ارتباط با خدا
راوی: مادر و دوستان شهید
یک روز حمید گفت: «مادر امشب چند نفر مهمان دارم» من هم غذا درست کردم. خیال می کردم مهمان هایش از بچه های هم سن و سال خودش هستند و می خواهند درس بخوانند و بازی کنند و... وقتی آمدند همه آنها سن و سالشان بالا بود به جز دو نفر. غذا که بردم، دیدم به نماز ایستاده اند. همه آنها به حمید، که از آنها کوچک تر بود، اقتدا کردند.
حمید خودش پرچمدار و سردمدار معنویت و ارتباط با خدا بود. اخلاقی که حمید داشت باعث می شد رفاقت ها صمیمی تر شود. طوری شده بود که بچه ها هر شب جمعه میرفتند خانه ی همدیگر و جلسات اخلاقی و دعای کمیل داشتند. بیشتر هم منزل حمید برقرار می شد. حتی این کار به مسئولان رسوخ پیدا کرد. مدیر دبیرستان بچه ها را دعوت می کرد به منزل خودش.
حمید با سن و سال کم خودش جلسات را مدیریت می کرد. او در عین حال که شوخ طبع و بذله گو بود، در زیارت عاشورا و دعای توسل و... مانند یک انسان عارف احساسات نشان می داد و از خود بیخود می شد. این کار او انسان را به فکر فرو می برد. من می گفتم: خدایا، این حمید چقدر خدا را خوب شناخته که این قدر ضجه و ناله می کند.
آن موقع اوایل آشنایی من با حمید بود. ما منزل بزرگی داشتیم و حمید را به همراه دوستان دعوت کردیم. شب جمعه ای حمید و حدود هشتاد نفر از بچه های مذهبی مدرسه آمدند منزل ما گفتند که ما امشب می خواهیم دعا بخوانیم و مزاحم کسی نباشیم و کسی هم مزاحم ما نشود.
هنگام نماز مغرب شد. همگی به حمید اقتدا کردیم، وقتی که قنوت گرفتیم حمید شروع کرد به خواندن اللهم كن لوليك الجت ابن الحسن ، آنقدر این جمله را تکرار کرد که منقلب شد و متوجه شدم که دارد اشک می ریزد و گریه می کند. نمازش خیلی طول کشید. بعد دعای کمیل شروع شد. حمید صدای خوبی داشت و به مسائل مداحی آگاه بود. خودش شروع کرد به خواندن دعای کمیل و چندین ساعت ناله کرد.
واقعا به حال و هوای او غبطه می خوردم. با خودم گفتم که خدایا اینها کجا تربیت شده اند!؟ ثمرات جلسات حمید با دوستان، مسیری می شد به شبهای جمعه و دعای کمیل که توسط حمید برگزار و مدیریت می شد. بعد از مدتی جلسات شبهای جمعه را به نماز خانه ی مدرسه کشاند. در مجموع اكثر فعالیت های نوآورانه در مدرسه مدیون حمید بود.
مراسم دعای کمیل شب های جمعه ی دبیرستان امام خمینی (ره) مثال زدنی و معروف بود. شب های جمعه را هیچ وقت فراموش نمی کنم. پنج شنبه بعدازظهر که مدرسه تعطیل می شد با همدیگر جمع میشدیم و فوتبال بازی می کردیم.
شب که میشد از طرف بسیج، شام ساده ای می خوردیم و ساعت ده شروع می کردیم به خواندن دعای کمیل. خود حمید مراسم دعای کمیل را اجرا می کرد و می خواند. بچه های انجمن و بسیج و... از بیرون شرکت می کردند. حمید مسئولیت برگزاریش را به عهده داشت و خودش شروع کرد به خواندن. چنان شور و حالی داشت که همه را منقلب کرد.
وقتی که شروع می کرد به خواندن دعای کمیل، زمان مال خودش نبود. بعضی وقت ها نزدیک به دو ساعت طول می کشید اما چنان شور و حالی داشت که کسی گذر زمان را حس نمی کرد.
هر وقت می خواست دعای کمیل را شروع کند، اول دعای فرج را میخواند و شدید گریه می کرد. شبهای جمعه قبل از اینکه دعای کمیل را شروع کند عبارت: يا دائم الفضل على البرية ، يا باسط اليدين بالعطية ، يا صاحب المواهب السنية ، صل على محمد و آله خير الورى سجية ، و اغفر لنا يا ذا العلى في هذه العشية مستحب عشرا في كل ليلة عيد و كل ليلة جمعة را سه بار می خواند. من هر وقت می خواهم دعای کمیل بخوانم یا این دعا به گوشم می رسد یاد حمید می افتم. در دعای کمیل، حمید توی حال خودش نبود. به شدت اشک می ریخت و بعضی وقت ها از هوش می رفت. او عاشقانه با خدا ارتباط داشت و از این حالت بسیار لذت می برد. .
یک شب بعد از دعا از نماز خانه ی دبیرستان رفتم بیرون. توی سالن مشغول صحبت با همکلاسی ام شدم که دیدم صدای مناجات دوباره توی نمارخانه پیچید. من هم رفتم و در میان بچه ها نشستم. آن شب مناجات حمید با خدای خودش تا نزدیک اذان صبح طول کشید. بعد هم مشغول نماز شب شد.
دعای کمیل رونقی پیدا کرده بود و در هر شب جمعه در نماز دبیرستان دانش آموزان زیادی حضور پیدا می کردند. جالب بود که هر جمعه به این گروه افراد دیگری اضافه می شد و این ارتباطات تا تابستان ۱۳۶۳ که حمید در جمع ما حضور داشت ادامه یافت.