آزادگان، مروجان فرهنگ شیعه و ایران در عراق بودند
به گزارش نوید شاهد همدان، در سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی، گپ و گفتی کوتاه با یکی از آزادگان جنگ تحمیلی در خصوص شکنجهها و سختیهای دوران اسارت را برای مخاطبان عزیز به تصویر میکشیم تا اندکی با مشکلات این عزیزان در دوران اسارت آشنا شوید.
نوید شاهد همدان_ آقای عسگری لطفاً بفرمایید در چه زمانی به اسارت نیروهای بعثی درآمدید؟
عسگری: در سال 1361 و در جریان عملیات رمضان به محاصره نیروهای بعثی درآمدم و به مدت 8 سال در اسارتگاههای عراقی زندگی کردم که در آن مدت 20 ساله بودم.
نوید شاهد همدان_ بعد از اسارت چه اتفاقی افتاد و شما را به کجا منتقل کردند؟
عسگری: پس از اسارت ما را به بصره بردند و در یک پادگان نظامی تعداد 600 نفری که اسیر شده بودیم، مورد بازجویی قرار گرفتیم که در آن پادگان کوچک جایی برای استراحت این تعداد اسیر مهیا نبود و اتفاق جالبی که در این پادگان رخ داد، اسرا بعد از بازجویی تصمیم گرفتند که نماز بخوانند ازاینرو از عراقیها خواستیم که دستان ما را باز کنند ولی آنها از این حرف ما تعجب کردند و گفتند شما آتشپرست هستید چگونه میخواهید نماز بخوانید؟ و ما گفتیم ایرادی ندارد حداقل جهت قبله را برای ما مشخص کنید با دستهای بسته نماز میخوانیم و همینگونه شد و افراد بهنوبت با دستهای بسته نماز خواندند که یکی از سربازان عراقی با دیدن این صحنه به افسر مافوق خود اطلاع داد و او نیز دستور داد تا دست ما را باز کنند و آب برای وضو نیز در اختیار اسرا قراردادند که این حرکت اسرا نخستین حرکت فرهنگی رزمندگان ایرانی در برابر دشمن بعثی بود.
نوید شاهد همدان_ بازجوییهای اولیه به چه منوال گذشت؟
عسگری: پس از خواندن نماز و اتمام بازجویی نام تکتک اسرا پرسیده و نوشته میشد که من بهمحض معرفی خود، آنها گمان کردند که من عرب باشم و با من عربی صحبت کردند که بعد از مدتی متوجه شدند که من عربی بلد نیستم. در بازجوییهای اولیه نام فرمانده و تعداد نیروها و تجهیزات را از رزمندگان میپرسیدند که ما بهغلط نام شهدا را بهعنوان فرمانده اعلام میکردیم و تعداد امکانات و تجهیزات را بیشازاندازه میگفتیم و آنها که پاسخ سؤالات ما را از قبل داشتند عصبانی شده و ما را با اسلحه تهدید میکردند ولی اسرا بههیچعنوان زیر بار حرفهای آنها نمیرفتند.
نوید شاهد همدان_ بعد از بازجویی به کجا رفتید؟ شرایط آنجا چگونه بود؟
عسگری: پس از بصره به اردوگاه "موصل 44" رفتیم که اردوگاه بزرگی بود، در این اردوگاه جایی برای خوابیدن و استراحت اسرا نبود، آب و امکانات بهداشتی ازجمله سرویس بهداشتی نبود و بهمحض اعتراض میگفتند بهجای بهتری انتقال پیدا خواهید کرد 10 روز در این وضعیت باقی ماندیم و پسازاین مدت همه اسرا را در اتوبوسها بهصورت تعداد کم جا دادند تا برای گرداندن اسرا در داخل شهر بصره شوی تبلیغاتی راه بیندازند و از موفقیت خود در اسارت رزمندگان ایرانی بگویند، در مدت چرخیدن در داخل شهر بصره، مردم طرفدار دولت بعث به ما ناسزا میگفتند و برخی نیز سکوت کرده و فقط تماشا میکردند که در آن لحظه، اسارت خاندان امام حسین(ع) در ذهن همگان تداعی شد که عصر آن روز پس از شوی تبلیغاتی بعثیها دوباره به همان اردوگاه رفتیم و 12 روز دیگر نیز در همان مکان گذشت.
