مهندس ارمنی هستم و با شهرداری و ادارات دولتی هم هیچ کاری ندارم
قیاسی معاون شهید طالبیان: شهرداری را در حالی تحویل گرفت که کمترین امکانات را داشت. دو دستگاه کامیون و یک لودر، کل دارایی موتوری شهرداری بود. در آن زمان همه بر این عقیده بودند که در شهرداری را باید قفل زد چون امکان ندارد بشود کاری کرد؛ اما او با جسمی ضعیف و مجروح و تازه از زندان و زیر شکنجه بیرون آمده، با روحیه ای بسیار قوی و بالا کارش را شروع کرد.
نخستین حرفش به ما این بود: بیت المال، مثل یک مار است که هر لحظه ممکن است انسان را نیش بزند. اگر بی توجهی به بیت المال بشود، حالا معلوم نمی شود، ولی بعدا باید جواب گوی تمام آدم هایی باشید که برای هر کاری مبلغی را به شهرداری واریز می کنند و توقعاتی دارند. مواظب باشید. باید در تقسیم مخارج شهرداری خیلی دقت کنیم و در مصرف هم مراقب باشیم و خوب انجام وظیفه کنیم. اولین کاری که باید انجام دهیم رسیدگی به بهداشت و آسفالت شهر است.
کارخانه آسفالت شهرک طالقانی خراب شده بود. من را که دید، گفت: قیاسی! با هم به تهران می رویم و یک دستگاه خوب آسفالت می خریم. باید فعالیت مان را به طور جدی شروع کنیم.
سوار ماشین خاوری که تازه برای شهرداری خریده بودیم، شدیم. رفتیم سه راه آذری تهران و جایی که ماشین آلات بزرگ آسفالت را می فروختند. خودش را معرفی نکرد اما طرف معامله خودش را این طور معرفی کرد: آقا! من یک مهندس ارمنی هستم و با شهرداری و ادارات دولتی هم هیچ کاری ندارم. من نرخم را می گویم؛ یک کلام! می خواهید قبول کنید، می خواهید قبول نکنید؛ هیچ تخفیفی هم در کار نیست. ما سه نو دستگاه داریم، اتوماتیک، نیمه اتوماتیک و دستی.
آقای طالبیان هم گفت: یکی را که از همه بهتر است، می خریم.
قرارداد بسته شد و دستگاه را به مبلغ سیصد هزار تومان خریدیم. دستگاه وسایل جانبی هم داشت؛ ریل، رولیک، دینام و... وسایلی که میشد با دست بلند کنیم و بگذاریم پشت ماشین.
مهندس گفت: دکل را می گذاریم پشت تریلی و میفرستیم نهاوند. یک مهندسی را هم میفرستیم تا آن را برایتان نصب کند. حالا بروید و کارگر بیاورید این وسایل را بار بزنید و ببرید.
آقای طالبیان به سرعت کتش را درآورد، آستین هایش را بالا زد، شروع به کار کرد و مشغول بار زدن وسایل شد. از آن جایی که من خیلی با احترام با آقای طالبیان صحبت می کردم، مهندس ارمنی نتوانست جلوی کنجکاویش را بگیرد. آمد نزدیک گوشم و پرسید: این آقا کیست و چه کاره است؟ گفتم: طالبیان، شهردار نهاوند!
با تعجب دستش را به چانه زد و گفت: آفرین به این انقلاب که چنین مردان بزرگی دارد. من به خاطر ایشان، بیست هزار تومان به شما تخفیف میدهم.
وقتی که کار بار زدن آهن ها و وسایل را تمام کردیم، برق خوش حالی را در چهره عرق کرده آقای طالبیان دیدم.
گفت: آقا صحبت الله! خوب دشت کردیم، قرارداد خرید دو تا پیکان را بسته ام. بیست هزار تومانش رسید! خدا برکت بدهد.