دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود
راوی: سردار مظاهر مجیدی
وقتی در ۲۸ بهمن به سمت دشمن رفتیم و عملیات شروع شد. برای اولین بار با تانک های تی ۷۲ روسی مواجه شدیم. این تانک ها طوری بودند که وقتی در شب حرکت می کردند، نورافکن هایشان را روشن می کردند به طرف مقابل. وقتی جلو را نگاه می کردی، هیچ جا را نمی دیدی و بعد تیربارچی که روی تانک نشسته بود، کاملا ما را می دید و تیرباران می کرد. ما تعجب می کردیم که چرا هر چی آر پی جی میزنیم به تانک اثر نمی کند!
آن شب حمید چند تا آر پی جی از فاصله ی نزدیک به تانک زد، ولی تانک همچنان رو به جلو حرکت می کرد. بعدها فهمیدیم که ضخامت بدنه ی تانک بسیار زیاد است و آر پی جی در آن اثر ندارد.
تانک ها تا نزدیکی ما آمدند. بعضی از تانک ها تا بیست متری ما رسیدند، تا اینکه فرمانده دسته چند نفر را انتخاب کرد از جمله حمید که بروند تانکها را از کار بیندازند.
فرمانده دسته ی ما شهید عبدی به حمید گفت: هر طور شده باید این کار را انجام دهید. نهایتا تنها چیزی که به ذهن ما رسید این بود که از قسمت پشت تانک بروند و نارنجک را داخل برجک تانک بیندازند تا تانک منفجر شود.
بچه ها از جمله حمید از جا بلند شدند و حرکت کردند. لحظاتی بعد صدای مهیب انفجار آمد. بعد هم انفجار بعدی و... آنها چند تانک را این گونه منفجر کردند.
تانک ها بزرگ و پر از گلوله بود. انفجارهای مهیبی به گوش می رسید. دشمن باور نمی کرد که تانک های پیشرفته ی تی ۷۲ این گونه منهدم شود.
همان جا دیدیم که بقیه تانک های دشمن عقب نشینی کردند. خیلی خوشحال شدیم. کار به جایی رسید که بچه ها تانکها را تعقیب می کردند. اصلا جنگ عجیب و غریبی شده بود. با نیروهای دشمن قاطی شده بودیم!
یاد حرف حمید افتادم: وقتی نزدیک تانک دشمن هستی، واقعا باید توكلت به خدا باشد. در آن شرایط سخت و آن حجم سنگین آتش، بخواهی نزدیک تانک بشوی و آن را از کار بیندازی ... اگر ایمان و توکل به خدا نباشد، نمی شود.
باور کنید اگر آن شب ایمان و توانمندی حمید و دوستانش نبود، خیلی تلفات میدادیم.
دو گردان تیپ انصار الحسين با سه تیپ زرهی ویژه صدام در گیر شدند. تانکها آمده بودند فاو را پس بگیرند. بچه های ما به هزار نفر هم نمی رسیدند، اما در مقابل ۳۵۰ تانک و توپخانه و حدود ده هزار نیروی پیاده مقاومت کردند.
در آن شب بچه های ما مست می الهی شدند. آن عبادت ها و اخلاص حمید هاشمی و امثال او جواب داد. در آن شب بچه های اطلاعات عملیات، بی سیم های دشمن را شنود و کنترل می کردند، می گفتند خود شخص صدام به فرماندهان فحش میداد و می گفت: شما سه تیپ نیروی ویژه هستید. در مقابل نیروی مردمی ایرانی که هیچ آموزشی ندیده نمی توانید مقاومت کنید!؟
این دعای حمید و دوستانش بود که دو گردان توانست در مقابل سه تیپ ویژه مقاومت کند و پیروز شود.
لازم به ذکر است که از اطلاعات اسرا و مکالمات آنها فهمیدیم که ده یگان زرهی و پیاده دشمن فردای آن روز قرار بود که در عملیات بازپس گیری فاو شرکت کنند. اما با عملیات پیش دستانه ما، سازمان رزم و زرهی دشمن از بین رفت.
بعد از عملیات یادم افتاد که یک روز از سر شوخی به حمید گفتم: می دانم که من شهید نمیشوم، ولی دست و پایم قطع می شود. وقتی حمید این را شنید، گفت خوشا به سعادتت...
شبی که داشتیم برای همین عملیات حرکت می کردیم، من ایستاده بودم و هر کسی که از کنار من رد میشد، گوشش را می کشیدم!
وقتی که رسید به حمید، گوشش را کشیدم. گفت: مرض داری؟ گفتم: نه داداش غرض دارم.
وقتی خواست حرکت کند، گفتم: حمید من به خودم شک دارم. یک باره اشک هایم سرازیر شد و گفتم: تو را به حضرت فاطمه زهرا علی قسم میدهم، برای من دعا کن که شهید شوم. ممکن است که به شما نرسم.
گفت: به روی چشمانم