سردار شهید "بختیار جمور" به روایت "نامدار سوری" همرزم شهید
"نامدار سوری" همانند بسیاری دیگر از جوان مؤمن انقلابی با پیروزی انقلاب اسلامی و در اسفند ماه سال 59 لباس سبز پاسداری به تن کرد و پس از 65 ماه حضور در جبهههای حق علیه باطل در لشکر 43 امام علی (ع) بهعنوان مسئول موتوری و ترابری سنگین و سبک، در سال 1381 بازنشسته شد. این کهنه سرباز جبهههای نبرد حق علیه باطل، امروز به عنوان مسئول هیئت رزمندگان شهرستان اسدآباد و کانون مداحان این شهرستان انجام وظیفه کرده و به ذاکری اهلبیت عصمت و طهارت (ع) نیز مشغول است.
وی در خصوص سردار شهید بختیار جمور چنین روایت می کند که:
شهید بختیار جمور اهل «روستای سوری» از توابع شهرستان تویسرکان بود و من هم توفیق داشتم از کودکی با همبازی و دوست نزدیک و صمیمی ایشان باشم. بزرگتر شدیم، شهید جمور در دادگاه شهرستان تویسرکان مشغول به کار شد، ولی یک ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، در اعتراض به عملکرد ظالمانه آن نظام قضایی، استعفا کرد و ما باهم برای کار کردن به تهران مسافرت کردیم و این مصادف بود با اوج تظاهرات مردم بر ضد رژیم ستمشاهی و ما هم بهاتفاق شهید در این تظاهرات فعالانه شرکت میکردیم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید جمور به دلیل مطالعات زیاد خود، در جریان بحثهای نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه تهران با افراد انقلابی، با ایشان به بحث میپرداخت و با توجه به آشنایی خود با قرآن کریم، آنها را محکوم و مجاب میکرد. دقت نظر شهید در این خصوص به حدی بود که گاه کار را برای این مباحثهها تعطیل میکرد و معمولاً منافقین هم در برابر ایشان توانایی ایستادگی در بحث نداشتند. پس از عضویت هر دوی ما در سپاه شهرستان اسدآباد، ارتباط کاری و خانوادگی ما بیشتر شد و این مسئله پس از انتقال ما به لشکر 43 امام علی (ع) در کرمانشاه و همسایه شدنمان در شهرک الهیه کرمانشاه، این رابطه، عمق بیشتری یافت و تا پایان عمر شریف ایشان، ادامه پیدا کرد.
شهید بختیار جمور، بهواقع مجسمه تقوا و برای ما، نماد اسلام راستین و شخصیتی جذاب بود و همه را با اخلاق و رفتار خود، شیفته خود میکرد. او بسیار اخلاقمدار، مردمدار و در برخوردارهای اجتماعی، بسیار متواضع بود. او حتی با افرادی که در روستا ظاهرالصلاح هم نبودند، ارتباط برقرار میکرد و به منزلشان میرفت و هدایتشان میکرد. شعار ایشان این بود که "افراد سربهراه که نیاز به هدایت ندارند و باید افراد در معرض انحراف را از منجلاب نجات داد".
در زمان جنگ شهید جمور بهگونهای نیروها را به خود جذب کرده بود که بهمحض مرخصی رفتن ایشان، نیروها چشمانتظار بازگشتش بودند و برای ایشان اظهار دلتنگی میکردند.
او همواره به مشکلات خانوادگی زن و شوهرها حساس بود و همیشه درصدد اصلاح روابط خانوادگی و حل این مشکلات بود. بسیار مهربان و خانوادهدوست بود و به همسر و فرزندانش عشق میورزید و همواره درصدد احوالپرسی از بستگان خود بود.
در بحث مدیریتی هم همین نکته کافی است که وقتی سردار بحرینی، فرمانده لشکر 43 امام علی (ع) از اینجانب خواست نیرویی کیفی را برای امورات لشکر معرفی کنم و من هم شهید بختیار را که در قسمت اعزام نیروی کرمانشاه مشغول انجاموظیفه بود، معرفی کردم، پس از مدت کوتاهی، سردار بحرینی به من گفت: فلانی، عجب نیروی کارآمدی معرفی کردید. سردار شهید بختیار جمور هم انصافاً خوش درخشید و پلههای ترقی را یکی پس از دیگری پیمود و درنهایت هم به لقای خداوند شتافت.
