انقلاب در همدان از "مریانج" و "مسجد پیغمبر" شروع شد
به گزارش نوید شاهد همدان به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ سردار شهید حسین همدانی در سال 1329 از پدر و مادری همدانی الاصل در شهر آبادان متولد شد و پس از آنکه در سه سالگی پدرش را از دست داد، به اتفاق خانواده به همدان مراجعت کرد. وی در بخشی از خاطرات منتشر نشده خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است در این باره گفته است: «بنده حسین همدانی در روز 24 آذر 1329 در محله احمدآباد آبادان متولد شدم. خانواده ما پنج سر عائله داشت که شامل دو خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودم هست؛ البته من فرزند سوم خانواده هستم. پدرم مرحوم علی آقا چند سال آخر عمرش در شرکت ملی نفت کارگر فنی بود، آنطوری که برایم گفتهاند انسان زحمتکش و خداجویی بود، اما مقدر نبود که بیش از سه سال سایه پرمهر پدر را بر سر داشته باشم. چرا که در سال 1332 کارش به بیمارستان و اتاق عمل کشید و زیر تیغ جراحی در بیمارستان شرکت نفت فوت شد. شش ماه بعد از فوت پدر به همدان آمدیم؛ چون اصالتاً همدانی هستیم...»
بدین ترتیب، شهید همدانی از این زمان تا سال 1345 که به تهران رفت، در شهر همدان حضور داشت. وی دوران کودکی و تحصیل را در این شهر با کارکردن در مغازه عطاری و کارگاه نجاری و مکانیکی سپری کرده و در همین شهر نیز با مسائل سیاسی و انقلابی آشنا شد. آشنایی وی با حضرت امام و نهضت اسلامی نیز در همان شهر صورت گرفت.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از خاطرات منتشر نشده سردار شهید حاج حسین همدانی است که در 16 مهرماه 1394 توسط تروریستهای تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
***اولین جرقه علنی انقلاب در همدان***
شهید حسین همدانی درباره مبارزات مردم همدان با رژیم پهلوی میگوید: اولین جرقه علنی انقلاب در همدان بعد از شهادت آقا سید مصطفی خمینی زده شد. ما یک شهرستانی در حاشیه شهر همدان به نام "مریانج" داریم که مردم متدین و سلحشوری دارد، که در آنجا توسط برادرانی مثل شهید یارمحمد مراسمی برگزار شد که کار از آنجا آغاز گردید.
از سوی دیگر آقای عالمی که یکی از روحانیون بزرگ همدان بود خیلی راحت بچهها را جذب ميکرد و به خصوص در صحبتهایش اسم امام را ميآورد. بدین ترتیب مسجد پیغمبر(ص) به محفل و پایگاهی برای بچههاي همدان تبدیل شده بود که صبح، ظهر و شب پر از جمعیت بود.
***هسته اولیه سپاه همدان چگونه شکل گرفت؟ ***
شهید حسین همدانی در بخشی از خاطرات خود درباره نحوه تشکیل هسته اولیه سپاه پاسداران در همدان میگوید: در زلزله طبس در شهریور 1358 با حاج محمد سماوات که بنا به دستور آيتالله مدنی برای کمک به زلزلهزدگان به طبس اعزام شده بودند، آشنا شدم. سماوات تعدادی از بچههاي بیسرپرست را به همراه خود به همدان آورد و به خانوادهایی که آماده پذیرش بودند، واگذار نمود، این کار ایشان مرا شیفته خود کرد.
ایشان از بازاریان همدان بود که قبلاً هم در بازار تهران فعالیت میکرد و با تشکلهاي انقلابی و مبارز رفتوآمد داشت و قبل از این هم کارهای مهمی به بنده واگذار کرد؛ از آوردن اسلحه از تهران تا دستگاههای چاپ و کپی برای تکثیر اعلامیهها و کمک کردن به خانوادههايي که سرپرست آنها در زندان بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تعدادی از برادران در ساختمان پیشاهنگی همدان گروهی را تشکیل دادند که با فرمان تشکیل سپاه، همین گروه هسته اولیه سپاه همدان شد.
اولین فرمانده سپاه حسین کوشش بود که سالها در زندان رژیم پهلوی شکنجهها را تحمل کرده بود، برادران شورای سپاه و مسئولین آن جواد معطری، همایونی، محمدرضا فراهانی، مرضیه حدیدچی (دباغ) ، محمد سماوات، احمد قشمی و نیکومنظر بودند.
بعد از چند ماه فرماندهی حسین کوشش، مرضیه حدیدچی (دباغ) فرماندهی و سرپرستی سپاه را عهدهدار شدند. او از خواهران مبارز و زجر کشیده و انقلابی بود که در فرانسه همراه امام بود. او یک شیر زنی بود که در آن شرایط بحرانی و با بودن بچههاي سازمان مجاهدین، کمونیستها و بقیه گروهها، سپاه را اداره ميکرد.
بنده توسط حاج محمد سماوات وارد سپاه شدم، اعضاي سپاه، آن روزها هیچگونه حقوقی دریافت نمیکردند، حتی غذا از خانه ميآوردند. کار به صورت شبانهروزی بود و دايماً درحال مأموریت بودیم چرا که عناصر بازمانده از رژیم سابق فعال بودند که ميبایست پاکسازی شوند و حفاظت از دادگاه انقلاب اسلامی، فرماندهی پایگاه شاهرخی همدان و... کار سختی بود، اما دوران زیبايیها، ایثار و اخلاص بود، کارها برای خدا لذت داشت، کار توزیع ارزاق و خواربار در بین مردم خستگیها را جبران ميکرد.
بنده در ابتدای کارم در سپاه عضو تدارکات بودم اما با فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی، من که دوران سربازی را طی کرده بودم به عنوان مربی آموزش در مساجد مشغول فعالیت شدم و بعد از مدتی به عنوان مسئول حفاظت و حراست دادگاه انقلاب اسلامی همدان به فعالیت پرداختم که در آن زمان حاکم شرع حاج آقا اعلمی بودند، بعد از دادگاه در اولین مأموریت به شهرستان بیجار رفتیم چون این شهر مورد تهدید و تهاجم حزب دموکرات بود و در حوادث پاوه و مهاباد نیز شرکت داشتم.