خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
يکشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۰۷:۳۰
سفر زیارتی که با حمید رفتیم همراه با بار عاطفی، معنوی و احساسی بود و با وجود اینکه بعدها بسیار به سفر زیارتی رفتم، اما هیچ کدام مانند آن سفر نشد.
هیچ سفری مانند آن سفر نشد

راوی: امیر اقبالیان و محمد کمار

تابستان ۱۳۶۳ تمام شد. مهرماه با بچه ها جمع شدیم و پولی جمع کردیم و جهت زیارت و دیدار با علما و بزرگان به قم رفتیم. حرم حضرت معصومه (س) را زیارت کردیم. فضا بسیار نورانی بود، یک شب در حرم حضرت معصومه (س) و یک شب در جمکران خوابیدیم.

وقتی که رسیدیم به مسجد جمکران، دعای کمیل می خواندند. دعا که تمام شد، شام و بعد چای خوردیم و آماده استراحت شدیم. آن زمان مسجد کوچک و خلوت بود.

با بچه ها مشغول صحبت شدیم. یک دفعه متوجه شدم حمید نیست! با خودم گفتم شاید رفته آب بخورد . شاید ... کم کم میخواستم بخوابم. زیلویی را که گوشه ی مسجد بود کشیدم رویم و خوابیدم. یک باره شنیدم که از حیاط مسجد، صدای جمعیتی می آید

یک نفر میخواند و جمعیت تکرار می کردند: يا ابن الحسن کجایی ....

دیدم صدا خیلی آشناست. رفتم بیرون، دیدم حمید غوغایی به پا کرده و با صدای بلند و رسا اشعاری می خواند، جمعیت زیادی هم پشت سر حمید با هم زمزمه می کنند.

----------------

آن اوایل بچه های کمی از دبیرستان امام شهید شده بودند. حمید افتاد دنبال اینکه بتواند از شهرداری اتوبوسی کرایه کند تا خانواده ی شهدای دبیرستان را به یک سفر زیارتی ببرد.

بالاخره موفق شد و خانواده ی شهدا (پدر و مادر) را برد به قم. سفر به قم مثل امروز آسان نبود و سختی های خودش را به همراه داشت. بعضی از پدر و مادر شهدا مشکل جسمی داشتند و با ویلچر جابه جا می شدند.

ولی حمید به این چیزها توجهی نداشت و احساس مشکل نمی کرد، مرحوم آقای بهنامجو، شهردار وقت، مینی بوس در اختیار ما گذاشت و حمایت مالی کرد و ما عازم قم شدیم و در جای مناسبی اسکان پیدا کردیم.

سفر زیارتی که با حمید رفتیم همراه با بار عاطفی، معنوی و احساسی بود و با وجود اینکه بعدها بسیار به سفر زیارتی رفتم، اما هیچ کدام مانند آن سفر نشد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده