خواهش میكنم ديگر از من چيزى مپرس و همين را هم فراموش كن. من هم كه عادت او را میدانستم كه اگر نخواهد چيزى را بگويد اصرار فايده اى ندارد، ديگر از او سؤالى در اين مورد نكردم. در تهران ده روز پيش او بوديم. به دليل وضع سوختگى اش، وى را براى معالجه ابتدا به آلمان و سپس به فرانسه بردند...
به من گفته اند كه ما پيروز مى شويم. پرسيدم: چه كسى به تو گفته؟ جواب داد: حضرت زينب(س) پرسيدم: در خواب به تو گفته يا در بيدارى؟ با خنده جواب داد: تو به اين چه كار دارى، فقط بدان بی بى به من گفت: شما در اين عمليات بر دشمن پيروز مى شويد...