شهید جمور انسان بسیار ویژهای بود و همیشه افراد را جذب رفتار خود میکرد. ایشان در روستا مدت زیادی مراسم دعای توسل و کمیل را در منزل خود برقرار میکرد که با استقبال زیاد مردم روبهرو بود. در تهران هم که حدود بیست نفر از هم روستاییها بودیم، ایشان همه را به برگزاری نماز جماعت و زیارت عاشورا دعوت میکرد و ما هم نماز جماعت را به امامت ایشان اقامه میکردیم و بعد تلاش میکرد از مسائل آنها مطلع شده و مشکلات آنها را برطرف سازد.
در حقیقت زندگی و تعامل با شهید جمور، تماماً درس بود. برای نمونه، ایشان همواره برقامه نماز اول وقت تأکید میکرد یا ایشان که خودش ذاکر اهلبیت بود، همیشه به من میگفت: فلانی، این روضهخوانی و مداحی اهلبیت (ع)را هیچگاه ترک نکن و همواره به من میگفت:" که روضه حضرت زهرا (س) را بخوان و آن را ترک نکن". سفارش دیگر ایشان، یتیمنوازی بود؛ بهویژه رسیدگی به خانواده و فرزندان شهیدان.
شهید جمور بهشدت سادهزیست بود، خورد و خوراک و پوشاک سادهای داشت. به نظرم، مدیران ما باید از این سادهزیستی ایشان درس بگیرند و همواره سادهزیستی را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. نکته دیگری که من از ایشان آموختم، ولایتمداری و عشق به امام خمینی (ره) بود؛ زیرا شهید بختیار عاشقانه به حضرت امام(ره) عشق میورزید.
حساسیت بزرگ شهید جمور، بحث «مسئولیتپذیری» بود. ایشان همیشه وظایفی را که بر عهده میگرفت، به درستترین شکل ممکن انجام میداد و همیشه میکوشید سختترین کارها را خودش انجام دهد. نماد این مسئولیتپذیری ایشان نیز این بود که باوجود دو بار مجروحیت شدید، بازهم به جبهههای حق علیه باطل بازگشت و
یک ماهی بود که شهید جمور را ندیده بودم؛ چونمدتی بود خانه ما از کرمانشاه به روستای سوری منتقلشده بود و من هم کرمانشاه به سپاه کنگاور منتقل شده بودم.
در همین ایام یک روز ناگهان در خانه ما به صدا درآمد و دیدم شهید جمور پشت در است. خیلی خوشحال شدم. پس از احوال پرسی شهید جمور گفت: امروز بهتمامی فامیلها سرزدهام و دلم میخواهد امشب را با شما بگذرانم. آن شب احوال ایمان سوری، یکی از بچههای جنگ را پرسید که مدتی بود مجروح شده و در خانه بستری بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم همان شب به عیادت ایمان برویم. آن شب احساس کردم بختیار تغییر کرده است ، واقعاً نور شهادت در چهرهاش دیده میشد.
وقتی از عیادت آن برادر رزمنده بازگشتیم ایشان بنده را کنار کشید و گفت:" فلانی، چه میشد این روزهای آخر باهم میشدیم؛ اگر میشد خیلی خوب میشد".
چند روز بعد از ماجرای آن شب داشتم وقتی وارد محل کارم شدم،سرهنگ خزایی، فرمانده وقت سپاه کنگاور را دیدم که بسیار آشفتهحال بود.احساس کردم خبری شده است. ایشان آرامآرام خبر شهادت بختیار را داد و گفت:" به اسدآباد برو که «رفیقت» را دارند میآورند".
به اسدآباد که رسیدم، شهید کوروند را داخل تویوتای استیشن لشکر دیدم. مرا که دید، ماشین را نگه داشت و سوارم کرد. حال عجیبی داشت، همدیگر را که بغل کردیم، حالش را که دیدم، باورم شد که بختیار را ازدستدادهایم. بهسختی و آرامآرام به پارک جنگلی رسیدیم و منتظر پیکر پاک شهید ماندیم. آمبولانس را که دیدم، قلبم به تپش افتاد. با خودم گفتم یعنی بختیاری که برای همه خانواده و دوستان و آشنایانش بهحق الگو بود، اکنون بیجان در این ماشین خوابیده است. بغضم ترکید.
آمبولانس که رسید در عقب آمبولانس را باز کردم و ملحفه روی پیکر پاک این شهید را کنار زدم و بختیار را در آرامشی شگفتانگیز دیدم. انگار خوابیده بود؛ این آخرین دیدار ما بود.
به نظرم تقدیر از این شهید والامقام، نیاز به یک نهضت در میان همه دوستان و همرزمان ایشان و مجموعه سپاه استان همدان و بهویژه شهرستان اسدآباد دارد تا یادوارهای مناسب و شایسته برای ایشان گرفته شود و به نحو شایستهای از همسر و فرزندان گرانقدر ایشان تقدیر به عمل آید.
منبع: خبرگزاری تسنیم همدان