند که مرا به پابوس آقا امام رضا (ع) ببرید.
مقدمات کار فراهم شد و از هر طریقی بود وسایل سفر جور شد و شهید عزیز با پدر گرامی خود راهی زیارت مشهد مقدس شدند، پدر تعریف میکند که تا به مشهد رسیدیم ایشان اصرار داشت که هرچه زودتر به زیارت برود من هم اجابت کردم، نزدیک غروب آفتاب بود با خلوص نیت وضو گرفتیم و به نماز ایستادیم و همه آرزویم این بود که امام رضا (ع) برای ما کاری کند. بعد از نماز به طرف باب الحوائج راه افتادیم، دیدم نزدیک چهل نفر با وسیلههای گوناگون خود را به پنجره فولادی گره زده اند و من هم فرزندم را به عنوان چهل و یکمین نفر با چفیهای که داشتم به پنچره گره زدم، بعد داخل حرم شدم و با خدای خود به راز و نیاز پرداختم. خدایا از راه دوری آمدم و با خود مهیمانی مریض آوردم تو را به حرمت باب الحوائج حضرت رضا (ع) مرا از درت ناامید برنگردان. بعد از زیارت و اقامه نماز گفتم سری به مریضم بزنم و از احوالش جویا شوم، با حال منقلب آرام آرام به سوی صحن به راه افتادم تا صبح به درگاه خداوند التماس کردم و امام غریب را واسطه قرار دادم، نزدیک اذان صبح از امام اجازه خواستم وارد حرم شدم بعد تا به پنجره فولاد رسیدم دیدم فرزندم نیست از خادمین پرسیدم: گفتند امام یک نفر را شفا داد مردم ریختند و او را بردند و الان هم در پیش اصفهانیها میباشد. به پیش اصفهانیها رفتم دیدم پسرم در میان جمعیت زیادی که دورش حلقه زده اند نشسته و رنگ و رویش مانند گچ سفید شده است تا مرا دید لبخندی زد. خدا را شکر کردم دیدم زبانش گویا و چشمانش بینا شده است بغضم گرفت شروع به گریه کردم دست به آسمان بلند کردم: خدایا راضیم به رضای تو.
شرح واقعه از زبان شهید:
در روز واقعه همانطوری که با چفیه خودم، من را به پنجره گره زده بوده و در دل با خدای خودم مشغول گفتگو بودم نمیدانم خواب بودم یا بیدار یک وقت دیدم که آقایی با عصایی در دست به طرفم آمد، با نوک عصا اشارهای به من کرد و فرمود: پسر چرا اینجا خوابیده ای؟ عرض کردم آقا جان مریضم آورده اند از امام رضا (ع) شفایم را بگیرند. فرمود: بلند شوید شما سالم هستید. عرض کردم آقا جان میبینید که میهمانم و مریض چرا ناراحتم میکنید؟ آقا با همان عصایی که در دست داشت نوک آن را بر گردنم گذاشته و با حالت تحکم فرمود: بلند شوید شما خوب هستید! چشمانم را باز کردم به محض اینکه چشمم به مردم افتاد فریاد زدم آقا کجا رفت بلند شدم تا به دنبالش بروم دیدم توانایی ام بیشتر شده است دیگر احساس ضعف نمیکردم، مردم ریختند دور و برم و با شور و شوقی وصف ناپذیر مرا بر دوش گرفتند و هر کدام از آنها گوشهای از لباسم را به عنوان تبرک پاره کردند.
شهید بزرگوار صفدر اسماعیلی به شکرانه سلامتی روانه جبهههای حق علیه باطل میشود و در دهم مردادماه ۱۳۶۰ در ارتفاعات بازی دراز توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید برادرش علی نیز به شهادت رسیده است.