يکشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۲۴
نوید شاهد _ حکایت خواندنی آزاده‌ای که در دوران اسارت برایش قبر خریده و سال‌های زنده‌بودنش، فاتحه و خیرات می‌دادند را در نوید شاهد همدان بخوانید.


به گزارش نوید شاهد همدان، اسارت دردناک‌ترین قسمت جنگ تحمیلی بود که اتقافات تلخ زیادی را در پی داشت، اسرای زیادی در جریان اسارت بدترین شکنجه‌ها، را تحمل کرده و سخت‌ترین عذاب‌ها را به جان خریدند.

سید جعفر دعوتی از آزادگان استان همدان است که سال‌های زیادی را دربند عراقیان بوده و حالا با سینه‌ای پر از خاطرات تلخ و شیرین راوی نوید شاهد است.

وی با اشاره به زمان اسارت خود گفت: در دی‌ماه سال 1365 و در جریان عملیات کربلای 4 و در شرق بصره، «منطقه ام الرصاص» و درحالی‌که 17 سال داشتم، به اسارت بعثیان درآمدم.

این رزمنده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: در عملیات کربلای 4 قرار بود در سه مرحله خط دشمن شکسته و درنهایت به بصره دست پیدا کنیم که با لو رفتن عملیات، صبح روز چهارم دی‌ماه به محاصره عراقی‌ها درآمدیم که حدود 175 مجروح ما را با دستان بسته به بدترین شکل ممکن توسط گارد ریاست جمهوری عراق به شهادت رسانده و مابقی رزمنده های این عملیات را که 300 رزمنده از سراسر کشور از تمامی ارگان ها بودند، به اسارت درآمدند، برای شوی تبلیغاتی حاصل از پیروزی در عملیات زنده نگه داشته و اسیر کردند، بعدها تعداد اسرای این عملیات را به دروغ سه هزار نفر معرفی کردند که صدام به دنبال موفقیت در این عملیات به درخواست «فهد» پادشاه عربستان برای طواف شکر، راهی عربستان شد که در این فاصله رزمندگان ایرانی عملیات «کربلای 5» را رقم زدند.

مجید طاهری شعاع و یدالله مشفق کیا، شهدای اسارت

وی ادامه داد: پس از اسارت 13 روز در بصره که همه اسرا را در یک اتاق کلاس مانند نگهداشته و مجروحان و رزمندگان را بدون درمان و مداوا در کنار هم نگه‌داشته بودند که وضعیت بسیار اسف‌باری بود به طوری که به هرگروه یک بیل غذا در داخل درب دیگ ریخته و به اسرای ایرانی می دادند و به مجروحان رسیدگی‌های لازم صورت نمی‌گرفت به‌طوری‌که دو نفر از رزمندگان ما به نام‌های "مجید طاهری شعاع" و "یدالله مشفق کیا" با بدترین نوع شکنجه در بصره به شهادت رسیدند و همان‌جا دفن شدند.

دعوتی تصریح کرد: پس از حدود دوهفته راهی بغداد شدیم که به‌عمد در غروب به بغداد رسیدیم و در شهر "بغداد جدید" عراقی‌ها برای روحیه دهی به رزمندگان خود کارناوال تبلیغاتی به راه انداختند، در مسیر کاظمین به بغداد زیر پل هوایی به سازمان اطلاعات امنیت عراق رفتیم که هر 112 اسیر را در اتاق‌های سه در پنج جا دادند که جا برای تنفس نبود و اسرا به‌ناچار ایستاده می‌خوابیدند و جا را برای مجروحین بازکرده بودند، بعد از سه روز که کار اطلاعات تمام شد به غرفه‌های الرشید رفتیم که در آنجا نیز هر 35 نفر در اتاق‌های دو و نیم در سه متر به‌ناچار به مدت 45 روز به‌سختی زندگی کردیم به‌طوری‌که نه جایی برای دراز کشیدن و استراحت بود، نه امکانات بهداشتی برای استحمام و قضای حاجت، به‌طوری‌که شپش از سروکله همه اسرا بالا می‌رفت و کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم.

وی افزود: بعد از 45 روز ما را به اردوگاه تکریت 11 در استان «صلاح‌الدین» انتقال دادند که این اردوگاه در کنار دو پایگاه نظامی عراق بود و بهترین مکان برای پنهان کردن اسرای ایرانی و از این تاریخ به بعد همه اسرا به‌صورت مفقود نگه داشته شدند و هیچ‌کس از سرنوشت ما مطلع نبود، وضعیت اردوگاه خالی از هرگونه امکاناتی بود زیرا ساختمان‌هایی که در جنگ جهانی دوم ساخته شده بودند از آن زمان به بعد خالی مانده بود، کف سلول‌ها به عمق نیم متر رمل نشسته بود که رزمندگان با کارتن و هرچه به دستشان می‌رسید، آنجا را تمیز کردند تا قابل سکونت شود، بعد از 75 روز از شروع اسارت در پنجم اسفندماه به ما اجازه حمام کردن دادند و در آن هوا، با آب سرد استحمام کردیم. در هر آسایشگاه 75 تا 83 نفر را جا دادند و به هر فرد دو وجب و چهار انگشت رسید، در 24 ساعت اول غذایی برای خوردن نداشتیم و پس‌ازآن امکانات پخت‌وپز را فراهم کردند و اسرایی که توانایی آشپزی را داشتند به کار گرفتند که در وعده صبحانه، 5 قاشق شوربا و 1.5 قرص نان عراقی، در وعده ناهار 7 قاشق برنج که روی آن آب گوجه‌فرنگی جوشیده شده ریخته شده بود و در وعده شام نیز چهار قاشق آبگوشت و دو بندانگشت گوشت به ما می‌دادند و در واقع به‌قدری غذا می‌دادند که زنده بمانیم.

این رزمنده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: به مدت شش ماه هرروز که بیدار می‌شدیم صفوف پنج‌تایی را در حیاط اردوگاه برای سرشماری تشکیل می‌دادیم و سررا روی زانو قرار می‌دادیم، بعد از شمارش نفر اول را با لگد می‌زدند تا به‌صورت دومینو اسرا پشت سر هم بیفتند، پس ازچند روز اول با دیدن خباثت عراقی‌ها، رزمندگان قوی‌تر اول و آخر صف می‌نشستند و ضعیف‌ترها، کم سن و سال‌ها و مجروحین در وسط می‌نشستند تا آسیب کمتری ببینند و عراقی‌ها پس از پی بردن به نقشه رزمندگان ایرانی با کابل برق بر سروصورت ایرانی‌ها می‌زدند و بعدازظهرها از ساعت 5 عصر تا 7 صبح باید در آسایشگاه می‌ماندیم که در کل 5 دقیقه اجازه دستشویی رفتن داشتیم که 10 چشمه دستشویی برای کل آسایشگاه ساخته‌شده بود که آن‌ها نیز کانال نداشته و فقط چاه داشتند که آن‌ها را نیز خالی نکرده بودند و ما به‌ناچار بلوک‌های سیمانی را گذاشته بودیم و به‌عنوان دستشویی استفاده می‌کردیم.

وی تصریح کرد: در اواسط سال 66 و هم‌زمان با حادثه مکه، اخبار حادثه را به ما می‌دادند و ما را آدم کش می‌خواندند و دائماً در حال تضعیف روحیه ایرانی‌ها بودند، از طرفی دیگر عراقی‌ها مدعی بودند که ایرانی‌ها امام حسین(ع) را به شهادت رسانده‌اند و حوادث کربلا را به ما منتسب می‌کردند.

دعوتی اظهار داشت: در 22 بهمن همان سال دائماً رزمندگان را آزار می‌دادند و تضعیف روحیه می‌کردند که هم‌وطنان شما برای آزادسازی شما نیامده‌اند ولی رزمندگان ما با مقاومت، خود را خونسرد نشان می‌دادند، در اواخر سال 66 روزنامه عربی برایمان آوردند که اتفاق خوبی بود و باعث می‌شد از اخبار مطلع شویم، تنها فایده اسارت برای ما این بود که بسیاری از رزمندگان بی‌سواد در دوران اسارت باسواد شدند زیرا رزمندگان با استفاده از رمل‌ها، خواندن و نوشتن را یاد بقیه می‌دادند و وجود روزنامه عربی باعث می‌شد که باقی افراد نیز عربی را فرابگیرند.

