در سالروز شهادت منتشر می شود؛
وقتي نزدكي او رسيدم به روي زمين افتاده بود. فوراً او را بغل كردم و بلند صدايش كردم. چندبار او را تكان دادم و صدايش كردم. او چشمانش را باز كرد تا مرا ديد همان تبسم هميشگي را در چهره او ديدم به او گفتم: چيزي نشده الان با آمبولانس تو را به عقب ميبرم. چشمان حسين بيرمق بود. صورتش خاكي بود. دستي به روي سرش كشيدم و پيشانياش را بوسيدم و شروع به روحيه دادن به او کردم. ناگهان متوجه شدم حسين زير لب چيزي را زمزمه ميكند. نگاه كردم و گوش دادم كه ميگفت: «اشهدان لا اله الا الله». چشمانش را آرام بست.