نوید شاهد همدان_ پس از 12 روز به کجا منتقل شدید؟
عسگری: پس از گذشت 12 روز دوباره سوار اتوبوسها شدیم با این تفاوت نسب به سری قبل که این بار همه رزمندگان را در چند اتوبوس بهسختی سوار کردند تا جایی که نفس کشیدن در داخل اتوبوسها مقدور نبود، سپس اسرای ارتشی و سرباز را در زندان بغداد و اسرای بسیجی و سپاهی را در پایگاه نیروی هوایی بغداد منتقل کردند، پس از پیاده شدن از اتوبوس با صف طویلی از بعثیان روبرو شدیم که کابل به دست منتظر پیاده شدن اسرای ایرانی هستند که بیرحمانه با تمام توان به اسرا میزدند، در این مسیر چشمم به "حسن عزیزی" یکی از دوستان رزمنده افتاد که بهشدت زخمی بود و "عبدالله سرابی" دیگر رزمنده ایرانی ایشان را کول کرده بود و باوجود زخمی بودن این رزمنده، بازهم با بیرحمی کتک بسیاری را از دست بعثیها خوردند. یک شب را در پایگاه نیروی هوایی ماندیم که به علت کتک زیادی که اسرا خورده بودند دیگر توانی برای غذا خوردن نداشتند. فردای آن روز به اردوگاه "موصل 8" رفتیم و مابقی دوران اسارت را تا آزادی در آنجا به سر بردیم.
نوید شاهد همدان_ وضعیت اردوگاه موصل 8 چگونه بود؟
عسگری: در این اردوگاه برای هر 100 نفر یک اتاق اختصاص داده بودند که نسبت به جاهایی که از ابتدای اسارت بودیم وضعیت بهتر بود ولی امکاناتی نداشت و از دمپایی، لباس، حمام و دستشویی خبر نبود که بعد از گذشت چند روز از دمپاییهای اسرای قبل چند جفت دادند که برای رفتن به دستشویی استفاده کردیم. یک آسایشگاه را به مجروحان اختصاص دادیم و چارچوب پنجرهها را کنده و بهعنوان عصا در اختیار اسرا قرار دادیم، برخی از اسرایی که نمیتوانستند از سرویس بهداشتی استفاده کنند با استفاده از چند بلوک سعی کردیم برای آنها سرویس فرنگی ایجاد کنیم تا سختی کمتری داشته باشند.
نوید شاهد همدان_ از اسرای ایرانی آیا فردی به شهادت رسید؟
عسگری: "علی عزت فر" از اسرایی بود که جراحات بسیاری داشت و در اردوگاه به علت جراحات زیاد به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بیرون اردوگاه به خاک سپرده شد و بعد از پایان جنگ، تفحص جنازهها انجام و باقیمانده پیکرها به کشور بازگشت.
نوید شاهد همدان_ آیا خانواده از وضعیت شما در جریان اسارت مطلع بودند؟
عسگری: از ابتدای اسارت به مدت سه ماه طول کشید تا صلیب سرخ بخواهد آمار اسرای اردوگاه ما را اعلام کند که در یکی از روزها رادیو عراق با یکی از خبرنگاران برای مصاحبه به اردوگاه آمدند که با مخالفت جدی و سرسختانه اسرای ایرانی مواجه شدند و در مقابل کتک مفصلی را به جان خریدند، بعدازآن عراقیها به اسرا پیشنهاد دادند که مصاحبه سؤال و جواب منتفی شده و فقط اخبار سلامتی خود را برای خانوادههای خود اعلام کنید که بازهم بسیاری از اسرا مخالفت کردند تا اینکه یکی از اسرای اصفهانی گفت بسیاری از خانوادهها از وضعیت ما بیخبر هستند و رساندن خبر سلامتی خود ایرادی ندارد و حرفی به ضرر کشور و مملکت نیست، پسازاین پیشنهاد برخی از اسرا به نمایندگی از استان خود نام همشهریهای دربند خود را اعلام کردند و من نیز اسرای همدانی را معرفی کردم که همسر برادرم در آن لحظه به رادیو گوش میداده و پس از شنیدن صدای من به همه خانواده اطلاع داده بود.
