آخرین اخبار:
کد خبر : ۳۹۰۸۱۴
۱۳:۲۹

۱۳۹۵/۰۶/۱۷
خاطرات شهید رجبعلی احمدیان

وظیفه، وظیفه است، آشنا و فامیل نمیشناسه! / خاطرات شهید رجبعلی احمدیان

وظیفه، وظیفه است، آشنا و فامیل نمیشناسه!
نویسنده :
بهروز زارعی


وظیفه

دوستش تعریف می کرد: «هر شب روی پل می ایستادیم و ماشین ها رو بازدید می کردیم. آن شب هم مثل بقیه ی شب ها سلاح های سرد قمه، پنجه بوکس و... را می گرفتیم. چشمم به ماشین بعدی که افتاد، یک قدم عقب رفتم. راننده با مهربانی نگاهی به ما کرد و با سر سلام کرد. فکر می کردم احمدیان هم از بازدید آن ماشین صرف نظر کند، اما وقتی کلمه ی ایست رو شنیدم جا خوردم». اشاره به ماشینی که لحظه به لحظه از ما دورتر میشد کردم و پرسیدم: «مگه داداشت نبود؟».

گفت:«بود».

گفتم:«روت شد ماشینش رو بگردی؟».

گفت:«وظیفه، وظیفه است، آشنا و فامیل نمی شناسه».

برگرفته از خاطره مادر شهید


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه