اشک های گرم
سهشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۴۲
فرمانده صدایم کرد و گفت امیرگان و عباس نیا که با شما بودن کجا پناه گرفتند آنها را ندیدی گفتم حاجی نیم ساعت پیش از من خداحافظی کردند دیگر خبری ندارم پیگیریها انجام شد با خبر شدیم امیرگان و عباس نیا در نزدیکی وسایل نقلیه بودن مستقیماً با راکتها هدف قرار گرفتند باورم نمیشد.
فرمانده صدایم کرد و گفت امیرگان و عباس نیا که با شما بودن کجا پناه گرفتند آنها را ندیدی گفتم حاجی نیم ساعت پیش از من خداحافظی کردند دیگر خبری ندارم پیگیریها انجام شد با خبر شدیم امیرگان و عباس نیا در نزدیکی وسایل نقلیه بودن مستقیماً با راکتها هدف قرار گرفتند باورم نمیشد.
بهت زده خاطرات چند دقیقه پیش را مرور می کردم چه شوقی داشتند موقعی که دلسوزانه مطلب درس را برایم توضیح میدادند امیر میگفت آیت جان اگر فعل این نشانهها را داشته باشد یعنی حال استمراری این نشانه ها یعنی... نمیخواستم باور کنم که دیگر امیر و عباس نیا نیستند. اشک های گرمم به صورت سردم تلنگر میزد. اندوه مهمان قلبم شد.
آیت قربانی دوست و همرزم شهید
نظر شما