نوید شاهد همدان_ از حال و هوای روزهایی که خبر آزادی را شنیدید، بفرمایید؟
عسگری: پس از تصویب قطعنامه ایران و عراق، تصور اینکه بهزودی آزاد شویم در وجود همه اسرا جان گرفت که این خوشحالی اسرا دو سال بعد و پس از حمله عراق به کویت، به نتیجه رسد بهطوریکه در 24 مردادماه 1369 در حیاط آسایشگاه بودیم که بلندگو اعلام کرد رأس ساعت 11 خبر مهمی بیان میشود که همه تحلیلهای مختلفی ارائه دادند و فقط یکی از اسرا بود که گفت شاید قرار است آزادشویم! و همه به این حرف وی خندیدند زیرا خبر آزادی برای ما دور از انتظار بود، پس از اعلام خبر به زبان عربی دوستان خوزستانی خبر را ترجمه کردند و به یکباره موج خوشحالی سراسر آسایشگاه را فرا گرفت. ما در خفا یک رادیوی جیبی پنهانی نگهداری میکردیم که پس از شنیدن خبر تبادل اسرا خوشحالی ما مضاعف شد. در روز 29 همه اسرا را جمع کردند و نماینده صلیب سرخ از ما میپرسید که آیا تمایل دارید به ایران بازگردید یا قصد دارید که کشور سومی را انتخاب کنید؟ که همه اسرای اردوگاه ما بلااستثنا بازگشت به ایران را مطالبه کردند و عصر همان روز به موصل و سپس به مرز خسروی و از آنجا به وطن بازگشتیم.
نوید شاهد همدان_ از خاطرات دوران اسارت بفرمایید؟
عسگری: در سال 1365 عراق به سازمان ملل شکایت کرده بود که ایران با اسرای عراقی در کشورش بدرفتاری میکند، که نماینده سازمان ملل در بازدیدی از اردوگاههای ایرانی دیده بود که اسرای عراقی درنهایت احترام و امکانات در آسایشگاهها زندگی میکنند و کوچکترین مشکلی ندارند، پس از این ماجرا همان نمایندگان به آسایشگاههای ما آمده و از وضعیت زندگی و تغذیه ما جویا شدند، در آن شرایط بیان واقعیت شجاعت زیادی میخواست تا کسی بخواهد واقعیت رفتار عراقیها را بیان کند زیرا معلوم نبود بعداز رفتن نمایندگان سازمان ملل چه اتفاقاتی در انتظار اسرا خواهد بود، حاج سعید اوحدی یکی از هم بندهای ما در اسارتگاههای عراقی بود که در آن زمان به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت همه وقایع و سختیهای معیشتی و رفتاری عراقیها را بدون ترس و واهمه بازگو کرد و در آن زمان سازمان ملل عراق را برای نقض حقوق اسرا محکوم کرد که البته طارق عزیز وزیر امور خارجه عراق با گفتن اینکه "ما تجربهای در زمینه اسیران جنگی نداشتیم" سعی در تبرئه خود داشت و این ازخودگذشتگی سعید اوحدی درس بزرگی برای سایر اسرا بود.
نوید شاهد همدان_ وضعیت غذا و تغذیه اسرای ایرانی چگونه بود؟
عسگری: در اردوگاهی که ما بودیم صبحانه آش شوربا و ناهار مقداری برنج میدادند که برای 11 نفر در یک ظرف کوچک غذا میریختند و از شام خبری نبود و ما در برخی از موارد از نانهای صبحانه و جیره ناهار را برای شام ذخیره میکردیم که در آن زمان نیز جوانها مراعات سالخوردگان را میکردند و در مقابل سالخوردگان نیز به نفع جوانان زودتر از غذا خوردن دست میکشیدند تا جوانها سیر شوند و این رفتار نیز درس بزرگی ازخودگذشتگی بود.
نوید شاهد همدان_ بخشی از جلوههای ایثار و فداکاری اسرا را نیز بیان کنید؟
عسگری: در دوران اسارت و سختیهای غربت، یک جفت دمپایی و یک دست لباس بسیار ارزشمند بود تا جایی که اسرا با جان و دل از آنها مراقبت میکردند و به محض پاره شدن مدام وصله میزدند و تا حد امکان آنها را میپوشیدند، هنگامیکه اسیر جدیدی به اردوگاه میآمد اسرا لباسها و دمپاییهای خود را با آنها شریک میشدند و حتی درزمانی که عراقیها اسرا را به باد کتک میگرفتند، جوانترها خود را سپر پیرمردها، کوچکترها و زخمیها میکردند تا آنها کمتر آسیب ببینند که این رفتار ایرانیها برای عراقیها بسیار جالب بود و آنها از این رفتار تعجب میکردند.