خاطرات شهید حسن یحیایی

خاطرات شهید حسن یحیایی
قسمت چهارم خاطرات شهید «حسن یحیایی»

سقای کربلای ایران

خواهر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «چند بار شهید رو در خواب دیدم. یک بار دیدم یه جای سبزه‌زاری است. دیدم چهار پنج نفر آنجا جمع هستند. گفتم: داداش تو بیا! آن‌ها هستند دیگه. گفت: نه من باید با این‌ها برم؛ سقای این گروه هستم. باید بریم یه جایی آب و چایی بدیم.»
قسمت سوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»

در وعده‌ها و قول‌و‌قرار‌ها صادق بود

برادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «صداقت ایشان مثال زدنی است. در وعده‌ها و قول‌و‌قرار‌ها صادق بود و دوست نداشت کسی به غیر از صداقت و راستی با او حرفی بزند. ظاهر و باطنش یکی بود.»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»

امیدوارم پسرم با شهیدان کربلا محشور شود

پدر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: « آخرین باری که حسن می‌خواست به جبهه برود، من او را در آغوش گرفتم و به من الهام شد که اگر حسن برود، شهید خواهد شد. حسن جوان حرف گوش کنی بود. هر کاری می‌خواستم انجام می‌داد. حالا رفته است و منِ پدر باید جنازه او را ببینم. جز تسلیم در برابر امر الهی چاره چیست؟ الهی با شهیدان کربلا محشور شود!»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»

حسن با قرآن مانوس بود

مادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»
طراحی و تولید: ایران سامانه