ایست و بازرسی
راوی: حمید مسعودیان و یکی از دوستان شهید
بعد از پیروزی انقلاب، از طرف بسیج در اکثر محلات ایست و بازرسی می گذاشتند. سپاه دستور داده بود که شب ها توی کوچه ها، پست و نگهبانی بدهیم. حمید عضو کوچک بسیج بود اما طوری بچه ها را جذب کرد که از همدیگر سبقت می گرفتند و خودشان داوطلبانه می آمدند و اسلحه می گرفتند و فعالیت می کردند.
حمید مسئول شب بود. اتفاقا یک شب با من هم پست شد. علاقه ی زیادی به شهادت داشت. همیشه می گفت بچه ها دعا کنید من شهید شوم. این جمله همیشه ورد زبانش بود.
بیشتر سعی می کرد کارهایی را انجام دهد که کسی انجام نمی دهد. برخی ها دنبال کارهای دهن پر کن و ... بودند اما حمید کارهای مهم و اصولی را انجام می داد.
آن ایام یکی از کارهایی که خیلی به بچه ها تأکید می کرد، دیدار با خانواده ی شهدا بود. برای این کار خیلی وقت می گذاشت.
ما در بسیج، در جاهای حساس، مانند دبیرستان و خیابانهای اصلی، با بچه ها ایست و بازرسی داشتیم. حمید سردسته ی گروه بود. گاهی وقتها رزم شب داشتیم و در اطراف دبیرستان پاس و گشت می گذاشتیم و این برای مراقبت از دبیرستان بود. حمید در آنجا با دوستان گرم می گرفت و با آنها شوخی می کرد تا خسته نشوند. ما در انجمن و بسیج تقسیم کار کرده بودیم. بعضی ها که سابقه ی نظامی داشتند، عملیات نظامی را به عهده گرفته بودند و بقیه پشتیبانی و آماده سازی و تدارکات و ... را به عهده می گرفتند.
حمید هاشمی و شهید علی فخرایی قدرت جذب خاصی داشتند. آنها با جوانان سریع ارتباط برقرار می کردند و ما هم فقط این دو نفر را گذاشته بودیم برای جذب افراد برای انجمن و بسیج. شهید علی فخرایی کشتی گیر بود. سخنان بسیار زیبا از مردانگی و پهلوانی میزد و خیلی از حرکات پهلوانان را به خوبی انجام میداد.
شهید حمید هاشمی هم کسی بود که اگر کسی جذب ایشان می شد، محال بود که از انجمن و بسیج دل بکند. از طرف دیگر، گروهک های ضد انقلابی، منافقین، تودهای ها و فدایی ها، خیلی علنی فعالیت داشتند. آنها جلوی دبیرستان می ایستادند و روزنامه های دستی، تراکت و... پخش می کردند.
برای جذب نیرو خیلی تبلیغات می کردند. تنها کسانی که نقشه های آنان را نقش بر آب می کردند شهیدان هاشمی و فخرایی بودند.
افراد زیادی آن سال ها با اخلاق زیبنده این دو شهید بزرگوار جذب بسیج شدند و حرکت صحیح و خط فکری درست را پیدا کردند. آنها مثل خودم مدیون شهیدان فخرایی و هاشمی هستند زیرا اگر کس دیگری به غیر از این دو عزیز سر راه ما قرار می گرفت، الان معلوم نبود سرنوشتمان کجا رقم می خورد.
اینکه ما امروز در امنیت هستیم، پست و مقام داریم، امنیت و زندگی داریم و... همه مرهون این است که ما در آن خط فکری که ریل آن را امثال شهية هاشمی و شهید فخرایی گذاشتند، قرار گرفتیم و اگر خداوند این انسانها را در مسیر زندگی ما قرار نمیداد، معلوم نبود سرنوشت ما به کجا می کشید.