رحلت امام و زلزله رودبار، دو حادثه تلخ دوران اسارت

وی درباره خاطره رحلت امام در اردوگاه نیز گفت: چندین روز قبل از رحلت امام، تصاویری از بستری شدن امام را در تلویزیون اردوگاه نشان دادند که ما گمان می‌کردیم حقه سیاسی برای تضعیف روحیه باشد تااینکه در روز 14 خرداد ما را در صف نشاندند و با ترس و لرز اعلام کردند که آیت‌الله خمینی مرجع بزرگ شیعیان ایرانی به رحمت خدا رفته است و به دنبال این خبر پرچم تمام کشورها به حالت نیمه اهتزاز درآمده است، پس از اعلام خبر همه اسرا گریه کرده و بر سروصورت خود می‌زدند و به دنبال این خبر همه در گرمای خردادماه لباس‌های پشمی تیره‌رنگ خود را پوشیدیم و عزاداری کردیم و پس‌ازاین اتفاق با شنیدن خبر زلزله رودبار بسیاری از رزمندگان شمالی ناراحت شده و نگران خانواده های خود بودند و برای درگذشتگان این ماجرا نیز عزاداری کردیم.

آزاده دوران دفاع مقدس درباره خبر آزادسازی آزادگان و رزمندگان و حال و هوای آن دوران، گفت: چهار روز بود که می‌گفتند قرار است خبر مهمی اعلام بشود، همه در تب‌وتاب بودند که تلویزیون اردوگاه تصاویری از هاشمی رفسنجانی و صدام به نمایش گذاشته شد که قرار بر آتش‌بس شده است، عراقی‌ها با شنیدن این خبر به رقص و پایکوبی پرداختند ولی در مقابل ما ناراحت بودیم زیرا تصور می‌کردیم رزمندگان ایرانی عراق را تصرف کرده و راه کربلا به دست رزمندگان ما باز می‌شود ولی به‌هرحال تسلیم تقدیر شدیم.

وی بیان کرد: با اعلام جابه‌جایی اسرا به ما لباس تمیز دادند و بچه‌هایی که خیاطی یادگرفته بودند، نوارهای دور پتو را بریده بودند و روی آن‌ها "الله‌اکبر، خمینی رهبر" و یا "لبیک یا حسین" نوشته بودند و با بریدن پایین لباس‌های دشداشه عراقی، به‌صورت مخفیانه پرچم‌های ایرانی درست کرده بودند تا به دست بگیریم.

زیارت مزار امام تنها هدف بازگشت آزادگان

دعوتی درباره روز آزادی گفت: ساعت 5 صبح به بیرون آسایشگاه رفتیم و حمام کردیم و ساعت هشت و نیم صبح نماینده صلیب سرخ برای سرشماری اولیه اسرای پادگان تکریت به سراغ ما آمدند و پس از سرشماری، روزی هزار نفر را آزاد کردند، در آن زمان ما اجازه داشتیم کشور سومی را برای زندگی انتخاب کنیم ولی همه اسرا به عشق رفتن به مزار امام راحل فقط به بازگشت فکر می‌کردند و هیچ‌کس به فکر پدرو مادر، همسر و بچه نبود.

وی اظهار داشت: ساعت یک و نیم بعدازظهر از اردوگاه حرکت کردیم و ساعت 12 و نیم شب به مرز خسروی رسیدیم که در خاک ایران تانکرهای آب و شربت و بیسکویت در اختیار اسرا قرار داده بودند که همه ما به خاطر کوچک شدن معده‌هایمان چیزی از گلویمان پایین نمی‌رفت.

رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: اتوبوسی که به دنبال اسرا آمده بود، شهید حاج حسین همدانی راننده‌اش بود که به‌محض دیدن ایشان بسیار خوشحال شدیم و به سمت یکی از پادگان‌های کرمانشاه برای قرنطینه حرکت کردیم، در میانه راه تویوتایی با اصرار، اتوبوس ما را نگهداشت و به اسرا ظرف‌های یک‌بارمصرف پر از چلوکباب را می‌دادند و دریغ از اینکه یک نفر حتی به غذا نگاه کند زیرا اوضاع جسمانی همه دچار مشکل شده بود و چهار سال سوءتغذیه را پشت سر گذرانده بودند.

وی ادامه داد: پس از سه روز قرنطینه به همدان آمدیم و به گلزار شهدا رفتیم که در آنجا متوجه شدم برایم قبری به اسم شهید درست کرده‌اند و پس از آن به سپاه بازگشتیم و خانواده‌ام که تصور می‌کردند شهید شده باشم برای دیدنم با تردید آمده و مادرم را با زور آورده بودند که ایشان با دیدن من از هوش رفتند.

گفتگو از سمانه پورعبداله

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده