بسیج دانش آموزی
راوی: حمید جباری
سال ۱۳۶۰ بسیج دانش آموزی شکل گرفت و در سال ۱۳۶۱ در دبیرستان امام خمینی (ره) هم بسیج دایر شد. بسیج دانش آموزی و انجمن اسلامی یک شوری را در دل بچه ها ایجاد کرد. کسانی که جذب انجمن اسلامی می شدند، بلافاصله جذب بسیج هم میشدند.
در آن سال انجمن اسلامی تشکیلاتی داشت و حمید هنوز مسئول انجمن نشده بود ولی با مسئول اتحادیه انجمن های اسلامی دبیرستان ها ارتباط داشت و با هم رفیق بودند. آنها با هم به جلسات می رفتند و کلاس داشتند. بالاخره حمید مسئول انجمن اسلامی دبیرستان شد و من هم مسئول بسیج دبیرستان بودم.
تشویق می کرد که بچه های انجمن عضو بسیج شوند و در دو جا فعالیت داشته باشند، این کار باعث شد که اکثر دانش آموزان با افت تحصیلی شدیدی مواجه شوند و این قضیه برای حمید خیلی درد آور بود و به شدت او را اذیت می کرد.
انجمن اسلامی به شدت مراقب این بود که به درس بچه ها لطمه وارد شود و این موضوعی بود که حمید هاشمی را به شدت می رنجاند. انتقاد می کرد چرا بچه هایی که آینده مملکت دست آنها خواهد افتاد درسشان افت کرده!؟
چند روز بعد حمید و چند نفر از دوستانش که درس آنها خوب بود، گروهی تشکیل دادند تا به درس بچه ها رسیدگی کنند و کلاس های تقویتی برگزار کنند.
خلاصه برای بچه ها کلاس تقویتی گذاشتند. همیشه می گفت: ما هدفمان از تشکیل انجمن اسلامی این نیست که بنشینیم و نگاه کنیم. این است که بیاییم بچه های دبیرستان را که درسشان ضعیف است جمع کرده و باعث پیشرفت درسیشان شویم.
سعی می کرد بچه های مذهبی را از لحاظ علمی بکشاند بالا و این کار حمید شده بود یکی از کارهای مهم در انجمن اسلامی دبیرستان.
همیشه با من در رابطه با این قضیه اختلاف داشت؛ چون ما در بسیج نگهبانی می دادیم و کار نظامی داشتیم. اما حمید همه ی غمش این شده بود که می گفت: آینده ی مملکت دست این بچه های حزب اللهی است، پس باید بچه های مذهبی درس بخوانند و کشور را بچرخانند و این نقطه ی اختلاف من و حمید شده بود.
البته با فعالیت بسیج و کار نظامی مخالفتی نداشت، او از ضعف درسی بچه ها نگران بود. مدتی بعد، حمید با آن فکر باز و قدرت مدیریتی که داشت با کلاس های تقویتی مشکل را حل کرد.
بعد متوجه شدم که این مشکل در بیشتر مدارس شایع شده، برخی مدیران دبیرستانها احساس می کردند که بسیج باعث شده که بچه ها درسشان ضعيف شود. اما در دبیرستان ما این مشکل تا حدودی برطرف شد.
من بنا به مسئولیتی که در اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان داشتم به دنبال کسانی بودم تا بتوانم کار انجمن را به آنها بسپارم و برای هر مدرسه یک شورا انتخاب کنم. آن شورا مسئولیت اداره ی انجمن اسلامی دبیرستان را به عهده می گرفت.
در دبیرستان با حمید آشنا شدم، ایشان شخصیت متمایزی نسبت به سایرین داشت. روحیاتش طوری بود که ناخواسته انسان را مجذوب می کرد. او در شناسایی و جذب و بکارگیری نیرو توانایی بسیار خوبی داشت؛ مثلا، گروه تبلیغاتی که تشکیل داده بود، کاری کرده بود تا اعضا احساس مسئولیت کنند. آنجا آغاز فعالیت های اجتماعی حمید بود.
آنچه من در وجود حمید یافتم، قدرت بالای مدیریت بود، در حالی که او نوجوان بود و من علت آن را، قدرت ایمان و تقوای حمید می دانستم. او عجیب اعتماد به نفس و اطمینان به توانایی های خدادادی وجود خود داشت.
در انسجام بخشیدن به بچه ها خیلی موفق بود. طوری که یک بار به مدت یک هفته بچه ها را در کوه جمع کرد و بچه ها خودشان را مکلف میدانستند که آن نوع تقسیم کاری که حمید در کوه انجام داده (رفت و آمد، خرید نان، بالا و پایین رفتن از کوه برای تهیه خوراک و....) را انجام دهند، بدون اینکه اجازه دهد که خسته شوند؟
خیلی از نکات مثبتی که ما در بچه های دبیرستان دیدیم، همه اخذ شده از حمید بود. قدرت جاذبه ی او قوی بود و افراد از همه طیف در اولین برخورد به او جذب می شدند و بعد از شهادتش همه در اندوه او سوختند. بسیار مهربان بود و این مهربانی در تبسم همیشگی او هویدا بود.
او هیچ موقع احساس نمی کرد یک فرد، است، بلکه همیشه در میان جمع بود و خود را در تشكل افراد می یافت.
* * *
در دبیرستان امام خمینی (ره) این طور نبود که فقط دانش آموزان عضو انجمن اسلامی باشند. یکی از کارهای به ظاهر عجیب حمید این بود که میرفت چند نفر را، که از خودش چندین سال بزرگ تر بودند، می آورد و در انجمن اسلامی دبیرستان عضو می کرد!
میرفت یک آدم چهل ساله را از اداره آموزش و پرورش، یا بهداشت و درمان می آورد و می گفت: این شخص تجربه خوبی در کارهای فرهنگی یا مذهبی دارد و به درد انجمن می خورد. این ویژگی ها بود که از او یک مدیر موفق ساخته بود.
جلسات و کلاس های انجمن اسلامی بیشتر در شبهای جمعه بود. گاهی تا صبح در نماز خانه ی دبیرستان می ماندیم. گاهی وقتها شام را در آنجا میخوردیم و جلسات رنگ و بوی معنوی به خود می گرفت.