پاسگاه چیا حمام

پاسگاه چیا حمام
خاطراتی از سال های حماسه و ایثار، ناگفته های یک جانباز جنگ:

غفلتی که باعث اسارت مان شد

گفتم عراقی ها به سمت شهر می روند بازم می شنیدم که این ها نیروهای خودی هستند و عقب نشینی می کنند هوا گرگ و میش شده بود که فهمیدیم عراقی ها وارد شهر شدند.عراقی ها ما را به رگبار بستند یک تیر به زیر چشمم اصابت کرد و از صورتم خون جاری شد عرصه بر همه ی بچه ها تنگ شد و ما را اسیر کردند.
طراحی و تولید: ایران سامانه